روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

۱۲۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

1318

جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۰۸ ب.ظ

برو بریم

  • بلوط

برف

جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۰۵ ب.ظ

مگه آفتاب باری از رو دوش مامورین شهرداری برداره

  • بلوط

1316

جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۵۵ ق.ظ

و باز هم مود نوشتنمو دوست ندارم.

  • بلوط

و بقیه هم تعریف کنن؟

جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۵۴ ق.ظ

چجوری میتونه یه چیزی از خودش خلق کنه که بی معنی محضه؟

  • بلوط

روز اول

جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۳۴ ق.ظ

تا حد زیادی موفقیت آمیز بود. قسمت آخرش نه ولی بقیش چرا.

  • بلوط

سایه اش ما را پناهی بود و رفت

پنجشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۵۲ ب.ظ

نمی دانم چرا، اما هر از چند گاهی ذهنم مرا به نوشتن درباره ی پدربزرگم وا می دارد. [و باید بگویم که خواندن این متن شاید برای شما کار حوصله سر بری باشد، پس می شود با خیال راحت صفحه را بست.] من زیاد به پدر بزرگم وابسته نبودم اما، رفتنش به غم انگیز ترین حالت ممکن بود. در یک صبح جمعه، حدود های 19 آبان 96 او در کما دیگر جانی در بدنش نداشت. من تا به حال کسی را انقدر ملموس از دست نداده بودم. چشم های تیله ای داشت. اسم ها را این آخر ها داد می زد. گریه می کرد. آخرین باری که دیدمش یک هفته قبل از فوتش، طبقه ی سوم روی تخت بیمارستان تریتا بود. وقتی رگ هایش کبود بودند و پرستار بیمارستان هنگام اصلاح صورتش، کلی زخم برایش تراشیده بود. این آخرین تصور من از اوست. البته بعد برای عکس اعلامیه کلی فایل های عکس را گشتم و عکس های قدیمی پیدا کردم. به هر حال، رفتنش غم انگیز بود. مثل این سکانس های فیلم ها که پرستار می گوید : متاسفم! و بعد صدای بوق ممتد می آید. رفتنش دقیقا همین طوری بود. سرد، یخ، در توده ای از اندوه و جمعیت، گم در صدای گریه های دخترانش و تکان خوردن شانه های پسرانش، در مجلس گرداندن نوه هایش و سکوت و آرامش همسرش. رفتنش دقیقا همین طوری بود. با سنگ قبر زیبای مشکی و مراسم چهلم آبرومندانه اش، و شمع های آن کنار. و هوای سرد. رفتنش برای ما همین طوری بود. آرام، یخ.

  • بلوط

صدا و سیما، و حماسه ای دیگر.

پنجشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۸:۴۵ ب.ظ
همون فیلم که همه دیدین احتمالا، کارشناس (!!) یزدیه. آموزش شوهر داری میده! خیلی مسخره و خنده داره درست، ولی اون صدا و سیمایی که این آدما رو بیاره تو برنامه ها، حتی صلاحیت یه لحظه دیدنم نداره. کی مسئول این برنامه هاست؟ کی به اینا صلاحیت داده؟ دین مگه مسخره ی شماهاست؟ زده می کنید همه رو، گند می زنید به هر چی باوره، گند. من دارم به عنوان قشر مذهبی این جامعه میگم که شما - مسئولین برنامه های این چنینی - احمق ترین آدم هایی هستید که می تونن به عنوان مسئول توی این مملکت باشن. شما نفهم هایی هستید که از اصول ارتباطات به اندازه ی هیچ موجودی نمی فهمید. و من الله توفیق.
* گوشی را توی سر همان زن یزدی خورد می کند*
  • بلوط

1311

پنجشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۵۸ ق.ظ

تصمیممو گرفتم. کمکم کن.

  • بلوط

او

چهارشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۵۰ ب.ظ

نخست دیر زمانی در او نگریستم

چندان که چون نظر از وی باز گرفتم

در پیرامون من

همه چیزی به هیات او درآمده بود.

آنگاه دانستم که مرا دیگر از او گریز نیست..

