روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

۷۵ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

سیریِسلی هو کرز؟

پنجشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۸ ب.ظ

در پی این بی حسی من به عید های ملی و فلان، باید بگم که من فقط یلدارو دوست دارم. قشنگه، میدونین. با این حال امسال ما یلدا نداشتیم. و خب درگیر چهلم بودیم. الانم عروسا، خاله، مادرجون، من و داداش نشستیم و یه ظرف پسته جلومونه. پسته های کوچیک قزوین. که خیلی به نظرم قشنگن. و البته این احساس من نسبت به پسته عجیبه. ولی خب. الان این فکتو فهمیدم که سپهر از مدرسه میاد اینجا تا شب، بعد میخوابه فردا صبشم ساعت 7 میره مدرسه. چقد بزرگ شدیم اقا. با مادرجونم حرف میزنه :) و یه فکت عجیب تر اینکه زن عمو میگه پویا با یه دخترس. وای :) و اینکه عسل به پریا گفته زیر بار روسری سر کردن نرو ، پریا ام گفته به تو چه من میخوام مثه بلوط شم اصن :) حالا ازینا گذشته، یه سری تصمیمات گرفتم راجبه شب یلدایی که تو خونه ی خودمم. حالا هر چند سال بعد. ینی یه جور فانتزیه. خیلی باحاله. حالا اینجا دلم نمی خواد بنویسمش. باید آدم فانتزیا و برنامه هاشو تو دلش نگه داره. البته من نمی گم باید. باید برای خودمه.بعد یسری چیزای دیگه فهمیدم. ینی شاید با فوت آقاجون من خیلی چیز فهمیدم. تازه یسری آدمارو دیدم. یسری فکتا فهمیدم. امشب راستی بالاخره نارنج خوردم. علاوه بر غذا، بعدش نشستم جلوی تی وی، با یه نارنج کامل. و همه شو خوردم. خیلی وقت بود هوس کرده بودم. و رفتم اینستا عکس پروفایلمو عوض کردم. دایرکتامو دیدم ولی ریکوعستامو گذاشتم بعد کنکور، زیاد شن هِی ایگنور کنم. چه کار قشنگیه ایگنور کردن. یا وای اینا که انفالو کردنو انفالو کنم. شایدم پیجمو عوض کنم ولی دلم نمیاد. ایدی قشنگم حیفه. یه جور تداعی آزاد شد بیشتر ولی. اخه این چیزایی که فهمیدم خیلی عجیبه. امروز مراسم خیلی خوب بود. خیلی قشنگ بود. سر خاک خیلی قشنگ بود. شمع روشن کردن. کل سنگ قبر شمع بود. حال عمه بد بود. ولی خب الان رفتن برای شیرین از این سینیای یلدایی تزیین کنن فردا ببرن براش :) اخی. اولین عروس خانواده. مادرجون تازه گریه می کنه. حتی سر قبرم گریه کرد. خب، این پست حالا طولانی شد یا نه به خودم مربوطه. ولی دیگه اینجوری شد. هو کرز؟

  • بلوط

پوف

پنجشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۶، ۰۵:۱۷ ب.ظ

داشتم عکسای گوشیُ می دیدم. یه عکس از آقاجون پیدا کردم. خودم گرفته بودم. آخرین باری که تو خونشون دیدمش. عکسای چرخ و فلک مشهد. یه عکسم بود تو آینه بودم، موهامم هنوز بلند بود. فور د فرست تایم، ای میس مای لانگ هِر.

  • بلوط

یاد آر، ز شمع مرده یاد آر

پنجشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۱۴ ب.ظ
البته که میشه گفت : نه اون نرفته. اون همیشه روی اون صندلی میشست یا تو این دو سال، با اینکه مریض بود ولی بود. میشه انکار کرد. البته واقعیت اینه که باور کردن و اینکه پدربزرگ من با چشم های تیله ای دیگه نیست، سخته. جدن سخته مثلا بری خونشون و نباشه.و امروز، چهلمین روز از باور نکردنِ رفتنِ مردِ بزرگه.
*اگه لطف کنید فاتحه ای بخونید براشون، بزرگترین لطف ممکنه در حقم.
  • بلوط

وی آر الایو، بات

پنجشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۰ ق.ظ

هنوزم وقتش نشده ما به تو پناه بیاریم ؟ هنوزم وقتش نشده حس کنیم دیگه ما نمی تونیم ؟ حس کنیم که بیا! تو رو به خدا بیا ! یکی باید باشه. یکی باید بیاد. منجی همه ما.

