روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

۸۴ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

سه تا پی ام

شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۶ ق.ظ

+گوسفند !

+گوسفند به با ادبی چی میشه ؟

+ گوسفند با عشق !

  • بلوط

در حال تست قرابت زدن

جمعه, ۳۰ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۳ ب.ظ
بر رخ زرد من آن نرگس بیمار گشود
یار بگشود در دار شفای دل من

یار 3 >
  • بلوط

(ربطی نداشت ولی من دوس داشتم بگم)

جمعه, ۳۰ تیر ۱۳۹۶، ۰۷:۵۱ ب.ظ
دریغ و درد
چه زود
یاس علی را پژمردند.
  • بلوط

🌙

جمعه, ۳۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۱۲ ق.ظ

شب است و ماه تویی تو

نشان راه تویی تو

  • بلوط

خوشحال کننده ها

پنجشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۵۷ ق.ظ
فاطمه اون روز به طرز قشنگی بغلم کرد و ازم تشکر کرد.
شولوغ پولوغ فروشی اونور پل هوایی.
ریاضی.
زهرا.صبا.
داداش.
مامان وقتی یه اسم خاص صدام می کنه.
بابا وقتی گفت **
شمارش تکواژ.
چال لپ فرگل و نرجس.
انبه.
نتایی که روش منظم شماره ی تستا رو نوشتم.
کتابای تست وقتی گوشه اتاق ردیف شدن.
خواب بعد چن ساعت درس خوندن.
بوی پودر بچه.
عطرم.
دوباره ریاضی.
اینکه لازم نیس دیگه سر کلاس چیز خاصی بنویسی.
نیکنام.محمدی نژاد.
نرجس.
کلاسم.
اون سرود نوای یاس.
شلوار لی تیره ی جدید.
بچه ی توی شکم آیلار.
قرآن اول کلاس قاسمی.
سرویسی که مودبه و ماشینش 206
وقتی تست زبان فارسی درست میزنی.
353 روز به تموم شدن این 12 سال ***
کلاس مفید جغرافی ب طرز عجیبی.
وقتی تازه "می فهمی" فلات چیه.
تستی خوندن روان شناسی با زهرا.
آلمانی.
موهام وقتی کوتا شدن.
جوراااابم.جووراب خاکستری صورتی راه راه خرگوش شاخدارم.
ساعتم.
وبلاگم.
یکی از کتابام.
فیلم سن پترزبورگ اونجاش که میگه "هفت، هشت، باقرزاده، نه، ده"
فیلم درست حسابی به اضافه ی یکم درام.
پختن پاستا ب خوشمزه ترین شیوه ای ک تا حالا خوردم.
اینکه مامان میگه لازانیا رو که تو بپز
18 ساله شدن. این یکی با چاشنی ترس شدید.
خواب ساعت 3 تا 4 وقتی تا 9 مدرسه ایم.
دیدن بچه های پایه های پایین تر و فک کردن به اینکه همههه ی این مراحلو گذروندی.
زبان های ژرمنی.
آناتومی جامعه ی رفیع پور.
دانشگاه تهران.
مترو.
گوشی.
کوله پشتی.
اون کفش کتونی زمستونیه.
پیرهن جدیدم.
اتاقم.
[ و اینکه تو را دارم]
  • بلوط

آدم ها

پنجشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۳۱ ق.ظ

ندیدن صبا.

دوست داشتن زهرا.

و بی حوصلگی نسبت به عاطفه.

خوشحالی زیاد.

  • بلوط

هشتگ : شخصی

پنجشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۲۹ ق.ظ

من امشب بهم شهود شد (؟) یا شهود کردم (؟) خلاصه همون که سر کلاس فلسفه میگیم، آره امشب فهمیدم که من از او جان آینده چی می خوام. اون بخش شهودش اغراق بود.

  • بلوط

812

پنجشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۲۴ ق.ظ
الله یجتبی الیه من یشاء
و یهدی الیه من ینیب
  • بلوط

811

دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۰ ب.ظ

زهرا یه سیاست خاصی راجبه یه سری افراد داره، که منم تصمیم گرفتم همون سیاست خاصو راجبا همون افراد داشته باشم. ابهامش بره تو چشم و چال و حلق اون یسری.

  • بلوط

بزرگ شدن

دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۶ ب.ظ

من این مراحل بزرگ شدنو به طور ملموسی - خیلی ملموسی - دارم حس می کنم. و می ترسم. و ذوق می کنم. و اینطوری. جدن ترسناک نیست؟ من به طرز زودی هفده سالمه.