  • بلوط

نه نه نه

چهارشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۴۸ ب.ظ

"اینطوری نمیشه زندگی کرد" "اینطوری نمیشه زندگی کرد" "اینطوری نمیشه زندگی کرد" "اینطوری نمیشه زندگی کرد" "اینطوری نمیشه زندگی کرد" "اینطوری نمیشه زندگی کرد" "اینطوری نمیشه زندگی کرد" "اینطوری نمیشه زندگی کرد" "اینطوری نمیشه زندگی کرد" "اینطوری نمیشه زندگی کرد" "اینطوری نمیشه زندگی کرد" "اینطوری نمیشه زندگی کرد" "اینطوری نمیشه زندگی کرد" "اینطوری نمیشه زندگی کرد" "اینطوری نمیشه زندگی کرد" "اینطوری نمیشه زندگی کرد" "اینطوری نمیشه زندگی کرد" "اینطوری نمیشه زندگی کرد" "اینطوری نمیشه زندگی کرد" "اینطوری نمیشه زندگی کرد"

  • بلوط

Numb

چهارشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۳۳ ب.ظ

نه واقعا اینجوری نمیشه زندگی کرد. اما من هیچ شوقی نمی بینم چرا.اه.

  • بلوط

بی شعور

چهارشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۱۴ ب.ظ

دل بی حاصل من

برده تو را از یادم

  • بلوط

1306

چهارشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۰۶ ب.ظ

معامله کردن؟ هیچ وقت به نظرم کار درستی نیومده. اما الان؟ چاره ای ندارم.

  • بلوط

1305

چهارشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۵۳ ب.ظ

قول دادم ولی بهش عمل نکردم. عمل نکردم. عمل نکردم.

  • بلوط

تک نفره

چهارشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۴۷ ب.ظ

احساس کردم دیگه اینجوری نمیشه زندگی کرد و روز های 18 سالگی رو گذروند.نه نمیشه. مگه اینکه بخوای بچه شی و بچه بازی در بیاری. بات یو آر مور دن دت. بخاطر همینم تصمیم گرفتم. چند تا تصمیم بزرگ و سخت. من باید خودم تکی بجنگم.

  • بلوط

مختصر احوال

چهارشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۵:۰۲ ب.ظ
اون خانومه که عکسای کارت ملیو می گرفت، بعد از گرفتن عکس هر کی یه خنده ی ملیح داشت رو لبش. و عکس منم که هیچ تعریفی نداشت. هیچ. بعد الان در حال ترکیدنم چون بعدش اون خانوم منشیه زنگ زد گفت کنسله، مام رفتیم یه کافه و اومدیم بیرون و جهت تست این کافه ناتلی که جدید زدن، دوباره رفتیم کافه. و من داشتم به سفارشایی که می خواستم بدم می خندیدم : وافل و نوتلا با میکس عرقیجات، چای هندی و سالاد میوه، چیز کیک و خاکشیر آلوئه ورا. اما جدا می دونستید آلوئه ورا خوشمزس؟ من انقد صریح تا حالا نخورده بودمش. بسیار بامزه و شفاف و خوبه. همین دیگه. آیم فول.
و ساعت پنجه. ببینم میتونم از خودم یه چای لاته بگیرم :| هرچند فک کنم تا فردا شب جا نداشته باشم.
  • بلوط

1302

سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۵۵ ب.ظ
برس به چیزی که می خوای. حواستو جمع کن. بجنگ بجنگ بجنگ.
  • بلوط

1301

سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۲۶ ب.ظ

تازه رسیدیم به 1301. احتمالا 22 بهمن برسم به 1357. این کار خداست.

  • بلوط

1300

سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۲۵ ب.ظ

امروز روز بسیار درخشان و زیبایی بود چرا که میرابی خانم گیر کرده بود توی برف و دو زنگمان شیربن پرید. بعد هم قاسمی هبچ گونه امتحانی از آن قسمت علم حصولی و فلان که هیچی - هیچی هم نه ولی کمی - حالیم نبود، نگرفت.

  • بلوط

غیرقابل پیگیری ترین

سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۲۲ ب.ظ

آن مو فرفری شب 7 فروردین به من چه گفت که به خاطر نمیاورم؟ قطعا مرا فراموش کرده. مهم نیست. من لطفش را همیشه در قلبم نگه خواهم داشت. مدیون. مدیون بهترین کلمه است. من به او مدیونم.

