روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

۴۲ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

1022

سه شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۰۵ ب.ظ
دقیقه هاست به صفحه ی سفیدی که الان شما دارید همین چند کلمه را رویش می خوانید، خیره شده ام.
  • بلوط

کسی چه می داند.

يكشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۲۸ ب.ظ
مثلا - در 25 سالگی دراز کشیدی روی تخت، به سقف نگاه می کنی، یاد تلاشها و روز ها و آدم های 7 سال پیشت میفتی، کنکور برایت بچگانه ترین چیز دنیاست. به روزهای پیش دانشگاهی می خندی. چقدر عوض شده ایم. افتادیم توی سراشیبی. انگار که زندگی یک مثلث باشد و "18" رأسش. قبلش با من و من و دردسر می آیی تا برسی به 18، و وقتی رسیدی، صااف هلت می دهند پایین تا جایی که به خودت می آیی و می بینی یک پیرزن با پوست چروک شده ای.
در 25 سالگی، زل میزنی به سقف، و میپرسی که به چیزی که میخواستی رسیدی؟ حسرت؟ خوشحالی؟ نمیدانم. آدم های کنارت خوب اند؟ اصلا هستند؟ نیستند؟ شده ای یک روان شناس؟ وکیل؟ لیسانس؟ فوق لیسانس؟ دانشجو ؟ متاهل؟ مجرد؟ شاغل؟ بیکار؟ مثبت؟ منفی؟ - کسی چه میداند.
*زندگی همینه فندق کوچولوی من.
  • بلوط

1020

شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ۰۳:۴۳ ب.ظ

 یه گندی زدم. همین الان.

  • بلوط

دنیای بلاگرا

جمعه, ۲۶ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۵۵ ب.ظ

بلاگرا باید یه بار جم شن یه جایی، همه شون، و همو ببینن. و من اول میرم یه پسرکی رو پیدا می کنم و با پا هلش میدم تا بیفته زمین. و وقتی داره متعجب منو نگا می کنه، میگم پسرک الکی انقد کلمه ها رو به هم نباف و بدون فکر حرف نزن و حس نکن که عقل کلی. و بعد چند تا از فیوریت بلاگرای بامزه رو می بینم. از دور البته. و بعدم یکیو می بینم و میگم هی! ما بهم شبیهیم!

  • بلوط

فندق مامان !

جمعه, ۲۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۳:۳۱ ب.ظ
زیبای جهانم !
این روز ها مرگ برای من ملموس است. به معنای واقعی کلمه "ملموس". من روزی پیر می شوم، مرا با لفظ های پیرزنی خطاب می کنند. پا درد می گیرم. از پله ها نمی توانم بیایم بالا. من سال 2100 را نمی بینم. من هم روزی غسل داده می شوم، برایم مراسم می گیرند، فراموش می شوم، سر ارث و میراثم بحث می کنند. بی تابی می کنند. خیرات می دهند. بچه های هیجده ساله ی دور فامیل بی اعتنا به خبر مرگم، می گویند که نمی آیند به مراسم. بعضی ها نچی می کنند و می گویند آدم خوبی بود. در گیر پیدا کردن مداح و قاری و مراسم ناهار و حلوا. من هم روزی می میرم. و با مرگ عزیزانم مواجهم. و دیگر نیستم! و بعد هم همه ی اتفاقات آن طرف.
دخترک مو مشکی ام !
ای کاش خدا به من دختری بدهد که تو باشی. و اگر بچه هایم پسر باشند، این نامه ها مسکوت و سر به مهر باقی خواهند ماند. فندق، روزهایی می آیند که تو داغداری، صاحب عزایی، غمگینی، بی تابی، یا حتی قلبت تاب ندارد این همه رفتن را. ولی بدان عزیزکم! این دنیا واقعا و از ته قلب جای گذر است، می آیی، می روی و روزی دیگر حرف نمی زنی و روز دیگر راه نمی توانی بروی و روز دیگر نفس نمی کشی. ولی همه ی ما میدانیم که مرگ، یعنی اینکه یک بخش کوچک را از دست بدهی. یک بدن ناقابل را. و روحی که می ماند برای همیشه. عزیز دل من، روحت را پاک پاک پاک نگه دار و مثل من کثیف و سیاهش نکن. این نامه بیشتر از آنکه جنبه ی نصیحتی داشته باشد، واقعیتی ست که قلبم را به تپش درمیاورد.
روزی می آید که من دیگر نیستم.
با عشق و ترس
"مامان"
  • بلوط

خواهرانه

جمعه, ۲۶ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۲۷ ب.ظ

با عاطفه در صلح مطلقیم.

