روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

این ماندن ها !!

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۵۳ ق.ظ

ساعت نزدیک سه نصفه شب.


من موندم و

اقتصاد و 

جامعه و

کانون و

آناتومی جامعه و

خواب.

به معنای واقعی موندم.

  • بلوط

عنوان نمی خواهیم.

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۵۲ ق.ظ

خدایا ،

مرا دوباره 

مثل گل های روی زمینت

احیا کن ،

اگر می شود !

  • بلوط

خواب این جانب تعبیر هم می شود ؟

سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۱۶ ق.ظ

بیماری در خواب فسق و فجور است و کذب و دروغ. اگر کسی ببیند که بیمار است و از رنجوری رنج می برد، خواب او می گوید که با مردم و اطرافیان خویش ، صدیق و راستگو نیست و به دیگران دروغ می گوید و خیانت می کند.


من خواب دیدم حالم بده . حدودای ساعت چهار و پنج بود. هی می پریدم از خواب ولی تو همون حالت خواب و بیداری به خودم می گفتم بخواب. یه مریضی نادر گرفته بودم که مامان خیلیم نگران نبود. چه خواب می دیدم چه نه، این راجع به من صدق می کند.


+ بهترین عالم ، از بی جنبگی ام شرمنده ام . ولی دست خودم نیست .


  • بلوط

هر پچ پچی به فریاد منجر می شود !

سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۱۰ ق.ظ

نمیام اینجا که بنویسم چقد بدبختم و این حرفا.اتفاقن خیلیم خوش بختم. 


#الحمدلله_علی_کل_حال

ولی اینجا دفتر خاطراتم شده. باید بنویسم !

من هر روز شاهدم که مامانم چیکار می کنه. پدرم همین طور.

چقد دلم می خواد بی پرده و راحت بنویسم ولی دوست ندارم انقد رک بگم. رک گفتنش خودمم اذیت می کنه . مشکل یه چیزیه که گاهی با پچ پچ گاهی با هم فکری گاهی با دعوا و گاهیم با خنده راجبش حرف میزنن. من و برادرم خواه نا خواه می شنویم خب. دوست ندارم داداش این حرفارو بشنوه. اصن دوست ندارم !


+ الان خوابید چون خسته بود . من اینجا -__- با کوله باری از معارف و عربی . هم چنین ارائه جامعه شناسی و اقتصاد مانده ام بدون اینکه هییچ گونه کاری انجام داده باشم :\ بله :\

  • بلوط

گمنام بودن هم تا حدی خوب است!

دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۴۱ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • بلوط

محرمانه طور دوم

دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۳۱ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • بلوط

مکالمه به صرف باور

يكشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۳۴ ق.ظ

تلفن که زنگ خورد اول با برادر صبت کرد بعدم با من.

سین : هشت اردیبهشت عروسی م.

من : چارشنبس ینی ؟

سین : آره.

من : بزن برقص و این حرفا دارن ؟

سین : آره یکم اولش دارن. چطور ؟ میخوای زودتر بیای ؟ (می خندد) یا دیرتر ؟

من : (با لبخند زورکی) دیرتر !

سین : (با لحن مسخره) نمی خوای به معصیت بیفتی؟

من : نه :)

سین : وای ****(اسمم) اصن این تیریپا بهت نمیادا . عَه . خوشم نمیاد .

من : دیگه عوض شدم خب.

#باور

  • بلوط

آشوب من ؟

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۳۶ ب.ظ
آشوبم ، آرامشم تویی !

+ واقعا تویی. به خاطر تو آشوبم. به خاطر تو آروم.
  • بلوط

ماجراهایمان :)

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۵۵ ق.ظ

در کوچه های کثیف تهران 

پیچیده ماجرای منو ماجرای تو :)

  • بلوط

چهارمین نامه

سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۳۵ ق.ظ

سلام !


