روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

۱۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

غیرقابل پیگیری_امروز

شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۵۶ ق.ظ

امروز هم روز خوبی بود هم بد.


میدونم اون قسمت خوبشو اینا هم لطف خدا بود 

وگرنه با اون کار صبحم :\ ...!


بیشتر برای این دلم خواست بنویسم که امشب یه چیزی پیدا کردم 

که ای کاش پیدا نکرده بودم.


با برنامه سنگین هفته ای که گذشت، وقت نداشتم اتاقمو تمیز کنم و این حرفا.

امرزو بیشتر کارام تموم شد. وقتی داشتم طبقه دوم کمدمو تمیز می کردم، خیلی اتفاقی پیداش کردم . نزدیک یه سال بود که فک میکردم گم شده. ینی گمش کردم. گفتم بهتر خب گم شده دیگه. ولی وقتی امروز پیدا شد، حالم بد شد واقعا. یادآور همه ی خاطرات قبلی دوران جاهلیت (!) ، یادآور اون روز مسخره و کار مسخره ترم. یادآور "من" ِ قبلی . یادآور یک عالم چیزای مزخرف که وقتی بهشون حتی فکرم میکنم حالم بد میشه. نمی تونم اینارو هیچ جایی جز این جا بنویسم.

اول میخواستم بذارم اینستا ولی اینستا نه جای درد و دله . نه دوست دارم بقیه بدونن. حتی نمی تونم تو دفتر خاطراتم بنویسم. شاید چون تایپ کردنو خیلی بیشتر از نوشتن دوس دارم !


واقعا ای کاش گذشته این جانب پیگیری نشود ...


+ اعتراف می کنم انقدر با خودم درگیرم

که خودم میگم با تنفر میندازمش بیرون 

ولی اون قسمت خبیثم میگه نگهش دار . حیفه... 

قسمت خبیث غلط کرده با تو.

  • بلوط

غیرقابل پیگیری_بهترین ماه سال

جمعه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۰۱ ق.ظ

دیدم ه.ر پست گذاشته بود و منتخب ماه امسالش اسفند بود :)


امسال من شاید منتخب نداره . هیچ وقت نمیتونم اسفندو به عنوان بهترین ماهم انتخاب کنم


پر ماجراترین ماه، اسفند بوده. مشکلات اول ماه. خانواده ... 

مشکلاتی که تو پست محرمانه گفتم ... هنوزم هستن. میدونی ولی الان شدن مثه جای یه زخم.

که از شدت درد دیگه سِر شده. دردشو نمی فهمی دیگه. وای به روزی که به حالت عادیش

برگرده. و بارهم الحمدلله علی کل حال :)

من درد نمی کشم . و اتفاق وسطای اسفند. اتفاق شب قبل رفتن.موقع اومدن.

کل اسفند سراسر اتفاق و ماجرا بود :) 


ولی اسفند صبور من ! تو بهترین ماه امسالم نبودی 

+ باز هم اردیبهشت عزیز ...

  • بلوط

توصیه می شود ۲ :)

جمعه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۳۲ ق.ظ

زبان حال ...

  • بلوط

شور بیستو هفت اسفند !

جمعه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
سلام.
الان همه خوابن :) من بیدارم .
امروز تو رو دیدم و گفتی که لحظه ی تحویل سالتون

از همین اذان ظهره پنج شنبست. 

و اون دو روز اضافی برای اون کسیه که برامون لحظه های بهاری دعا می کنه.
چقدر اون لحظرو دوست داشتم که بلند بهشون سلام کردم . :)

بهار من،

من پر از ادعام. پر از ادعا.
ولی میدونین

واقعن بهار من شمایی.  تو قلب من پر گناه، شما بهارترینین.

بهار ۹۵ هم آمد، نمی آیی محبوب ترین ؟

+ باز هم ادعا. میدونم خودم ...
  • بلوط

بیست و هفت اسفند :)

چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۵۱ ب.ظ
فردا من میرم مدرسه :)

تاریخ هم میزنیم یادمان بماند هر چند که پست تاریخ دارد :

94.12.26
  • بلوط

محرمانه طور اول

چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۷ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • بلوط

توصیه می شود 1 :)

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۳۰ ب.ظ

با نگار من بگو ..
 

