خودزنی
اوصیکم اوصیکم اوصیکم به تقوی الله به تقوی الله به تقوی الله و نظم امرکم و نظم امرکم و نظم امرکم ! حالیت نمی شود چرا دختره ی بی شعور؟
اوصیکم اوصیکم اوصیکم به تقوی الله به تقوی الله به تقوی الله و نظم امرکم و نظم امرکم و نظم امرکم ! حالیت نمی شود چرا دختره ی بی شعور؟
مامان همونقدر که از خواجه امیری خوشش میاد و صداشو تحسین می کنه و هرکی میخونه میگه هیچ کودومشون پختگی صدای خواجه امیریو ندارن,
از چاووشی بدش میاد. چن وقت پیش می گفت باید صدای این چاووشیو یه بررسیِ فرکانسی بکنن ببینن چرا صداش باعث سردرد میشه. منم شاید تا حدی باهاش موافق باشم. ولی واقعا چیزی نیست که مهم باشه.
فعلا الان مهم برام درگیریای ذهنیمه. در همین حد. در حد یه شونزده هیفده ساله. انقدر خودم , خودمو می زنم و بعد دلداری میدم که خودم میگم بس کن دیگه. گندشو در نیار. اینطور !
حالم هم خوبه. الحمدلله. هرچند با گفتن الحمدلله باز هزار تا مسئله و سوال میاد تو ذهنم. دلم یه چیزی میخواد که ذهنمو منظم کنه.
خدا نکند آدم واشر دماغش شل شود یا اینکه برعکس دماغش کیپ شود و راه تنفس بسته. آنوقت دستمال به دست دیگر نه آداب اجتماعی و این مزخرفات حالیش می شود, نه دلش می سوزد به حال بینی رنگ و رو رفته که دیگر نایی ندارد از بس زبری ِ دستمال کاغذی تحمل کرده.
یک همچین وضعی هستم من.
(برگرفته از تبیان با اندگی تغییر. بعله)
یه تبریک به کارگردان فیلم ِ چهارشنبه 19 اردیبهشت
که تو فیلم وقتی یه آگهی می زنه برای نیازمندا, و یه عده ی کثیری میان
همه ی خانوما , نود درصدا خانوما, چادریَن.
ای مرگ عمر.
دلم یه شربت سکنجبین ِ شیرین ِ خنک می خواد
با تیکه های خیار. یه قاچ لیمو به صورت کجکی روی لبه ی لیوان. واهای.
:سکنجبین را به مسخ کافکا ترجیح می دهم. یک جور علاقه ی شخصی ست.
گفت چجوری عاشق شیم؟
یک هفته هم برای فکر کردن روی جواب, بهمان وقت داد. البته چند روز دیگر می شود دو هفته.و من هر چقدر بیشتر فکر می کنم به این نتیجه می رسم که باید با معشوق حرف زد تا عاشق شد. هر چند تو را نخواهد. هر چند از دستت ناراحت باشد. به همین بهانه به عنوان یک عاشق؟ دوست؟ نه. به عنوان یک بی شعور ِ نارفیق ِ نالایق می خواهم بگویم
که شهادت جد ِ بزرگوارتان را خدمتتان تسلیت عرض نموده و از خداوند متعال برای حضرت عالی صبر و آرامش قلب خواستاریم. و این نارفیق ِ نالایق را ببخشید که در کمال جسارت این پیام را می نویسد.
از طرف: بانو
این حجم از بودن کنار این بشر بی سابقست.
اصلا دلم نمی خواد تو وبلاگم پستی ازشون باشه حتی! منتهی فشار روحیه دیگه.اَه.
(همون مهمون مذکور ِ چند پست پیش)
خسته ام چون همین الان نوشتن دو صفحه ی آچار نظریه های زیبایی شناسی را تمام کرده ام و
پنج شنبه قرار است همان دوست پدر با خانواده بیایند اینجا . شنیدن خبر همانا و گرفته شدن حال همانا.1
همین. باید بیایم مفصل بنویسم. از امروز. از کلاس دوشنبه. از کلاس چهارشنبه. از احساس دوگانگی. از ستاره. از اسماء.
1:سه تا بچه دارند که برای من تنها اذیت است آمدنشان. هیچ کاری هم متقابلا نداریم باهم، ولی اصلا من دوست ندارم. . وای خدایا. یاسین را فاکتور بگیریم، آن دوتای دیگر را نمی توانم تحمل کنم. وای خدایا.
نکته : از هرچه بخواهم می نویسم. به کسی چه.
+ احساس خوب صدای تق تق ِ آرام ِ تایپ با کیبورد لپ تاپ.