می شود اول بگذارید چهل دعای عهدمان تمام شود ، بعد بیایید بهترین ِ عالم ؟

می ترسیم بیایید و ما بر عمر لعنت بشویم از اصحاب سقیفه ( لعنت الله علیهم)


بهار من ، قرار دلم ، چقدر خوب است مخاطب منید :)

نامه های گذشته ام اشتباه بودند ،

نامه وقتی نامه است که برای شما باشد حضرت مهربان.

  • بلوط

همیشه در خاطر من_5 :)

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۴۳ ب.ظ

داشتم میگفتم چی می شد اگه "فقط" تو بودی

من بودم و دیگر هیچ جنس مخالف نامحرمی نبود.


دوستت دارم تعلق معلق همیشه در خاطر من :)

دارم با گوشی پست میذارم.

  • بلوط

عنوان انتخاب کردن هم معضلیست!

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۰۰ ق.ظ
نمیدونم چرا هر وقت میام بنویسم ذهنم قفل می کنه.
ولی قبلش کلی ایده و حرف دارم برا نوشتن :)

برنامه یزد کنسل شد. ینی رفتیم ولی دوباره برگشتیم وسط راه به یزد نرسیدیم :)
به جاش فردا بلیت سینما گرفتم. از قصدم به بهترین دوست جان نگفتم که بیا بریم. چون فلن لجم گرفته ازش. نگفتم که برگشتم. اصن باهاش صبت نکردم #خبیث

+ ساعت پنجو نیم _ بادیگارد :)

بازم امشب فک کنم اون اتفاق برای برادر تکرار شد.
دیگه نمی تونم نگم.

داشتم یه بلاگ میخوندم ، یه پست نوشته بود :
" کنکورم را که دادم، روزی سه بار کتاب هارو روی زمین پهن میکنم و کنارشون می خوابم"
عنوانشم اننتقام بود. ایده ی خوبیه. از ۱۰ تا وبلاگ بروز شده ۵ تاشون دانش آموز کنکورین. ای کاش سیستم آموزشی واقعا بهتر بشه ! دلم میخواد یه سال مرخصی تحصیلی بگیرم ( -_- ) برم کارایی که میخوام بکنم ، چیزایی که میخوام بخونم ، درسایی که میخوام یاد بگیرم !
  • بلوط

تو راه حرم و جمکران

شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۲۶ ق.ظ

سلام.

با گوشی دارم پست میذارم :)

برای اولین بار دارم میرم جمکران. ای کاش یه بار دیگه می رفتم نه با این حال و اوضاع.

  • بلوط

سومین نامه.

شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۳۳ ق.ظ

سلام !

روحم هر چقدر هم که بد باشد ، بازهم آخرش باز می گردد پیش تو.

مثل الآن !

  • بلوط

دومین نامه.

شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۳۲ ق.ظ

سلام !

چقدر خوب که دلخوشیمان جواب واجب سلام است !

  • بلوط

اولین نامه.

شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۳۰ ق.ظ

سلام !

دلم برایت تنگ شده است !

  • بلوط

شرح تعطیلات حتی !

شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۲۸ ق.ظ

بی لشگریم : حوصله شرح قصه نیست 

فرمانبریم : حوصله شرح قصه نیست 


فریاد می زنند : ببینید و بشنوید

کور و کر ایم ! حوصله شرح قصه نیست


تکرار نقش کهنه ی خود در لباس نو

بازیگریم ! حوصله شرح قصه نیست


+ صرفن سه بیت منتخب از غزل کافیست.

  • بلوط

توصیه می شود ۳ :)

شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۲۵ ق.ظ


 

  • بلوط

مردی پیاده آمده ...

شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۲۰ ق.ظ

 مردی پیاده آمده به روستای تو

شعری شکفته روی لبانش برای تو :)


مردی پیاده آمده ...

  • بلوط

حوصله شرح قصه نیست :\

شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۱۰ ق.ظ

یه پست داشتم مینوشتم ولی پاک شد.