  • بلوط

809

دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۵۷ ق.ظ
دایی از آثار باقی مانده ی :) گوسفند، کله پاچه درست کرده بود. امروز برامون آورد. منتاها سرش درسته قسمت ما شده و در یخچالو که باز می کنم از یه ظرف یه بار مصرف، یسری دندون با یه سری چشم شکسته دارن نگام می کنن. حالا بگذریم که متین چیا بار من کرده سر این کله گوسفند و چه توصیه هایی کرده راجبه زندگی آیندم. :|
حالا اینا به کنار، چرا تو استنفورد رو تخته سیاه درس میدن؟ 
  • بلوط

808

يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۹ ب.ظ
امروز با جوراب خاکستری صورتی راه راهم، خوش بودم. در همین حد کم توقعم من. ولی از مفید ترین کار هایی که بشر در تاریخ میلیونیش انجام داده ترکیب کردن خاکستری و صورتیه. ولی جدن چرا عنوان گذاشتن انقد سخت شده؟
  • بلوط

10 سانت

يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۳ ب.ظ

امروز قیچی موهامو کوتا کرد. البته قابل ذکره دستم متحدش بود.

  • بلوط

اشکال نداره. بلخره همه دوستا یه روز همو می بینن. بلخره همه لباسای روی بند خشک میشن. بلخره درختای گیلاس شکوفه می دن.

  • بلوط

راستی فندقک

يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۳ ق.ظ

راستی فندقک،

داشتم فک میکردم باز یه مامان روان شناس بیشتر به دردت میخوره تا جامعه شناس. لااقل یه دردی دوا می کنه ازت. نه که دوسش داشته باشم روان شناسیو، ولی خب.

بعد داشتم فک میکردم من راجبه تو که می نویسم، موضوعُ می زنم "بقیه". ولی باید بزنم "من". باید بزنم "او". تو وجود من نیستی ؟ تو وجود او نیستی ؟

  • بلوط

ولی خب می بینید که یه خط بیشتر نیس این پست

يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۳۹ ق.ظ
میتونم الان ۱۰ تا شماره بزنم ردیییف ا خوشالیا و اندک ناراحتیا بگم.
  • بلوط

هر روز

شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۵ ق.ظ

آقا من خیلی حرف دارم بنویسم ولی نمیشه.

  • بلوط

وقایع اتفاقیه

چهارشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۰ ب.ظ
صبا داره میاد تهران. لبخند اینام معلوم نیس از پشت این صفه مجازی؟
  • بلوط

801

سه شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۳ ب.ظ
خدایا ما را از مراجع ضمیر "من" در "و من یتوکل علی الله فهو حسبه" قرار بده. و هوایمان را داشته باش. به نام خدا. و با یاد ولیش.
  • بلوط

800

سه شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۴۹ ب.ظ

و هشتصدمین ! چه عجیب و خوشحال کننده و غیرقابل انتظار :)

  • بلوط

799

سه شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۴۸ ب.ظ

آره حالا هر چیم باشه، من خوشحالم. حالا قاسمی هر جوریم که باشه، خوبه، تعصبی نیست و آدمو از هیچی زده نمی کنه. این قضیه عاطفه هر چقدرم برام آزار دهنده باشه، خوبه برام و جا افتاده. حرف نزدن با صبا هر چقدرم ناراحت کننده باشه ولی خوبه که موقتیه. خوبه. به لطف خدا خوبه. من خوشحالم. البته این پست سر و ته نداره ولی خواستم که بگم.

  • بلوط

798

يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۵ ب.ظ
دیگه رفتم. حالا فردا میام.
  • بلوط

797

يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۴ ب.ظ

امروز پیش خانوم کاف بودم، حالا جدا از همه چی، یه چیزی گف، گف ی چیزی هس به اسم محبت عاطفی خواهرانه، که ندارم. خواهرو ینی. قبلش رفتم سر کار مامان که ازونجا بریم، رفتم یه سر به آیلار زدم که دیگه فندقش لگد میزد. گوگولی.

  • بلوط

796

يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ب.ظ

با زهرا پیمان بستیم :) که هلپ ایچ آدر و یه قول دیگه که نمیگم.

  • بلوط

795

يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۷:۵۹ ب.ظ

دارم میرم بکوووب درس بخونم. تازه رسیدم خونه.