  • بلوط

1016

جمعه, ۲۶ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۱۷ ق.ظ

بهترین نتیجه رو توی شرایط بد به دست آوردن.

  • بلوط

هفتم

پنجشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۰۱ ب.ظ
هیچ مجلس هفتمی زیباتر از مجلس تو ندیدم. آبرومند تر. پارچه سیاه روی زمین است. با شمع. با عکس هایت. برایت خداحافظ خواجه امیری را گذاشته اند. پدر، عمو و دختر هایت ایستاده اند جلوی در. با احترام. قشنگ. امروز مادرجون در کمد را باز کرد که لباس بپوشد و من کت قدیمیت را دیدم. من برایت روبان درست کردم. بزنم به ظرف حلوایت. مریم زیبا شده. همین.
  • بلوط

1014

پنجشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۲۴ ق.ظ
بعد پک کردن 400 تا میوه، عسل اومد راحبه کنکور باهام حرف زد. و من درمقابل حرفایی مثل " خلاصه نویسی کن خیلی خوبه. برنامه ریزی کن. " یا " اصن به کنکور فک می کنی" فقط لبخند می زنم.
  • بلوط

1013

پنجشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۴۸ ق.ظ
دلم میخواد درس بخونم، ولی نمی تونم. شلوغه. تمرکز ندارم. نمیدونم کِی برگردیم خونه. خدایا کمک کن.
  • بلوط

1012

سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۳۰ ب.ظ
هوس نارنج کردم.
  • بلوط

فراموشی نصیبم کن، مگر یادت کنم گاهی

يكشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ۰۳:۵۳ ب.ظ
تنها جسم است که من خودم، خاک شدنش را دیدم. و روحش هنوز هست. تا ابد هست. او نابود نشده است. فقط دیده نمی شود. پس من خوبم. می خندم. فقط قلبم خراشیده می شود وقتی صحنه های خاک سپاری را به یاد بیاورم. وقتی اشک های پدر، عمو، عمه، مریم، عسل، متین حتی سهیل و امیر را می بینم. یاد اشک های مامان، زن عمو میفتم. یاد لحظه ای که هر کسی رویش خاک ریخت. یاد لحظه ای که اولین بار وارد خانه ی بدون او شدم. گرد غم بود. من دیدم. مطمئنم بود. من نباید به اینها فکر کنم. اگر فکر نکنم، حالم خوب است. مثلا امروز فراموش کرده بودم. باید فراموش کنم تا بتوانم درس بخوانم. وگرنه یک لحظه قیافه ی پدر را تصور کردن، تمام قلبم را - به جان بلوط - که می فشارد. فراموشی نصیبم کن.مگر، ..
  • بلوط

روز شلوغی بود. حتی اگر بگویم سخت، دروغ نمی شود. خیلی ها آمدند، خیلی ها. صبح قشنگی نبود. عمه حالش خوب نبود. اصلا. مریم هم. عمو هم. همه اشک ریختند. حتی سهیل عمه را بغل کرد باهم اشک ریختند. حتی پدر. اینها را که می گویم، قلبم فشرده می شود. من دیدم زیر خروار ها خاک خوابیدن یعنی چه. حس کردم وقتی بر خانه ای گرد غم میپاشند یعنی چه. حس کردم صاحب عزا بودن یعنی چه. بیشتر از آنکه اشک بریزم ناباورانه به تختش نگاه کردم. یا به میله های حمام که تازگی برایش نصب کرده بودند. یا به قبر پر از گلش. مگر می شود یک روز بیاییم به این خانه و اول نیاییم به تو سلام کنیم؟ یا مثلا تو بلند اسممان را داد نزنی؟ باورم نمی شود. من واقعا باورم نمی شود. پسر هایت با دست خودشان خاک ریختند روی تو. من دیدمت. اعلامیه هایت غم انگیزند. روبان مشکی خریده بودند بزنند روی عکست. دستم بوی گل های پرپر شده ی روی خاکت را می دهند. این یک مجاز نیست. واقعا دستم بوی گل می دهد. با عسل و عمه پرپرشان کردیم. یک عالم گل بود. یک دسته هم گذاشتند کنار قاب عکست. دقت که کردم دیدم چشم هایت از آن موقه تیله ای بوده. و قلبم را له می کند وقتی یاد لحظه ای میفتم که خبر رفتنت را دادند. یعنی توی آن بیمارستان یک هو صدای بوق دستگاه ها می آید و تمام؟ نمی شود. من باور نمی کنم.