دیروز یهو پدر گفت که فردا بریم کاشان و قم و یزد و اون طرفا. زنگ زدم به بهترین دوست جان. گفتم پاشو بیا بریم. گفت خبر میدم! خبرم داد ! گفت مامان هشتم (ینی همین امروز) قراره زنگ بزنه دکتر ژنتیک. که بریم آزمایش برای اینکه ببینیم با م. مشکلی نباشه و این حرفا. ( ازدواج و این موضوع مزخرف)

گفتم عجله ایه مگه ! خب بندازش یه هفته جلوتر ! گفت نه احتمال داره همین هفته وقت بده بهمون. میفهمی ؟ احتمال داره ! مرگ عمر ! تو شکر خوردی با اون م. عَه. حالم از ازدواج زود بهترین دوست در دوران دبیرستان بهم میخوره -_- حالم بهم میخوره واقعن.

پارسال. بدون دغدغه باهم رفتیم یزد. چقدرم که خوش گذشت. حالم بهم میخوره از این موضوع بی مزه.


حالتای روحی عجیب غریب این جانب (!) بهتر شده ولی تموم نشده. چقد نوشتنش راحته و کلنجار رفتن باهاش سخت. چقد سخت.


ه.ر تو اینستا پست گذاشته بود. نوشته بود که سر قولش هست. نوشته بود که یادش نمیره. 

منم نمیخوام یادم بره. منم هر روز دارم کلنجار میرم و خودمو فش میدم. اون این حالتای روحی مزخرفو نداره. اون برادر نداره. اون گذشته منو نداره خب. اون یادش نمیره. منم که دارم هر لحظه خودمو میزنم و دستمو میگیرم به پلاکم. و یادم میره چه کسایی بودنو چی گفتن. بعدم زیر پستش ف.پ گفت که ... .

ف.پ ای که نیست هیچ وقت ! هر کی هر چی میخواد فک کنه و هر کی هر چی میخواد بگه بعد خوندن این پست. مهم نوشتنش بود.



  • بلوط

دختر است و پست های غمگین ؟

پنجشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۲۳ ب.ظ

آخرین وبلاگ های بروز شده ی بیان بلاگ را ک می بینم


میگویم که چرا واقعن جنس مونث کمتر از ۲۰ سال ،


یا پست "من شاخم، نزدیکم نشو و با من درنیفت وگرنه بد میبینی"طور میگذارد یا پست "من فقیر و بدبخت و عاجزم، مامان بابام طلاق گرفتن، یه عشق داشتم اونم خیانت کرد، سیگارم میکشم" طور !


نوع اول هم که بیشتر جنس های مذکر ۱۶ - ۱۷ ساله را شامل می شود با آن عکس های کلاه کپ دار تار که کلی هم با فوتو ادیتر، درستش کرده اند :)

نوع دوم هم که با کلی اموجی اشک همراه است و توسط جنس مونث های عزیز گذاشته می شود. معمولا هم پرتگاهی ، غروبی ، سیگاری در دست حتی :)

+ بلا نسبت بعضی.