  • بلوط

میگم چاییتو با چی میخوری

چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۱۶ ب.ظ

به باسلوق میگه از این کوهان سفیده که روش نارگیل داره :)))

  • بلوط

شبِ قبل یلدای ما

چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۴ ب.ظ

اینجوری میگذره که پدر و عمو دنبال کارای فردان، پریا و متین یوزارسیف می بینن. سپهرم اومده اینجا که مادرجون تنها نباشه و من بخاطر سپهر مجبورم حجاب کنم. عسل و پریا انقد غصه چادر سر کردن منو میخورن :) و حتی عمو هم قبل اینکه سپهر بیاد فک کنم خیلی وقت بود که منو بی چادر ندیده بود. البته خیلی حس خوبی بهم منتقل میشه که شب یلداعه. اینوری میگذره که مادرجونو دیدم که اولین بار گریه کرد. حداقل جلوی ما. حسرت می خورد که چرا وقتی آقا بهش میگفته یه بوس بده، بوس نداده. نمیدونم بخندم یا غمگین شم. اینجوری که فردا میخوام زود پاشم که درس بخونم. با اینکه برنامه ای نریخته برام فردا سیما، ولی جبرانی میخوام بخونم. و اینجوری که احساساتم به طور فواره ای فوران کرده. و خب آیو تُلد یو، ای دونت بیلیو هیز گان.

*تهران دیگه نفس نمی تونه بکشه. سام وان کام اند هلپ آس. داریم خفه میشیم.

  • بلوط

Me . wierd me

چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۴۰ ب.ظ
نمیتونم باور کنم که من همون بلوط ده ساله ام که با ذوق هنری زلزله می خوند. یا همون بلوط چهل ساله ی بیست و دو سال بعد. یا همون بلوط هیجده ساله ی شیش ماه بعد که دیگه زندگیش فرق کرده. یا همون بلوط که 9 ماه قراره منتظر فندقش باشه. یا همونی که نوه هاش بهش میگن مادرجون. همه ی اینا منم؟
  • بلوط

ای هیت یو. سل بای سل.

سه شنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۰ ب.ظ
با کاتر افتادم به جون صفه های اضافی تاریخ شناسی. بعد کنکور شاهد این برنامه، به طور وحشیانه تر و برای تمام صفحات خواهیم بود.
  • بلوط

1090

سه شنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۶، ۰۶:۲۷ ب.ظ

اینجوری بود که جعبه ی پیتزا جلومون بود با سیب زمینی، فیلم پلی می شد، دراز کشیده بودیم، ناومبر کریمینالو دیدیم که خیلیم چرت بود :)

  • بلوط

رمزش اسمه.

دوشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۰۷:۲۴ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • بلوط

تعطیلی هم نداریم

دوشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۱۰ ق.ظ
فردا تو دوره ی پیش دانشگاهی، روز ایده آلیه. 8 میری مد، امتحان میدی. سه ساعت کلاس داری و بعد هوم سوییت هوم.
  • بلوط

بجنگ و قوی باش

دوشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۰۷ ق.ظ
You are the winner. and the winners never stop. So keep goin' to reach what you deserve.
  • بلوط

1086

شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۰ ب.ظ

حالا چرا دارم انقد پست میذارم؟ و از اون سوال تر اینکه کیه که بازدید همه رو از صفر می رسونه به یک.

  • بلوط

ادساین : صبا

شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۸ ب.ظ

یاد "درد و بلات بخوره تو سر نرگس و بچه های دانشگاه. نصف مریضیت به علاوه اسهال مال منصوری" افتادم و خندم گرفته.