  • بلوط

من خواب آلوده ی آنتی هیستامین خورده

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۳۱ ب.ظ

معضل مثلن ینی :

آلرژی داشته باشی بعد آنتی هیستامین بخوری و خوابت بگیره


فرداش هم تاریخ داری هم عربی.هعچ کودوم هم خوانده نشده.

بعدم هم نشستی داری پست میذاری :)

به خودت هم امید میدی که بیدار می مونم ، می خونم :)

  • بلوط

طولانی نوشتن هم خوب است!

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۰۶ ب.ظ

چقده پست طولانی گذاشتم :)


+ برای منی که نوشتن کابوسه، خوبه :)

  • بلوط

تنبل بانو

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۰۲ ب.ظ
از شیعه علاوه بر "من ربک؟"

سوال هم می شود که وقتتو چجوری صرف کردی !
درس خوندی که نخبه بشی که سرباز امام شی ؟
مهربون بودی که حال بقیرو خوب کنی ؟
وقتی عصبانی بودی، صلوات فرستادی بخاطر خدا که آروم شی که حال بقیرو بد نکنی ؟
متواضع بودی عایا ؟

+ تنبل بانو درس بخون :)
- مغرور بانو جان >:( " ما غرک بربک الکریم ؟؟"
  • بلوط

همیشه در خاطرمن_۳ :)

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۵۷ ب.ظ
سلام.

الان داشتم یه کلیپ می دیدم می گفت ائمه میگن
 : اگه با مایی پس چرا در خونه دشمن مایی،
اگه با مایی پس اینکارات چیه، چرا قلب امامتو به درد میاری.

راست می گفت.به جون خودم خسته شدم از خودم.
از توبه شکوندنا و دوباره قول دادنا.

یه اتفاق عجیب افتاده.این اتفاقو فقط به اون ۵ نفری که تو قطار باهم هم کوپه ای بودیم گفتم. به ف. هم گفتم.بغلم کرد و گفت : خب حرفشو بهت زد دیگه. بعدم خندید.
اینجا می نویسمش که بعدا وقتی دیدمش یادم بیفته که چی شده.
روزآخرینی پنج شنبه حدودای اذان ۱۲/۳۰ اون حدودا توی فکه بودیم و نشسته بودیم رو رملا. ز.ح قبلش بهمون گفته بود الان هر چی می خواین دعا کنین. بخواین اونا واسطه شن. برا همه چیتون مخصوصا زندگی آیندتون دعا کنید. منم همونطور که رو رمل نشسته بودم و داشتم به حرف اون روزش تو طلائیه فک میکردم که گفته بود : "شهید علمدار اینجا بوده. خیلی شهید باحالیه . ازش کاراتونو بخواین" . تنها کسی که اون موقه به یادم اومد که زندگی آیندمو بهش بسپارم و بگم ضمانتم کنه، شهید علمدار بود. گفتم من نمیدونم شما کی بودین. حتی یادم نمیاد شما کجا شهید شدین.فقط اون میگه شما شهید باحالی هستین. میشه من زندگی آیندمو بسپارم دست شما؟ میشه شما باعث شین خدا بهم یه همسر خوب و بچه های خوب و نسل خوب بده ؟ تو همین فکرا بودم که صدامون کرد. خودش نشسته بودم اونور ما اینور. گفت که بریم پیشش. مثه هر روز اون برگه ها دسش بود منتهی برگه ای که اون روز دستش بود، فرق داشت. روش متن بود. نامه ها هم دستش بود. نامه هارو بهمون داد، یه دونه برگه هم از بین برگه هاش می کشید بیرون و همراه نامه تحویلمون میداد. اسممو که خوند و نامه و برگمو بهم داد. برگمو خوندم. رسیدم به آخرش.میدونی چی نوشته بود ؟
نوشته بود : یادت نره رفیق ... شهید علمدار ضامنت شد!
حیف که حس ، نوشتنی نیست. حتی صرفن آوردنش رو کاغذم کار سختیه. اونم برای منی که دو ساعت زل می زنم به برگه ی سفد کلاسورم تا بتونم یه خط مینیمال بنویسم. تازه تو راه برگشت فهمیدم چی شده. تو قطار زدم زیر گریه.مگه میشه ؟
شهید علمداری که وقتی اسمشو سرچ کردم تو گوگل فهمیدم یه چیزایی ازش می دونستم. قوانین ده گانشو میدونستم چیان. شهیدی که جانباز بود و شهید شد... 