  • بلوط

روزهای اول سال

پنجشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۰۹ ب.ظ
ما دیشب رسیدیم خونه. دو سه بار تو این چن روز بهترین دوست جان را دیدم :)
حال روحی راستش مساعد نبود ! دیوونه شده بودم. 
کلی حسای عجیب غریب.
رفته بودم تولد پریسا.۱۳ سالش شده بود. بهش نگفتم که ۱۳ سالگی سن مزخرفیه. ینی نخواستم بزنم تو ذوقش.
با بهترین دوست جان رفته بودیم.
خیلی دلم میخواست اون چن روز بیام و بنویسم.ولی فقط گوشی نت داشت. با گوشیم خیلی سخته. واقعن حالم بد شده بود . از خودم و از حسای عجیب و غریبم. دلم یه آرامش می خواست که فکر و خیال نکنم . با خودم رو راست باشم حتی. نشد و نمیشه. دلم میخواد این روزا بگذره. واقعن دلم میخواد بگذره.دلم میخواد خیلی چیزایی که دیدم و از ذهنم پاک کنم . خیلی چیزایی که شنیدمو از ذهنم ببرم بیرون. حتی امروز با برادر دعوام شده بود داشتم می گفتم ای کاش نبود. ای کاش برمیگشتم عقب و از زندگیم پاکش می کردم ولی بعد دیدم اگه نباشه ، نمیشه. میخوام قبل از آزمایش ژنتیک بهترین دوست جان باهم بریم سینما بادیگاردو ببینیم. بعد هم کافی شاپی رستورانی جایی :)
+ دخترک پر ادعا . 
+ دیگر ادعایی نیست.

  • بلوط

غیرقابل پیگیری_امروز

شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۵۶ ق.ظ

امروز هم روز خوبی بود هم بد.


میدونم اون قسمت خوبشو اینا هم لطف خدا بود 

وگرنه با اون کار صبحم :\ ...!


بیشتر برای این دلم خواست بنویسم که امشب یه چیزی پیدا کردم 

که ای کاش پیدا نکرده بودم.


با برنامه سنگین هفته ای که گذشت، وقت نداشتم اتاقمو تمیز کنم و این حرفا.

امرزو بیشتر کارام تموم شد. وقتی داشتم طبقه دوم کمدمو تمیز می کردم، خیلی اتفاقی پیداش کردم . نزدیک یه سال بود که فک میکردم گم شده. ینی گمش کردم. گفتم بهتر خب گم شده دیگه. ولی وقتی امروز پیدا شد، حالم بد شد واقعا. یادآور همه ی خاطرات قبلی دوران جاهلیت (!) ، یادآور اون روز مسخره و کار مسخره ترم. یادآور "من" ِ قبلی . یادآور یک عالم چیزای مزخرف که وقتی بهشون حتی فکرم میکنم حالم بد میشه. نمی تونم اینارو هیچ جایی جز این جا بنویسم.

اول میخواستم بذارم اینستا ولی اینستا نه جای درد و دله . نه دوست دارم بقیه بدونن. حتی نمی تونم تو دفتر خاطراتم بنویسم. شاید چون تایپ کردنو خیلی بیشتر از نوشتن دوس دارم !


واقعا ای کاش گذشته این جانب پیگیری نشود ...


+ اعتراف می کنم انقدر با خودم درگیرم

که خودم میگم با تنفر میندازمش بیرون 

ولی اون قسمت خبیثم میگه نگهش دار . حیفه... 

قسمت خبیث غلط کرده با تو.

  • بلوط

غیرقابل پیگیری_بهترین ماه سال

جمعه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۰۱ ق.ظ

دیدم ه.ر پست گذاشته بود و منتخب ماه امسالش اسفند بود :)


امسال من شاید منتخب نداره . هیچ وقت نمیتونم اسفندو به عنوان بهترین ماهم انتخاب کنم


پر ماجراترین ماه، اسفند بوده. مشکلات اول ماه. خانواده ... 

مشکلاتی که تو پست محرمانه گفتم ... هنوزم هستن. میدونی ولی الان شدن مثه جای یه زخم.

که از شدت درد دیگه سِر شده. دردشو نمی فهمی دیگه. وای به روزی که به حالت عادیش

برگرده. و بارهم الحمدلله علی کل حال :)

من درد نمی کشم . و اتفاق وسطای اسفند. اتفاق شب قبل رفتن.موقع اومدن.

کل اسفند سراسر اتفاق و ماجرا بود :) 


ولی اسفند صبور من ! تو بهترین ماه امسالم نبودی 

+ باز هم اردیبهشت عزیز ...

  • بلوط

توصیه می شود ۲ :)

جمعه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۳۲ ق.ظ

زبان حال ...