*داشتم پست های قبلیم را می خواندم*

  • بلوط

ENOUGH

سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۵۱ ق.ظ

 

  • بلوط

سه تا پست قبلی

سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۴۱ ق.ظ
حواسم نبوده و رفتم توی ویرایش یکی از پستا، متنشو پاک کردم و یه پست جدید نوشتم! و الان یادم نمیاد چی نوشته بودم.
  • بلوط

اقتضای 17 سالو چند ماه داشتن

سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۴۰ ق.ظ
شاید اگه روان شناس شم، بتونم حال و احوال این روزامو تبیین کنم
  • بلوط

دوباره

سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۳۹ ق.ظ

این احساس چرا برگشت. اه. چرا انقدر ضعیفیم که گیر ترشح یه هورمون احساسیم

  • بلوط

روان شناختی

سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۳۷ ق.ظ

اگه بهم تبیین منطقی حالمو بگن من خیلی بهتر می تونم خودمو بازیابی کنم. مثه وقتی که خانوم کاف راجبه نیاز درونیم گفت که خودم چیزی ازش نفهمیده بودم. کاش الان وقت این بود که باهاش حرف می زدم.*کماکان به اینستاگرام و ساجسشنش فش می دهد*

  • بلوط

انتقال

سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۳۳ ق.ظ

دلم می خواد خالی کنم این احساسمو روی صفحه ی مجازی سفید رو به روم ولی نمیشه.

  • بلوط

اه

سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۳۱ ق.ظ
اینستاگرام شما لطف کن و ساجسشن نده
  • بلوط

امن، امن، امن

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۴۷ ب.ظ

امام رضای مهربانم، من این روز ها انقدر بد شده ام که حتی نیامدم و پشت دیوار قایم شده ام، اما ای شاه، پناهم بده..

  • بلوط

با اینکه دلم نمی خواهدت، اما تو واقعا کجایی؟

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۳۰ ب.ظ
گاهی وقتا فک می کنم حتی دلم مرجع ضمیر "تو" ، توی شعر " تو کجایی ... در گستره ی بی مرز این جهان تو کجایی؟ " رو هم نمی خواد.
  • بلوط

روزی هست که قراره عزیزترینامونو از دست بدیم. همینایی که کنارمون راه میرن. و ما نمی فهمیم و اون روز، همه ی این سال ها فلش بک زده میشن. هیچ کسی جاودانه نیست. این ترسناک ترین حقیقت دنیاست.

  • بلوط

یادم باشه راجبه هیچ تینیجری اینجوری نباشم

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۱۷ ب.ظ

از فکرایی که می کنن، از نگاهایی که می کنن، از حرفایی که می زنن، لجم میگیره. اونا هیچی هیچی هیچی از وضعیت درسی من و علایق من و رشته ی من نمیدونن.

اونروز یکی پرسید ریاضیت خوبه؟ و به جای اینکه خودم جواب بدم، سین جواب داد : ریاضیش خوبه ولی ادبیاتش بهتره ( که رفته انسانی )

  • بلوط

رفیق روزای سخت، رفیق روزای سخت

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۰۹ ب.ظ

من برای تو مثه نقشای مکمل می مونم اما تو برای من نقش اصلی ای. اینه که من میرم مشهد و میام و مریض میشم و رتبه هام میاد و کلی اتفاق میفته، و تو هیچ کودومشو خبر نداری. باید قبول کنیم که هر چیم که باشه، هر چیم که باشه، هر چیم که باشه، اون دوران خوب تموم شده. و فصل جدیدی شروع شده که معلوم نیست تهش به کجا میرسه. البته من شرایطو درک می کنم. کاملا. تو الان یه زن 18 ساله ای که نامزد کردی. و من یه دختر 17 ساله ی کنکوری.

تو زیباترین تک خواهر من بودی.

  • بلوط

خیلی جدیم هست

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۵۳ ب.ظ
الان تو خونه ی ما بحث جدی ای راه افتاده من باب تحصیلات لازم برای لبوفروش شدن.
  • بلوط

ینی نمیشمارم چن تان اصن

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۳:۳۸ ب.ظ

دیگه من برم سر تستای عربی. ببینم میتونم امروز یه دونه چای لاته از خودم بگیرم یا نه.

  • بلوط

ما

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۳:۳۵ ب.ظ
برای خودم، برای تو، برای فندق
قول میدم. قول قول قول.
  • بلوط

غرغر

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۳:۳۲ ب.ظ

میرابی آخه لامصب پنجاه تا زیااااده. آدم یه چن روز نمی زنه نا امید میشه خب دیگه نمی زنه. دو روزش میشه 100 تا تست.