  • بلوط

794

يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۷:۵۸ ب.ظ
پن شنبه چمعه این هفته میان خواستگاریش. به مامان میگم چقد چندش. میگه چی؟ میگم موضوع چندش و مزخرفی شده. ناراحت کننده نه ها.چندششش.
  • بلوط

793

شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۲ ب.ظ

عنوانو حال کن :P

  • بلوط

لا تحزن !

شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۷ ب.ظ

ا چی می ترسی آخه؟ غصه نخور. ان الله معنا.

  • بلوط

791

شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۱۷ ب.ظ

ب طرز حال بهم زنی از ترس از دست دادن آدما، آدما رو از دست میدم.

  • بلوط

790

شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۵۹ ب.ظ

از اولین روز پیش دانشگاهی می پرسی؟ خب، خوب بود. ستیزفایینگ. عنوانو عوض نکردم؟ عوض می کنم. خانوم کاف چی شد؟ فردا از مدرسه میرم سرکار مامان و ازونجا باهم میریم پیشش.

  • بلوط

چه بر من خواهد گذشت

جمعه, ۱۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۳۸ ب.ظ

برنامم برای امشب اینه که دو قسمتِ مونده از سریالرو ببینم، برای متین مایع لواشک درست کنم - چون لواشکی که گذاشتم خشک شه رو داغون کرده -  برم حموم، ادامه ی کتابمو بخونم، برم دولینگو و ی سری کارای روزمره. و اینگونه شب آخرِ بی مسعولیتیِ شیرینِ دبیرستانُ صب می کنم.

  • بلوط

788

جمعه, ۱۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۰۹ ب.ظ

چقد همه بزرگ شدن. کی فکرشو می کرد. اولین نوه ازدواج کرده، پویا کنکور داده، عسل رفته اول راهنمایی و من هیفده ساله ام.

  • بلوط

از شنبه

جمعه, ۱۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۰۵ ب.ظ

فردا اون شنبه ایه که رسما دوبل همه چی شرو میشه.

  • بلوط

786

جمعه, ۱۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۲۴ ق.ظ

بلخره زندگی همینه دیگه. آدما میان یه مدت هستن میرن، دوباره ی سری جدید میان. فرندشیپا شرو میشه، صمیمی میشه تموم میشه، آدما مهربون میشن بعد مهربونیشون ته می کشه بداخلاق میشن دوباره خوب میشن. همینه دیگه.

  • بلوط

785

پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۵۴ ب.ظ

متین داره از صب منو "پیش دانشگاهی" صدا می کنه.

  • بلوط

اه.

پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۶ ق.ظ

اومدی انسانی چیکاااار؟ جامعه شناسی میخوای چیکاااار؟ جامعه شناس بشی که چیییی؟ که آخرش چی کار کنیییی؟ اه.اه.اه.اه.اه.

  • بلوط

با توجه به شناختی که از خودم دارم عرض می کنم.

چهارشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۶، ۰۴:۳۶ ب.ظ

هم اکنون به این نتبجه رسیدم که حاج آقامون :| نباید از این مردای باشه که وقتی سرشون کلا میره یا باید حقشونو بگیرن، سری محلو ترک کنن و در برن. ترسوی بزدل :| وگرنه بنیاد خانواده جدا می ریزه بهم :| حالا واس ما که اینطوری نیس خدا بخواد. خدایا این آدما رو از لیستت خط بزن یه شجاعشو بذار برام. فدایت.

  • بلوط

جهت خفه شدن آن روی خبیث

چهارشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۳۲ ق.ظ

ایشالا دوتایی اول یه غذا بخورین مسموم شین، بعد یه فندک بخرین باهاش کاراتون آتیش بگیره. ایش :| ولی خدایی اولین باره دارم این طوری دعا می کنم به هیچ وجهم ازون مهربون گوگولیا نیستم که دلم نیاد، آقا دلم میاد. پول حروم از دل و دماغتون میاد بیرون.

  • بلوط

781

سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۳۲ ب.ظ

از این حس که یکی - توی محیط بزرگ جامعه، نه مثلا دوست و اینا - مسخرم کرده، دارم بالا میارم. بالاااا.