  • بلوط
همیشه می نوشتم و تو می خوندی. اشکال نداره. ولی می خوام بهت بگم چیزایی که به عنوان داستان می خونی، کلماتین که من زندگی مو توش خلاصه کردم. نه صرف یه داستان. پس این دفه به جای خوندن، گوش کن.
  • بلوط

آدم های زندگی.پارت دوم

شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۳ ب.ظ
فک می کردم همیشه قراره ناراحتیام، خفه شن توی دلم. چیز بدی نیست البته، تفاوت توی جاییه که حل می کنی. تنها، یا با بقیه. ولی فهمیدم که میشه گزینه دومو هم یه جاهایی انتخاب کرد. با بقیه.
  • بلوط

آدم های زندگی.پارت اول

شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۸ ب.ظ

ولی عجیبه که انقد آدم شناسه. منو میشناسه. من پنهانو میشناسه! چیزی که هیچ وقت فکر نمی کردم کسی جز اونایی که خیلی نزدیکیم، بتونه بفهمه. و حرفاش دقیقا همون چیزیه که میخوام بشنوم. وییرد.

  • بلوط

دیروز.

شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۳ ب.ظ
اول با فرگل و زهرا رفتیم بارولا. که صحبتی ندارم راجبش. ولی پیشنهاد نمیشه. بعد که می خواستم زنگ بزنم صبا، خواب بود. بعد عاطفه اومد باهم رفتیم امیر شکلات. و کلی حرف زدیم که بین خودمون می مونه. عاطفه مثه اونی می مونه که همه هم که برن، اون هست. شی ایز آلویز در. همون آدمی که خانوم کاف می گفت من بهش نیاز دارم. و جای خوشحالیه که اون آدم از دستم نرفته. بعد اومدیم خونه و دوباره حرف زدیم. بعدم محسن اومد دنبالش، رفت. شبم رفتیم سینما. اینجا که میریم، هم نزدیکه هم خلوت هم بزرگ. حس خوب داره. مثه کوروش شلوغ و کثیف و پر از دخترپسر نیست. و سنجش هم که جونش بالا اومد تا رتبه ها رو بده. من کلا تو راه سینما می فهمم رتبمو. این دفه تو آسانسور فهمیدم :) بعدم رفتیم آینه بغل، که من فک می کردم خیلی چرته، ولی نبود. بامزه بود :) بعدم رفتیم خرید من اون بادی میسترو که میخواستم خریدم -_- چقدم که خاله زنک شدم. :)
  • بلوط

1080

شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۶:۵۴ ب.ظ
من بدترین آدمی هستم که داری. ولی من آدمی هستم که "داری".
  • بلوط

1079

شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۰۹ ب.ظ

از وقتی که نامزد کرده، عاشق بچه شده. دیروز که رفته بودیم بیرون، گفتم بیا بریم این سیسمونی رو ببینیم. هیچی دیگه من به عنوان خاله ی بچه ی الکی سه ماهه ی توی شکمش، داشتم وسایلارو می دیدم. اما از اینا بگذریم، خیلی خوب بود. ینی، آی نید ایت. 

  • بلوط

وای این جواد عزتی چقد بامزس :)

شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۰۱ ب.ظ

اگه اکسیدانو خداوندگار طنز در نظر بگیریم، آینه بغل یه تجلی نسبتا خوب از اون بود :)

  • بلوط

1077

شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۰۴ ب.ظ
وای من میخوام کل دیروزو بنویسم ولی اینجا؟ خاله زنکی نمیشه؟
  • بلوط

از چهار طرف که حساب کنی،

شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۱۸ ق.ظ

از یک طرف دوست ندارم روزانگی ها و روثزمرگی ها را بنویسم و از یک طرف عنوان وبم دهن کجی می کند. از یک طرف دیگر هم حساب کنیم، نمی خواهم یادم برود. امروز روز خوبی بود. از یک طرف دیگر هم - هزار تا جهت و طرف هست که من میتوانم بگویم - کلمات، از نوشته شدن فرار می کنند. امشب بهتر است چشم هایم را ببندم و تا صبح، بازشان نکنم، تا ببینیم کلمه ها در طول شب چه تصمیمی می گیرند.

  • بلوط

1075

پنجشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۰۶ ب.ظ

این منم و راه رو به روم. هیشکی جلوم نیست. هیشکی مانع نمیشه من آفتابو ببینم. آفتاب تویی اصلا. چه آفتابی، آفتاب تر از تو؟

  • بلوط

1074

چهارشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۱ ب.ظ

اونا به من نیاز دارن. به بهترین حالت بلوط نیاز دارن.