+ خدایا ! حجت و برام تموم کردی نه ؟

+ دلم می خواد چندین سال دیگه به شرط حیات برم دوباره میشداغ ، وسط اون گودی که باهم نشسته بودیم ، تو اون تاریکیه شب ، تو اون شب پر ستاره ، بشینم. یه بار دیگه تو میشداغ بخوابم...

+ فدای اشک عزات ، قربون پر  شال سیات ، امشب ناتمومه غصه هات ، کی میشه ما بمیریم برات ... ؟

+ یه پلاک که نصفش رفته باشه مثلن . مثلن پلاک من باشه. مثلن مایحتوی پلاک هم زیرخاک باشه . چی میشه ؟ :)
  • بلوط

شور روزهای آخر سال

يكشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۰۰ ب.ظ

کاروانها می روند ... عاشقان را می برند


تو نیستیو یه گردان از خودت به جا گذشتی.

۳۶ تا سرباز.

من به عنوان یکشون دارم تلاش می کنم. دلم سال نو می خواد. آدم نو. اخلاقای نو. قلب نو حتی :)


یا رسول الله!

نیستید و چشمتان به ماست. ولی ما خیانت کردیم در امانت.

وقتی به اندازه ی یک لیوان آب هم تشنه دیدن اقایمان، مولایمان و ولیمان نیستیم

اسممان هم شیعه ست ؟ ( فقط میتونم رسمی با شما حرف بزنم)

حالم داره از خودم بهم میخوره. دخترک پر ادعای بی حیای بی وفا ی بدقول.

گمنامی بجوییم کمی حتا.اسماء باشیم. فضه باشیم.غلام سیاه حضرت حسین(ع) حتی ...

  • بلوط

مگر می شود با حضورتان به حال خود رها شد ؟

شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۲۸ ب.ظ
دیروز برگشتم.
ولی کسی که رفت همون کسی نبود که برگشت.
شاید مثه خیلیای دیگه درک نکردم اونجارو
ولیدوتا اتفاق برام افتاد
 که به جرئت میتونم بگم بهترین اتفاقای عمرم بودن.

پست طولانی میشه ولی میگم.
خدایا شکرت که اونو گذاشتی تو زندگیم.خدایا شکرت که میشناسمش.خدایا شکرت که باهاش آشنا شدم. هرچند که اولش دوسش نداشتم و منطقشو درک نمی کردم. فک میکردم دیگه داره زیاده روی می کنه !تو کاراش تو رفتاراش تو فکرش.
ولی الان فهمیدم من بودم که اشتباه می کردم. حتی الان با تمام وجودم دوسش دارم عاشقشم. شده بودیم به قول بچه ها عین مرید و مراد. اون می گفت و من حرفاشو با تمام وجود گوش می کردم. اون می گفت و من هر لحظه بیشتر دوسش میداشتم.
درست به موقه می گفت. درست به موقه مهربون بود. به موقه جدی بود. به موقه عصبانی بود.
وقتی مهم ترین راز زندگیشو (شاید) بهمون گفت و بعدشم ادامه داد که :"من اینو تا حالا به هیچ کسی نگفتم. شرعا هم راضی نیستم شما به کسی بگید". احترام بیشتری براش قائل شدم.
 حتی انقد همه دوسش داریم از اون شب تا حالا هیشکی هیشکی هیشکی حتی راجبه اون اتفاق حرف هم نزده.(تا جایی که میدونم.)

اون شب آخر وقتی به زور از اونا اجازه گرفتیمو رفتیم روی خاکا وسط اون گودال طور نشستیم ، وقتی اون پلاکارو بهمون داد،با اون لبخند مهربونش وقتی اسممو صدا زد و پلاکمو گرفت طرفمو گفت بفرمایید بانو ، وقتی قسم خورد و گفت که یکی اینجاست و داره برامون دعا میکنه، من بهترین حالی رو داشتم که تا حالا تجربش کردم.

وقتی اون بعدازظهر  بهمون گفت که برید ماموریتتونو بگیرید مثه یه سرباز و برگردید شهرتون، من احساس کردم که یه سربازم و ماموریت دارم. وقتی اون نوشته هاشو اون فال هارو داد بهمون و فال من عجیب ترین فال عمرم دراومد ، رفتم بهش گفتم که چه اتفاقی افتاده و اون بغلم کردو گفت که پس حرفشونو بهت زدن.