در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن

من خود،..

*اگر توانستید فاتحه ای بخوانید، بزرگترین لطف ممکن را در حقم کرده اید.

  • بلوط

البته این را هم در حکم "چیزی" حساب نمی کنم.

پنجشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۳۹ ب.ظ

فندق مامان!

میدانی چنددد وقت است چیزی برایت ننوشته ام؟

  • بلوط

1008

پنجشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۳۴ ب.ظ

پدر شب رفت. هیچ کس آنطور که باید ناراحت نیست.من تصمیم گرفته ام، به قول صبا، ایندیپندنت وومن. به معنای خودم.

  • بلوط

پدربزرگ

پنجشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ۰۶:۵۰ ب.ظ

توی کماست.

  • بلوط

1006

پنجشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۰۹ ق.ظ

چند وقته چقد مهربونو چندش شدم. امشب فهمیدم دیگ تموم شد. البته شده بود. مهم نیست واقعا. مهم اینه که برم جلو، واینسم، برسم به چیزی که میخوام، ثابت شم. این از عاطفه مهم تره. 

  • بلوط

این، تقریبا یک پست تداعی آزاد است

چهارشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ۰۶:۴۰ ب.ظ
نمیدانم. باید الان بنویسم. بدون ملاحظه. هربار گفتم نه اینها جایش توی وبلاگ نیست نه این ها فلان. ولی الان حوصله ی سانسور کردن ندارم. صبا پکر است. جدیدا قسمت بالا ی سمت چپ سرم درد می کند. جدیدا. به این نتیجه رسیده ام که اول باید درس خواندن را با ریاضی شروع کنم وگرنه نمی شود.و خوشحال ترینم از این که پشتیبانم سیماست. و کاش نرجس رتبه ام را از زیر زبانم نکشد که من قصد ندارم لام تا کام حرف بزنم. آن دختر جوان تازه ازدواج کرده هم، پی امم را سین نکرده. به درررک. من دیگر حال ناله و فلان ندارم. یک بلوطی بود یک وقت که ناراحت بود. حالا فقط تاسف می خورد. خیلی جدی. بی حس. اصلا میدانی چه - جدای از عاطفه - نخست دیر زمانی در او نگریستم، چندان که چون نظر از وی بازگرفتم، در پیرامون من، همه چیزی به هیات او درآمده بود. آنگاه دانستم که مرا دیگر از او گریز نیست. این نهایت احساس من است.
  • بلوط

او

چهارشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۵۲ ب.ظ
احساسات من درباره تو، یک نوع پارادوکس مطلق است.
  • بلوط

1003

دوشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۳۳ ب.ظ

فاجعه ی قرن این که فردا تاریخ شناسی داریم. و بهترین خبر این که فردا 12 و خورده ای با مترو برمیگردیم. و اینکه خب وقت بیشتر داریم برای درس خواندن و این صحبت ها.

  • بلوط

1002

يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۱۲ ب.ظ

 این سارافون را که پوشیده ام، شبیه به دخترک های نقاش با موهای آشفته شدم. با لپی که اشتباهی قلمو خورده بهش و آبی شده است.

  • بلوط

1001

جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۳:۳۳ ب.ظ

سردرد، از برکت های کنکور برای من است.

  • بلوط

1000

جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۴۶ ب.ظ

این هزارمیشه. :) یه شماره از 1 تا 1000 بزنید و یه پست بخونید :) اگه موجود نبود مال اون اولاس که پاک شده :)

  • بلوط

999

چهارشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۴۴ ب.ظ
امروز با مهندس مکانیکمون نشستیم و حرف زدیم و اون گفت و من گفتم و اون غصه خورد و من غصه خوردم و من نصیحت کردم و اون تحمل کرد و اون گفت و من خندیدم و اون رفت و من رفتم. هی صبای جان، تیک کر.
از رفیق بودنت همین بس که 999مین مال توعه.
  • بلوط

اما این تاریخ شناسی، عجییب مزخرفه.