  • بلوط

780

سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۵۰ ب.ظ

زینب عزیزم،

من خودم شخصا دیفالتم رو اینه که اسما میگه بیا بیرون، بعد جور نمیشه تو بیای. و اسما عم دیفالتش اینه که تو سرویس داره میگه بیاین بریم بیرون :) برا همین حس می کنیم که تو میدونی و نمیای. وگرنه که داداچ اصن خیلی خوبه وقتی میای. وقتی بیای. خلاصه که من از دیفالت در میارم حالتمو.

  • بلوط

779

سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۳۸ ب.ظ

بالاخره خیلی یهویی و برنامه ریزی نشده، به مامان و بابا گفتم. ولی جدا، تصمیم گرفتم این یه موردو حل کنم و از اون جایی که خودم تنهایی نمی تونم، خانوم کاف هم وارد این پروسه میشه به حول و قوه الهی :P

  • بلوط

778

سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۰۸ ب.ظ

خدا میدونه من چجوری میشم وقت جنگیدن. هر جنگیدنی. لفظی. وقتی می خوای حقتو بگیری. ای کاش می تونستم بفهمم از کجا نشات می گیره. 

  • بلوط

Deutsch

سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۱۶ ق.ظ
امروز داشتم یکی از بخشای میوه رو می خوندم، بعد اومد پرتقال میشه "اوغانژژژژه" . ذوق مرگ شدم. خیلی قشنگه :)
  • بلوط

یه برگه لطفا :)

سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۲ ق.ظ

نشسته بودیم تو کافه، بعد من منو می خواستم اسمش یادم نبود، حتی نمیدونستم اون خانومه مال خود کافه س یا نه، خلاصه گفتم خانووم، شما اینجایین؟ گیج نگا کرد گف بله خب من که اینجام! گفتم نه ینی میشه یه برگه :) به من بدین ؟ گف منظورتون منوعه ؟

حالا الان بامزه نیس ولی اون موقه چیز جالبی بود.

  • بلوط

17 ام تیر

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۶ ب.ظ

عجیب نیست که هیجان زده ام از این که آخرین سال تحصیلیم تو این نظام فلان آموزشی داره شرو میشه؟ تکیه ی جمله روی "شرو میشه" س. هیجان مثبت و منفی قاطی. مثبتش بیشتره. [ احساسات منفی در این باره کاملا شخصیه ولی لطفا به سمت من پرتابش نکنید که حوصله جم کردن ندارم ]

  • بلوط

774

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۰ ب.ظ

من همون حسی بهم دست داده که وقتی یکی تو خیابون بهم فش میده و من جوابی ندارم که بگم، بهم دست میده.

  • بلوط

773

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۱۵ ب.ظ

داشتم میگفتم تو چقد بی احساسی که این طوری جوابشو میدی و فلان و بیسار. گفت خودتم همچین الهه ی احساسات نیستی. خودتم بی احساسی.

خب آخه منو تو یه موقعیت احساسی ندیدی که. گفت که چرا بعد از شیش سال میشناسمت.

ولی خب بعد از شیش سال بازم من و تو یه موقعیت احساسی ندیدی. کجاااییییی ببینی من دارم عاشقانه میگم همینطور گر و گر.

  • بلوط

772

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۱۱ ب.ظ
دلشوره دوم اینه که نمیدونم اون اسکرین شاتای مزخرف تو کودوم فلشمه. و یه فلشم دست زهراس.
در این که زهرا قابل اعتماده - خیلی - شکی نیست فقط من اصلا دوست ندارم ببیندشون. حتی اتفاقی.
  • بلوط

771

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۶ ب.ظ

من سالهاست که بنابه دلایل خانوادگی، سعی داشتم اعتماد خانوادمو جلب کنم. نه به خودم، به خودم اعتماد کامل دارن. به تصمیمام. و الان اصلا نمی خوام حتی بگم که یه تصمیم اشتباه گرفتم. یا بدتر، حتی نمیدونم تصمیمم اشتباه بوده یا نه. و این باعث دلشوره میشه. پووف. حالا واقعا در حد یه تصمیم اشتباه کوچولوعه.خیلی کوچولو.خیلی مسخره. ولی من حتی سر مسخره ترین چیز این پروسه ی جلب اعتماد حساسم. خیلی حساس.

  • بلوط

770

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۹ ب.ظ
الان دیگه وقتی یکی می پرسه چه غذاییو بهتر از همه درس می کنی، می دونم چی بگم. ذوق مرگ. چون خیلی درگیر دستپختم بودم که چراااا اونجوری که می خوام در نمیاد.
  • بلوط