  • بلوط

نبض زمین

چهارشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۳ ب.ظ
حتی از هم زندانیای حضرت یوسف کمتریم. نیستین و هیچیمونم نمیشه. همه ی اینا مال شماست و ما وهم برمون داشته که خبریه. چه خبری می تونه باشه جز شما؟ چه حقیقتی هست جز شما؟ چه اعتباری داریم توی این کهکشان راه شیری جز شما؟
  • بلوط

پیش دانشگاهی بودن

دوشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۴۵ ب.ظ

یه روزی می رسه که نه نگران کلاسای بیدقی ایم، نه نگران نوشتن متن تو دفتر واسه میرابی. اون روز که حدود 202 روزه دیگه می رسه، یه فلقه. یه گشایش. یه شکاف نور از تاریکی. قوی باش و بجنگ.

  • بلوط

روزهای تا 9 مدرسه موندن

دوشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۴۲ ب.ظ

یه شرح طولانی باید بنویسم درباره ی این هفته. ولی همین کافی فلن که امروز به عنوان مشاور اعظم زهرا بودم که یه پروژه ای بود که باید حل می شد. البته من کلی گفتم که دو نفری نمیشه حلش کرد و باید به یکی دیگم بگه. ولی نامبرده مقاومت کرد. و آخرم خودش دست تنها انجامش داد. درود بر غیرت آریاییش. :)

  • بلوط

1070

دوشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۳ ب.ظ
یه تست ووکب بود، میگف آی نو هو آی فیل، آی دونت نو هو تو دیفاین ایت. میفهمی چی میگم؟
  • بلوط

لیو. لیوی مبهم. مبهم من.

جمعه, ۱۷ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۳۰ ب.ظ
میشه دیگه اسمت لیو نباشه؟ تو فراتر از لیویی. فراتر از این اسم خارجکیا. قشنگ تر. محکم تر. پر افتخار تر. ازینایی که قلب آدم تازه یادش میفته سرعتشو بیشتر کنه. یو نو؟ یو آر مور دن دت. تو قوی ترین آدمی هستی که میشناسم. - در واقع قوی ترینی که نمیشناسم - ولی لیو..؟ نه. لیو خوب نیست.
  • بلوط

این خونه از بیخ و بن خرابه

جمعه, ۱۷ آذر ۱۳۹۶، ۰۶:۱۸ ب.ظ

شعار می نویسیم تو کتاب درسی بچه های دبستانی، میگیم حفظ کنن، رو کاغذ بنویس، بعد ارزش گذاری می کنیم، رو بیلبوردامون شعار می نویسیم، تو سخنرانی سرای مملکت شعار میشنویم. تو اخبارمون شعار میدیم، چرت و پرت می کنیم تو مخ دبیرستانیا. حفظ کن، حفظ کن، حفظ کن. گند زدیم بابا.گند.

  • بلوط

خاموشی

جمعه, ۱۷ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۳۶ ق.ظ
زندگی را شعله باید برفروزنده
  • بلوط

از بلوط به

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۹ ب.ظ

گذرم افتاد به وبلاگ فاطمه دوست اسماء. همان ماهان. یک پست نوشته بود راجع به خدا. که خدا ساخته و پرداخته ی ذهن انسانِ درگیرِ گرداب های زندگی نیست. اینکه او واقعا وجود دارد. بحث سر وجود نیست. سر این است که ما چه تصوری از او داریم.پس؛

از بلوط به پروردگاری که بلوط را می فهمد و ساخته و پرداخته ی ذهن او نیست. از بلوط به پرودگاری که بزرگتر از آن است که وصف شود.

مهربان خدا! دست و پا می زنم. رحم کن بر بلوطی که نمی داند کجاست و چه می خواهد. مرا دوباره وصل کن. چشم هابم را آفریدی. و میبینی اثری از چیزی که باید باشد نیست. البته چشم ها هیچند. من برای خودم می گویم. زنده ی شان کن. این صرفا برای این نیست که حالِ عمومی من بد است. نه. ایم توتالی اوکی. ولی تو میدانی و من و زمینی که قرار است شهادت بدهد.

*نمیدونم میفهمی چی میگم یا نه

  • بلوط

سبز. مای دیر سبز.