  • بلوط

شور بیستو هفت اسفند !

جمعه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
سلام.
الان همه خوابن :) من بیدارم .
امروز تو رو دیدم و گفتی که لحظه ی تحویل سالتون

از همین اذان ظهره پنج شنبست. 

و اون دو روز اضافی برای اون کسیه که برامون لحظه های بهاری دعا می کنه.
چقدر اون لحظرو دوست داشتم که بلند بهشون سلام کردم . :)

بهار من،

من پر از ادعام. پر از ادعا.
ولی میدونین

واقعن بهار من شمایی.  تو قلب من پر گناه، شما بهارترینین.

بهار ۹۵ هم آمد، نمی آیی محبوب ترین ؟

+ باز هم ادعا. میدونم خودم ...
  • بلوط

بیست و هفت اسفند :)

چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۵۱ ب.ظ
فردا من میرم مدرسه :)

تاریخ هم میزنیم یادمان بماند هر چند که پست تاریخ دارد :

94.12.26
  • بلوط

محرمانه طور اول

چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۷ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • بلوط

توصیه می شود 1 :)

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۳۰ ب.ظ

با نگار من بگو ..
 

  • بلوط

من خواب آلوده ی آنتی هیستامین خورده

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۳۱ ب.ظ

معضل مثلن ینی :

آلرژی داشته باشی بعد آنتی هیستامین بخوری و خوابت بگیره


فرداش هم تاریخ داری هم عربی.هعچ کودوم هم خوانده نشده.

بعدم هم نشستی داری پست میذاری :)

به خودت هم امید میدی که بیدار می مونم ، می خونم :)

  • بلوط

طولانی نوشتن هم خوب است!

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۰۶ ب.ظ

چقده پست طولانی گذاشتم :)


+ برای منی که نوشتن کابوسه، خوبه :)

  • بلوط

تنبل بانو

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۰۲ ب.ظ
از شیعه علاوه بر "من ربک؟"

سوال هم می شود که وقتتو چجوری صرف کردی !
درس خوندی که نخبه بشی که سرباز امام شی ؟
مهربون بودی که حال بقیرو خوب کنی ؟
وقتی عصبانی بودی، صلوات فرستادی بخاطر خدا که آروم شی که حال بقیرو بد نکنی ؟
متواضع بودی عایا ؟

+ تنبل بانو درس بخون :)
- مغرور بانو جان >:( " ما غرک بربک الکریم ؟؟"
  • بلوط

همیشه در خاطرمن_۳ :)

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۵۷ ب.ظ
سلام.

الان داشتم یه کلیپ می دیدم می گفت ائمه میگن
 : اگه با مایی پس چرا در خونه دشمن مایی،
اگه با مایی پس اینکارات چیه، چرا قلب امامتو به درد میاری.

راست می گفت.به جون خودم خسته شدم از خودم.
از توبه شکوندنا و دوباره قول دادنا.