سه شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۵۵ ب.ظ

اومدم یه پست بذارم خواب از سرم بپره :)

حالا بگین چی :) یکی زیر صفجه بیدقی تو سایت قلمچی کامنت گذاشته : خیلی تو فیلماشون آرامش دارن کاش شاهد این آرامش سر کلاساشونم باشیم :))))

  • بلوط

997

سه شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۳۲ ب.ظ
فهمیدم سیما برای چه آن روز آمده بود مدرسه و درباره ی چی حرف می زد. توی یکی از بلاگ ها خواندم. خودکشی دانشجوی حقوق بهشتی. طلای المپیاد ادبی.
چقدر نزدیک، ترسناک، غمگین. می شود نشست برایش گریه کرد.
  • بلوط

996

شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۳۳ ق.ظ

تازه یک سنجش طاقت فرسا را تمام کردم، فردا اصلا و اصلا حوصله ی باصری و تاریخ شناسی را ندارم، البته از آنجایی که من خیلی بلوط مودبی هستم دلچسب ترین فشی که می توان به تاریخ شناسی داد را ننوشتم. پلک هایم کم کم خودشان را می بازند. ولی خب انقدر قدرت دارم که به دو تا پلک فکسنی بگویم باز بمانند چون کلی کار داریم. اما خواب واقعا چیز خوبی ست. بروم سراغ درصد ها. جای چرت و پرت نوشتن.

  • بلوط

جدی، بی تعارف به مرد بزرگ.

پنجشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۲۶ ب.ظ

این پست، نامه ای ست شخصی، خانوادگی، حوصله سر بر برای شما و محترم برای من.

  • بلوط

هجده، هیجده، هژده یا هر کوفت دیگری

پنجشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۳۴ ب.ظ
از اول هم نباید چشم هایمان را میدوختیم به هجده.دیگر هیچ چشم 17 ساله ای، انتظار هجده را نمی کشد. هجده سالگی، هیچ پخی نیست.
*هفده سالو اندی از عمرش را نگاه می کند. ترسان به چند ماه مانده به هجده سالگیش خیره شده، پتو را روی سرش می کشد و می خوابد*
  • بلوط

ریش و یقه و فلان

پنجشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۷:۵۱ ب.ظ

یه پسرس تو دانشگاه که مامانم میشناستش، بهش میگه نوربالا :)

  • بلوط

6:59

پنجشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۷:۰۱ ق.ظ

بیدار باش هفت صبی. گفته بودم خوشحالت می کنم، قول داده بودم.

  • بلوط

شخصا چشم سمت راستم آسیب دیده

چهارشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۳۲ ب.ظ
"چشام بازه" رادیو جوان، خیلیارو اول صب زخمی کرده. خیلیارو.
  • بلوط

آی پرامیس

چهارشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۲۲ ب.ظ
لبخند می نشانم روی لب هایت. قول می دهم.
  • بلوط

بیلبورد شده اینجا

سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۴:۲۳ ب.ظ

بلاگ واقعا داره میره به سمت مرحله ی فرسودگی. قبلا موضعو ترک نمی کردن تو بروز شده ها، الان همش تور آنتالیاس، یا مثلا "اینجا مخصوص دختر پسرای باحاله". کام آن.

  • بلوط

تو مرا دیده ای، شنیده ای، خوانده ای

سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۴:۱۴ ب.ظ
مرا ببخش، نظام جهانت را بهم ریخته ام.
  • بلوط

منطقه ی امن دخترک

سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۴:۱۰ ب.ظ
و من به طرز عاشقانه ای، اینجا را دوست دارم. و تمام کلماتم را، و عنوان هایم را و شماره هایم را و موضوع هایم را.
  • بلوط

986

دوشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۴۹ ب.ظ

دارم به خودم میگم من انقد اراده دارم که الان بخوابم و صب زود بلند شم و فلسفه بخونم. *پتو را روی خود کشیده می خوابد*

  • بلوط

985

دوشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۳۲ ب.ظ

ای کاش از رشته های انسانی سر رشته نداشته باشی، برنامه نویس باشی. آی تی، نرم افزار. تینیجی تصور کنیم، هکر. با توام! تعلق معلق همیشه در خاطر من !

  • بلوط

984

دوشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۲۳ ب.ظ
خیلی وقته صدای کیبورد لپ تاپو نشنیدم. یو هو نو آیدیا، که چقد دوس دارم این صدارو.
  • بلوط

983

دوشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۱۹ ب.ظ

می دونید سوالای ادبیات اختصاصی انسانی نصفش از کجاس؟ از اون قسمتی که نوشته " لطفا از پانوشت این درس سوالی مطرح نشود". و خب، بولدشم کرده.

  • بلوط

982

دوشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۱۷ ب.ظ

نسبت راسیونالیسم به عقل گرایی،

مثه نسبت "عطر دل نشین گل های لوندر" به "اسطوخودوس" عه.

  • بلوط

981

دوشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۱۵ ب.ظ
یه جوری از وصل این رشنه نا امید - که البته هیچ وقت نباید شد
  • بلوط