  • بلوط

تازه فهمیدم کاراملیم دارن

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۳:۳۰ ب.ظ

از اون جایی که این چای لاته ها خیلی گرونن و من تازه فهمیدم، میتونم به عنوان جایزه برا خودم ازشون استفاده کنم. و همینجوری مثه نقل و نبات نخورمشون.

  • بلوط

خود در گیری

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۳:۲۸ ب.ظ
اصلا انگار نه انگار. تو چته؟ در واقع میدونم چته. چیکار باید بکنیم؟ اینو نمیدونم.
  • بلوط

1280

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۳:۲۶ ب.ظ

خستم کردی. آدم باش.

  • بلوط

ارحم الراحمین

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۳:۲۴ ب.ظ

اگه می خواستی با عدلت برخورد کنی من الان محو بودم از روی زمین.

  • بلوط

1278

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۳۳ ب.ظ

سیما برام ده ساعت و چهل مین برنامه ریخته و من تازه ساعت 12 و نیم سین کردم.

  • بلوط

1277

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۰۵ ق.ظ

کیستی که من،

اینگونه به جد، در دیار رویاهای خویش

با تو درنگ می کنم 

[ شاملو ]

  • بلوط

من vs من

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۴۶ ق.ظ
خودمو می بینم که با چشمای بی تفاوت زل زده به صحنه ی زندگی و هیچ واکنشی نشون نمیده. از خودم می ترسم. کاش می شد بزنمش یه جوری که از درد نتونه تکون بخوره.
  • بلوط

یک نظر جدید

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۸:۳۷ ب.ظ

وقتی هیچ نشونه ای ندارید که معلوم شه دخترید یا پسر، منو در برزخ جواب دادن به کامنتتون گرفتار می کنید. و اونوقت من میرم آرشیوتونو زیر و رو می کنم بلکه نشونه ای چیزی.

[ البته دچار جان در پی اون سوالی که پرسیدی که از کجا فهمیدی و اینا، وبلاگ تو پر از نشونه بود :) ]

  • بلوط

منظورم صرف درس نیست.

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۸:۲۹ ب.ظ
سیما از بقیه ی پشتیبانا عاقل تر، مهربون تر، مسئولیت پذیرتر و "پشتیبان" تره.
  • بلوط

ان ایندیپندنت گرلم آرزوست

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۸:۲۳ ب.ظ
اصلا تصمیمی که گرفتم، این بود که به هیچ کسی ربطی نداره چی می پوشم و چی میخرم و چه گوشی ای دستمه و کجا زندگی می کنم و دماغمو عمل می کنم یا نه. این منم. با همه ی خوبیا و بدی ها. و این جوریه که حس بهتری دارم.
  • بلوط

وید ویلسون

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۸:۱۹ ب.ظ
ددپولو دیدم. قشنگ ترین قسمتش این بود که هم شروع خوبی داشت هم پایان خوبی. خوب منظورم صرفا هپی اندینگ نیست. منظورم شیوه ایه که تمومش می کنه.
  • بلوط

حدودای ساعت 10

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۸:۰۷ ب.ظ
دعای کمیل پنج شنبه شب که نشستیم توی صحن جمهوری و من سویی شرتمو دورم پیچیده بودم و واقعا سررررد بود، خیلی خوب بود. خیلی مزه داد. خلوت بود. آدما با فاصله در حال یخ زدن روی فرشا نشسته بودن.
  • بلوط

خاموشی گناه ماست

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۸:۰۳ ب.ظ
اگه بهم گیر نمیدین باید بگم که [ هر دفه برف اومد این شعر اومد نوک زبونم هی تو دلم خوندم برف می بارد به روی خار و خارا سنگ ، کوه ها خاموش.. ]
  • بلوط

والا

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۵۶ ب.ظ
یه اسم سه کلمه ای شبیه به " چی چی فروتا" گذاشته بود تو منو، بعد جلوشم نوشته بود بستنی و ژله. موقع سفارشم همون اسم سه کلمه ایرو نوشت. حالا میرن تو آشپزخونه میگن داداچ یه ژله بستنی بده. تو منوشون کلاس میذارن.
  • بلوط