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۵ ق.ظ
اینجوریه که یه کامنت عوض میکنه داستانای زندگی آدمارو. یا یه وبلاگ. یو هو نو آیدیا. ولی من امروز یه دوستُ بعد از یه سال دیدم. اسمش میتینگ مجازی نیست. فراتر از این حرفاس. عمیق تر. خیلی.
  • بلوط

1064

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۴ ق.ظ
بگید دارم میرم کیو ببینم :))))
  • بلوط

1063

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۳۱ ق.ظ
ینی چی میشه؟
  • بلوط

روزها

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۲۶ ق.ظ
مرا میشناسید، نخوانیدش.
  • بلوط

1061

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۱۴ ق.ظ

شاید اگه تو رو داشتم بهتر می بودم. شایدم نه. یعنی الان تو بهترین وضع ممکنم؟

  • بلوط

1060

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۲ ق.ظ

دور و درازه، این راه خیلی دور و درازه. ولی من باید بهش برسم. شدنیه؟

  • بلوط

1059

چهارشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۶:۵۷ ب.ظ

زنگ زد و من سورپرایز شدم :)

  • بلوط

1058

چهارشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۵۶ ب.ظ
مقصد من جاییه که باید بخاطرش بدو ام. و تو - توی این مقطع زمانی - فقط باعث میشی وایسم و تا مقصدم قدم بزنم. برو کنار. برو بیرون.
  • بلوط

من میدونستم.

سه شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۶، ۰۷:۱۵ ب.ظ
حرفامو یه جوری زدم که انگار روی صحنه ی تئاترم. تئاتری که تو، توی اون سالن نبودی. ولی من میدونستم تو حتی اگه کیلومتر ها دورتر از من، کنار تک درخت قطب جنوبم بودی ، حرفامو می شنیدی.
  • بلوط

How it looks like

سه شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۶، ۰۶:۰۸ ب.ظ

Far.

Faaar.

Imposible.

Uncontrollable

Confusing

So faar

Faar

Far

  • بلوط

چشم ربطی به حال عمومیمون نداره.

سه شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۶، ۰۴:۰۴ ب.ظ

اما خوب که به چشمام نگاه کردم، دیدم در حال غرق شدنن. در حال. نه که غرق شده باشن. و ا هیرو ایز نیدد. البته ربطی به حال عمومیم نداره و من به طور جدی از بقیه روزا هم بهترم :)

  • بلوط

چشم ها هیچند.

سه شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۱۵ ق.ظ
در چشمان من چیزی جز بی تفاوتی نیست.
  • بلوط

یه کاری کن

دوشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۹ ب.ظ

ای شاهد افلاکی

در مستی و در پاکی

یه کاری کن.

  • بلوط

با هیشکیم حرفشو نزن

دوشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۱ ب.ظ
هیس خفش کن. الان موقه شه. خفش کن.
*این یه واقعیته.نه یه توییت یا حتی یه مجاز.
  • بلوط

1051

شنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۴۶ ب.ظ
آیو جاست میسد دی مامنتز دت با عاطفه می شستیم رو به روی هم. بحثای جدی می کردیم. البته نمیدونم چرا اینو گفتم. شاید چون می خواستم یه چیزی بنویسم که مربوط به اون بحثا بود. ولی تنها جیزی که هست اینه که امروز خیلی جدی یکی از نیو دیسیژن ها عملی شد. و درکم کردن، و منو فهمیدن، و بهم فرصت دادن. و اینم یه پوینت مثبت دیگه. امروز تو سرویس یه چیزی گفتم که کاپی بر اسماء نازل شد و من طبق معمول به طور دراماتیکی زدم زیر کاپ. زینبم در وصف بلوط گفت که : بزرگوار همیشه کاپارو پرت می کرد :)
  • بلوط

1050

شنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۶، ۰۴:۵۸ ب.ظ

بچه ها هر کی اینو می بینه، پاسخنامه رو میفرستید برا من ؟

  • بلوط

فیل بدر نو

شنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۱۵ ق.ظ
اول از همه این که دیگه اوکیم تقریبا
دوم این که نیو دیسیژنز
سوم این که فردا که سیما رو دیدم مشکل درسیمم میگم
چارم این که کاش واقعا میتونستم بیام اجراتو ببینم
پنجم این که همین.
  • بلوط