وقتی تو راه رفتن برامون فال گرفت و گفت که حافظ آدم بزرگیه من علاقمند شدم که برم حافظ بخونم. وقتی دوباره دیروز که رسیده بودم، برای خودم فال گرفتم فال عجیبی دراومد.
موقع برگشتن تو ایستگاه با گریه ازش خدافظی کردم و دلم براش تنگ شده.
 
مرسی که تو زندگیم اومدی. شدی الگوم. مرسی. این دخترک دانش آموز رشته انسانی که می بینی پیش نیومده تا حالا یکیو اونم از جنس معلم این جوری دوست داشته باشه.

من بهت قول میدم که اون روزی که بهم گفتی رو جشن بگیرم. قول میدم که یادشو زنده کنم. قول می دم که نا امیدت نکنم. خودت به خودا گفته بودی سرباز می خوای خودت گفته بودی ! من میشم سرباز توام سرباز ولی تو ازم بالاتری. هممون سربازیم. سرباز اماممون.

چقدر سرباز بودن آنهم از جنس دخترانه حال خوبی دارد. چقد هاجر شدن و اسمائیل داشتن حس خوبیست. چقدر از جنس مادر بودن از جنس بهترین بانوی جهان بودن(س) حس خوبی دارد. و من افتخار می کنم که از نسل بانو هستم. از نسل حضرت خدیجه(س). من از جنس بانویم.

مادرم امشب شب شهادت شماست. شبی که آن ابله احمق کثیف پست فطرت باعث شد شما زودتر به مراد دلتان ، دیدار پدر، برسید. بانوی من، شما ، شما برای ظهور پسرتان دعا کنید. شما کمک کنید ما سربازهای خوبی بشویم برای پسرتان :) از آن سرباز های گمنام. سربازانی گمنامی از جنس شهید علمدار. شهید ابراهیم هادی ...
  • بلوط

شور فردا.

يكشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۵۴ ق.ظ

من فردا میرم راهیان نور.فک کنم قطار ساعت ۳:۴۵ حرکت کنه.

خوبه که یه جای جدید میرم.

ف.پ میگفت : اگه میخوای خودتو پیدا کنی بیا اونجا .اگه نه، نیا!

میگفت : فرض کن اعزام شدی!وصیت نامه بنویس.


+ ساعت ۱۲:۵۳ دیقس و من نه وصیت نامه نوشتم.

نه اون نامه هارو نوشتم.

نه ساکمو کامل بستم و نه عربی قواعد خوندم.


  • بلوط

پروژه طور :)

پنجشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۵۱ ب.ظ

امروز روز ارائه هامون بود. حتی به جرئت میشه گف که خوب بود!!


+ عجیب طور اینکه هم پدر اومدن هم مادر :)

+عجیب طور اینکه تقدیر کنن ازت بابت زحمتات :)

+ استرس زا طور اینکه یهو یه دکترای روانشناسی ایراد بگیره به کارت.

+ بهتر از همه طور تموم شدنش.

  • بلوط

شور روز های آخرسال

پنجشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۴۸ ب.ظ

علاوه بر امتحان (بچه ها میگن)۱۵۰ صفه ایه شنبه.

و علاوه بر کار سنگین نوشتنیه یک شنبه.

و علاوه بر وضعیت نه چندان خوب خانواده.

و علاوه بر جنگ های داخلی قلب عزیز !

و علاوه بر رفتن به یه جای عجیب #یکشنبه_تا_جمعه

و همچنین علاوه بر همراه بودن با یه فرد خیلی عجیب تر،


حال ما خوب است الحمدلله.



  • بلوط

روحی بفداک

پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۵۸ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • بلوط

شور روز های فاطمیه

پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۵۴ ق.ظ

مادر مهربان و زیبای همه ی عالم;بانوی من


مادری کرده اید برایم.

شما با این حال ندارتان

دعای آمدتان پسرتان را بخوانید ...

باز هم مادری کنید 


باز باران.

دانه دانه، حیدرانه ...

بی صدا و

مخفیانه ...

  • بلوط

آخر سالی که به حال خود رها نمی شوم !

پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۵۰ ق.ظ

میدونم .

هر چی که عقلم میرسرو میدونم.


+ فقط میشه منو ببخشی ؟


مهربان دانای من

آخر سالی یکم بهم سخت گرفتیا :)

حمد همیشه برای توست.

چه در سختی باشم چه آسانی. پوشاننده ی عیب های عالم;

حمد فقط برای توست. شکرت.

  • بلوط