روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

۲۲ مطلب با موضوع «همیشه در خاطر من :)» ثبت شده است

همیشه در خاطر من؟

چهارشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۷، ۰۲:۲۴ ق.ظ

بی شک.

  • بلوط

یوشیج

پنجشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۶، ۰۳:۰۲ ب.ظ
نیما رو بیشتر و بیشتر تر دوست می دارم.
  • بلوط

جشن.

شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۴۸ ق.ظ
خودم را پیدا کردم. کمی تا قسمتی. حالم بهتر و بهتر شد. الگو هایم را هم دیدم. و خدا را واقعا شکر کردم بابت راهی که مرا گذاشت تویش :)
  • بلوط

خانوم ِ گلابی.

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۲۵ ب.ظ
تا به حال هیچ احوال پرسی ای رُ اینطوری دوس نداشتم.
آخه باید این آدمو بشناسید تا بدونید چی میگم.

  • بلوط

دختر پرتقال :)

جمعه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۰۸ ب.ظ

وقتی اولین بار کتاب دختر پرتقال و دیدم، توی نمایشگاه کتاب بود.

به فروشنده گفتم که درباره ی چیه؟ اونم گفت راجبه دختری که خیلی زیاد پرتقال میخورده.

من بی توجه به داستان مسخره ای که داشت خریدمش.

ولی هیچ وقت راجبه کتابی که نخوندید اظهار نظر الکی نکنید. چون شخصیت داستان از یه دختر گامبوی پرتقال خور توی ذهنم (قبل از خوندش) ، تغییر کرد به یه دختر زیبا و ظریف و مهربون نقاش.

دختر پرتقال یکی از "حس خوب" ترین های منه. که بعدش لبخند می زنم.


پی اس اینکه اگر می خواهید بخوانیدش ، قبل از خواندن حتی در حد دو خط خلاصه ی پشت همه ی کتاب ها هم داستانش را نفهمید.

  • بلوط

بی منظور.

شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۱۱ ب.ظ

دل و جانم به تو مشغولُ نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان، که تو منظور منی.

  • بلوط

حالا مخاطب هر کی.

چهارشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۰۵ ب.ظ

گفته بودم

که چقد صداتُ دوست دارم ؟



(همونی که گفته بودم. نگو چجوری و اینا. تخیلیِ.)

  • بلوط

طُ

چهارشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۰۰ ب.ظ

خیلی خوبه که

چیزایی1 وجود دارن که میشه بهشون فکر کرد و حالت تهوعت تموم شه :×


1 شاید اشخاصی حتی.

  • بلوط

0_0

دوشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۵۱ ب.ظ

دریای شورانگیز چشمان تو زیباست

آنجا که باید دل به دریا زد، همینجاست !

  • بلوط

IRI

شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۳۱ ب.ظ
یک نفس از تو دل نمی کنم.
  • بلوط

دیر آگاتا

پنجشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۴ ب.ظ
چند روز پیش که دیگر طاقتم طاق شده بود و کتاب های آگاتا کریستیم تمام،
رفتم کتابخانه و به خانم فرخی گفتم که آگاتا کریستی می خواهم.
یکیش را گرفتم و با اشتیاق تمام شروع کردم به خواندنش. و شب دلم نمی خواست بخوابم تا تمامش کنم.
دقیقا شده بودم مثل یک معتاد. یک معتاد که بعد از چند ماه تازه بهش مواد رسیده باشد.
نمیدانم چه چیزی دارد که اصلا از خواندش سیر نمی شوم!

*دیِر آگاتا.
  • بلوط

شاید بی عنوان بهتر است.

يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۰۴ ق.ظ

چه بگویم 


سحرت خیر ؟

وقتی تو خودت صبح جهانی؟


#صبح ِ زندگانی ِ من

هرچند خیلی اوقات می شوم مثل احمقها!

میروم زیر سایه بان تا مبادا نور رحمت تان شامل حال من شود. رحمتی که از جانب پروردگار است ...