یه اتفاق عجیب افتاده.این اتفاقو فقط به اون ۵ نفری که تو قطار باهم هم کوپه ای بودیم گفتم. به ف. هم گفتم.بغلم کرد و گفت : خب حرفشو بهت زد دیگه. بعدم خندید.
اینجا می نویسمش که بعدا وقتی دیدمش یادم بیفته که چی شده.
روزآخرینی پنج شنبه حدودای اذان ۱۲/۳۰ اون حدودا توی فکه بودیم و نشسته بودیم رو رملا. ز.ح قبلش بهمون گفته بود الان هر چی می خواین دعا کنین. بخواین اونا واسطه شن. برا همه چیتون مخصوصا زندگی آیندتون دعا کنید. منم همونطور که رو رمل نشسته بودم و داشتم به حرف اون روزش تو طلائیه فک میکردم که گفته بود : "شهید علمدار اینجا بوده. خیلی شهید باحالیه . ازش کاراتونو بخواین" . تنها کسی که اون موقه به یادم اومد که زندگی آیندمو بهش بسپارم و بگم ضمانتم کنه، شهید علمدار بود. گفتم من نمیدونم شما کی بودین. حتی یادم نمیاد شما کجا شهید شدین.فقط اون میگه شما شهید باحالی هستین. میشه من زندگی آیندمو بسپارم دست شما؟ میشه شما باعث شین خدا بهم یه همسر خوب و بچه های خوب و نسل خوب بده ؟ تو همین فکرا بودم که صدامون کرد. خودش نشسته بودم اونور ما اینور. گفت که بریم پیشش. مثه هر روز اون برگه ها دسش بود منتهی برگه ای که اون روز دستش بود، فرق داشت. روش متن بود. نامه ها هم دستش بود. نامه هارو بهمون داد، یه دونه برگه هم از بین برگه هاش می کشید بیرون و همراه نامه تحویلمون میداد. اسممو که خوند و نامه و برگمو بهم داد. برگمو خوندم. رسیدم به آخرش.میدونی چی نوشته بود ؟
نوشته بود : یادت نره رفیق ... شهید علمدار ضامنت شد!
حیف که حس ، نوشتنی نیست. حتی صرفن آوردنش رو کاغذم کار سختیه. اونم برای منی که دو ساعت زل می زنم به برگه ی سفد کلاسورم تا بتونم یه خط مینیمال بنویسم. تازه تو راه برگشت فهمیدم چی شده. تو قطار زدم زیر گریه.مگه میشه ؟
شهید علمداری که وقتی اسمشو سرچ کردم تو گوگل فهمیدم یه چیزایی ازش می دونستم. قوانین ده گانشو میدونستم چیان. شهیدی که جانباز بود و شهید شد... 

+ خدایا ! حجت و برام تموم کردی نه ؟

+ دلم می خواد چندین سال دیگه به شرط حیات برم دوباره میشداغ ، وسط اون گودی که باهم نشسته بودیم ، تو اون تاریکیه شب ، تو اون شب پر ستاره ، بشینم. یه بار دیگه تو میشداغ بخوابم...

+ فدای اشک عزات ، قربون پر  شال سیات ، امشب ناتمومه غصه هات ، کی میشه ما بمیریم برات ... ؟

+ یه پلاک که نصفش رفته باشه مثلن . مثلن پلاک من باشه. مثلن مایحتوی پلاک هم زیرخاک باشه . چی میشه ؟ :)
  • بلوط

شور روزهای آخر سال

يكشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۰۰ ب.ظ

کاروانها می روند ... عاشقان را می برند


تو نیستیو یه گردان از خودت به جا گذشتی.

۳۶ تا سرباز.

من به عنوان یکشون دارم تلاش می کنم. دلم سال نو می خواد. آدم نو. اخلاقای نو. قلب نو حتی :)


یا رسول الله!

نیستید و چشمتان به ماست. ولی ما خیانت کردیم در امانت.

وقتی به اندازه ی یک لیوان آب هم تشنه دیدن اقایمان، مولایمان و ولیمان نیستیم

اسممان هم شیعه ست ؟ ( فقط میتونم رسمی با شما حرف بزنم)

حالم داره از خودم بهم میخوره. دخترک پر ادعای بی حیای بی وفا ی بدقول.

گمنامی بجوییم کمی حتا.اسماء باشیم. فضه باشیم.غلام سیاه حضرت حسین(ع) حتی ...

  • بلوط

مگر می شود با حضورتان به حال خود رها شد ؟

شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۲۸ ب.ظ
دیروز برگشتم.
ولی کسی که رفت همون کسی نبود که برگشت.
شاید مثه خیلیای دیگه درک نکردم اونجارو
ولیدوتا اتفاق برام افتاد
 که به جرئت میتونم بگم بهترین اتفاقای عمرم بودن.