من هیچ ادعایی ندارم.من اصلا پست ترین ِ دوستدارانتان ...

  • بلوط

همیشه در خاطر من_۶ :)

شنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۵۳ ق.ظ

#شخصی

وقتی دیشب بهم پیام داد، یعنی انقدر خوشحال شدم که نمی توانید تصورش را بکنید :) بعد ۵ ماه دوباره باهم حرف زدیم :) وای که من چقدر دوستش دارم !

فقط گفت که یک نفر یک پیغام داده دستش تا برساند به من ! و وقتی گفت، حالم را بد کرد. ولی گفتم که اصلا فراموشش کنیم ! بد هم دوباره شروع کردیم صحبت کردن درباره ی خودمان و احوالاتمان :) خیلی وقت بود همچین حسی نداشتم ! مچکرم ازت عسلبانو جانم. خیلی.

  • بلوط

فقط والیبال نیست که ، ایرااااانه :)))

پنجشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۴۷ ق.ظ

خدا شاهده جونم به لبم اومد.

تا باشه از این اشک شوقا. تا باشه از این افتخارا. الحمدلله :)


میدونم شنیدین خیلی. ولی اصن انقد حس خوبی داره !


  • بلوط

یک منبر، یک کیک، یک شمع :)

شنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۱۱ ب.ظ

یک جمع ِ کثیر،

یک منبر،

یک نماز،

یک کیک که رویش یک شمع "یک" گذاشته باشیم،

اولین سال ظهورش را جشن بگیریم باهم ...


+ می ترسم هی بگویم بیایید ، و وقتی آمدید خودم خدای ناکرده زیانم لال،پشت کنم به شما، بشوم مثل مردم کوفه، مثل اصحاب سقیفه (لعنت پروردگار بر آن شورای کثیف) ...

+ این جشن ها که برای ما "آقا" نمی شود ...

+ بهترین روز ِ دنیا :))

+ تو بیایی همه ساعت ها، ثانیه ها،

از همین روز، همین دم عیدند !


#قیصر امین پور


+ عیدت همگی خیلی مبارک :)) خیلی ها، خیلی ! :))


+ادامه را اگر حوصله داشتید، بخوانید :)


  • بلوط

بعد یازده ماه دوری. بالاخره آمدی.

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۵۲ ب.ظ

سلام اردیبهشت زیبایم :)

  • بلوط

باران هم به یمن وجود توست :)

سه شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۴۲ ب.ظ

این خوابیدن با صدای باران

این فکر کردن به تو با صدای باران

این سکوت با صدای بارن


چقدر خوب است واقعا :)


+ لطفا مخاطب من با عشق های مزخرف امروزه اشتباه گرفته نشود. ×

  • بلوط

ماجراهایمان :)

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۵۵ ق.ظ

در کوچه های کثیف تهران 

پیچیده ماجرای منو ماجرای تو :)

  • بلوط

همیشه در خاطر من_5 :)

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۴۳ ب.ظ

داشتم میگفتم چی می شد اگه "فقط" تو بودی

من بودم و دیگر هیچ جنس مخالف نامحرمی نبود.


دوستت دارم تعلق معلق همیشه در خاطر من :)

دارم با گوشی پست میذارم.

  • بلوط

همیشه در خاطرمن_۳ :)

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۵۷ ب.ظ
سلام.

الان داشتم یه کلیپ می دیدم می گفت ائمه میگن
 : اگه با مایی پس چرا در خونه دشمن مایی،
اگه با مایی پس اینکارات چیه، چرا قلب امامتو به درد میاری.

راست می گفت.به جون خودم خسته شدم از خودم.
از توبه شکوندنا و دوباره قول دادنا.

یه اتفاق عجیب افتاده.این اتفاقو فقط به اون ۵ نفری که تو قطار باهم هم کوپه ای بودیم گفتم. به ف. هم گفتم.بغلم کرد و گفت : خب حرفشو بهت زد دیگه. بعدم خندید.
اینجا می نویسمش که بعدا وقتی دیدمش یادم بیفته که چی شده.
روزآخرینی پنج شنبه حدودای اذان ۱۲/۳۰ اون حدودا توی فکه بودیم و نشسته بودیم رو رملا. ز.ح قبلش بهمون گفته بود الان هر چی می خواین دعا کنین. بخواین اونا واسطه شن. برا همه چیتون مخصوصا زندگی آیندتون دعا کنید. منم همونطور که رو رمل نشسته بودم و داشتم به حرف اون روزش تو طلائیه فک میکردم که گفته بود : "شهید علمدار اینجا بوده. خیلی شهید باحالیه . ازش کاراتونو بخواین" . تنها کسی که اون موقه به یادم اومد که زندگی آیندمو بهش بسپارم و بگم ضمانتم کنه، شهید علمدار بود. گفتم من نمیدونم شما کی بودین. حتی یادم نمیاد شما کجا شهید شدین.فقط اون میگه شما شهید باحالی هستین. میشه من زندگی آیندمو بسپارم دست شما؟ میشه شما باعث شین خدا بهم یه همسر خوب و بچه های خوب و نسل خوب بده ؟ تو همین فکرا بودم که صدامون کرد. خودش نشسته بودم اونور ما اینور. گفت که بریم پیشش. مثه هر روز اون برگه ها دسش بود منتهی برگه ای که اون روز دستش بود، فرق داشت. روش متن بود. نامه ها هم دستش بود. نامه هارو بهمون داد، یه دونه برگه هم از بین برگه هاش می کشید بیرون و همراه نامه تحویلمون میداد. اسممو که خوند و نامه و برگمو بهم داد. برگمو خوندم. رسیدم به آخرش.میدونی چی نوشته بود ؟
نوشته بود : یادت نره رفیق ... شهید علمدار ضامنت شد!
حیف که حس ، نوشتنی نیست. حتی صرفن آوردنش رو کاغذم کار سختیه. اونم برای منی که دو ساعت زل می زنم به برگه ی سفد کلاسورم تا بتونم یه خط مینیمال بنویسم. تازه تو راه برگشت فهمیدم چی شده. تو قطار زدم زیر گریه.مگه میشه ؟
شهید علمداری که وقتی اسمشو سرچ کردم تو گوگل فهمیدم یه چیزایی ازش می دونستم. قوانین ده گانشو میدونستم چیان. شهیدی که جانباز بود و شهید شد... 

+ خدایا ! حجت و برام تموم کردی نه ؟

+ دلم می خواد چندین سال دیگه به شرط حیات برم دوباره میشداغ ، وسط اون گودی که باهم نشسته بودیم ، تو اون تاریکیه شب ، تو اون شب پر ستاره ، بشینم. یه بار دیگه تو میشداغ بخوابم...

+ فدای اشک عزات ، قربون پر  شال سیات ، امشب ناتمومه غصه هات ، کی میشه ما بمیریم برات ... ؟

+ یه پلاک که نصفش رفته باشه مثلن . مثلن پلاک من باشه. مثلن مایحتوی پلاک هم زیرخاک باشه . چی میشه ؟ :)
  • بلوط

همیشه در خاطرمن _ ۲:)

دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۰۹ ب.ظ


عجیب نیست ؟


یک نفر اینجا (من) برای یک نفر دیگر در یک جای دیگر (تو) مینویسد ؟

و تو سال ها بعد این نوشته ها را خواهی خواند . و شاید نیمچه لبخندی :)


عجیب نیست. من برای تو می نویسم حتی شاید اشتباه باشد.

من مینویسم تو را . حتی به اشتباه.


  • بلوط

همیشه در خاطر من _ ۱ :)

شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۵۹ ب.ظ
بهترین من

من که نمیتوانم شعر بگویم !

ولی حتی شعر نگفتن برای شماهم حس قشنگیست !

+ خلاصه ای از کپشن یکی از پست ها
  • بلوط