پست طولانی میشه ولی میگم.
خدایا شکرت که اونو گذاشتی تو زندگیم.خدایا شکرت که میشناسمش.خدایا شکرت که باهاش آشنا شدم. هرچند که اولش دوسش نداشتم و منطقشو درک نمی کردم. فک میکردم دیگه داره زیاده روی می کنه !تو کاراش تو رفتاراش تو فکرش.
ولی الان فهمیدم من بودم که اشتباه می کردم. حتی الان با تمام وجودم دوسش دارم عاشقشم. شده بودیم به قول بچه ها عین مرید و مراد. اون می گفت و من حرفاشو با تمام وجود گوش می کردم. اون می گفت و من هر لحظه بیشتر دوسش میداشتم.
درست به موقه می گفت. درست به موقه مهربون بود. به موقه جدی بود. به موقه عصبانی بود.
وقتی مهم ترین راز زندگیشو (شاید) بهمون گفت و بعدشم ادامه داد که :"من اینو تا حالا به هیچ کسی نگفتم. شرعا هم راضی نیستم شما به کسی بگید". احترام بیشتری براش قائل شدم.
 حتی انقد همه دوسش داریم از اون شب تا حالا هیشکی هیشکی هیشکی حتی راجبه اون اتفاق حرف هم نزده.(تا جایی که میدونم.)

اون شب آخر وقتی به زور از اونا اجازه گرفتیمو رفتیم روی خاکا وسط اون گودال طور نشستیم ، وقتی اون پلاکارو بهمون داد،با اون لبخند مهربونش وقتی اسممو صدا زد و پلاکمو گرفت طرفمو گفت بفرمایید بانو ، وقتی قسم خورد و گفت که یکی اینجاست و داره برامون دعا میکنه، من بهترین حالی رو داشتم که تا حالا تجربش کردم.

وقتی اون بعدازظهر  بهمون گفت که برید ماموریتتونو بگیرید مثه یه سرباز و برگردید شهرتون، من احساس کردم که یه سربازم و ماموریت دارم. وقتی اون نوشته هاشو اون فال هارو داد بهمون و فال من عجیب ترین فال عمرم دراومد ، رفتم بهش گفتم که چه اتفاقی افتاده و اون بغلم کردو گفت که پس حرفشونو بهت زدن.

وقتی تو راه رفتن برامون فال گرفت و گفت که حافظ آدم بزرگیه من علاقمند شدم که برم حافظ بخونم. وقتی دوباره دیروز که رسیده بودم، برای خودم فال گرفتم فال عجیبی دراومد.
موقع برگشتن تو ایستگاه با گریه ازش خدافظی کردم و دلم براش تنگ شده.
 
مرسی که تو زندگیم اومدی. شدی الگوم. مرسی. این دخترک دانش آموز رشته انسانی که می بینی پیش نیومده تا حالا یکیو اونم از جنس معلم این جوری دوست داشته باشه.

من بهت قول میدم که اون روزی که بهم گفتی رو جشن بگیرم. قول میدم که یادشو زنده کنم. قول می دم که نا امیدت نکنم. خودت به خودا گفته بودی سرباز می خوای خودت گفته بودی ! من میشم سرباز توام سرباز ولی تو ازم بالاتری. هممون سربازیم. سرباز اماممون.

چقدر سرباز بودن آنهم از جنس دخترانه حال خوبی دارد. چقد هاجر شدن و اسمائیل داشتن حس خوبیست. چقدر از جنس مادر بودن از جنس بهترین بانوی جهان بودن(س) حس خوبی دارد. و من افتخار می کنم که از نسل بانو هستم. از نسل حضرت خدیجه(س). من از جنس بانویم.

مادرم امشب شب شهادت شماست. شبی که آن ابله احمق کثیف پست فطرت باعث شد شما زودتر به مراد دلتان ، دیدار پدر، برسید. بانوی من، شما ، شما برای ظهور پسرتان دعا کنید. شما کمک کنید ما سربازهای خوبی بشویم برای پسرتان :) از آن سرباز های گمنام. سربازانی گمنامی از جنس شهید علمدار. شهید ابراهیم هادی ...
  • بلوط

شور فردا.

يكشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۵۴ ق.ظ

من فردا میرم راهیان نور.فک کنم قطار ساعت ۳:۴۵ حرکت کنه.

خوبه که یه جای جدید میرم.

ف.پ میگفت : اگه میخوای خودتو پیدا کنی بیا اونجا .اگه نه، نیا!

میگفت : فرض کن اعزام شدی!وصیت نامه بنویس.


+ ساعت ۱۲:۵۳ دیقس و من نه وصیت نامه نوشتم.

نه اون نامه هارو نوشتم.

نه ساکمو کامل بستم و نه عربی قواعد خوندم.


  • بلوط

پروژه طور :)

پنجشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۵۱ ب.ظ

امروز روز ارائه هامون بود. حتی به جرئت میشه گف که خوب بود!!


+ عجیب طور اینکه هم پدر اومدن هم مادر :)

+عجیب طور اینکه تقدیر کنن ازت بابت زحمتات :)

+ استرس زا طور اینکه یهو یه دکترای روانشناسی ایراد بگیره به کارت.

+ بهتر از همه طور تموم شدنش.

  • بلوط

شور روز های آخرسال

پنجشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۴۸ ب.ظ

علاوه بر امتحان (بچه ها میگن)۱۵۰ صفه ایه شنبه.

و علاوه بر کار سنگین نوشتنیه یک شنبه.

و علاوه بر وضعیت نه چندان خوب خانواده.

و علاوه بر جنگ های داخلی قلب عزیز !

و علاوه بر رفتن به یه جای عجیب #یکشنبه_تا_جمعه

و همچنین علاوه بر همراه بودن با یه فرد خیلی عجیب تر،


حال ما خوب است الحمدلله.



  • بلوط

روحی بفداک

پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۵۸ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • بلوط

شور روز های فاطمیه

پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۵۴ ق.ظ

مادر مهربان و زیبای همه ی عالم;بانوی من


مادری کرده اید برایم.

شما با این حال ندارتان

دعای آمدتان پسرتان را بخوانید ...

باز هم مادری کنید 


باز باران.

دانه دانه، حیدرانه ...

بی صدا و

مخفیانه ...

  • بلوط

آخر سالی که به حال خود رها نمی شوم !

پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۵۰ ق.ظ

میدونم .

هر چی که عقلم میرسرو میدونم.


+ فقط میشه منو ببخشی ؟


مهربان دانای من

آخر سالی یکم بهم سخت گرفتیا :)

حمد همیشه برای توست.

چه در سختی باشم چه آسانی. پوشاننده ی عیب های عالم;

حمد فقط برای توست. شکرت.

  • بلوط

غیر قابل پیگیری _ پریناز

پنجشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۲۰ ب.ظ

اسم بردم چون دیگه مهم نیست :)


اصن حالم بد میشه یاد

اعترافات شما/پریناز/ میفتم عزیزم :)


نه که ماجرا پلیسی باشه،

بچه گونه س.برا همین حالم بد شد.

  • بلوط

معلم جغرافی

چهارشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۴۶ ب.ظ

معلم جغرافی امروز سر حال بود 

فک کنم دیشب خوب خوابیده بود


من ب خاطر همون معلم تا سه بیدار بودم -_-

+ 94.10.23 و تموم شد امتحانا (نقطه)



  • بلوط

مهاجرت

سه شنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۰۸ ب.ظ

یکی از بزرگترین مهاجرت ها که به دلیل نارضایتی

انجام شده،


مهاجرت از بلاگفا به بلاگه !


+بیان بلاگ هم خوب است !

  • بلوط

معضلات اینجانب :\

سه شنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۰۰ ب.ظ

یکی از دغدغه های زندگیم که اکثرن درگیرشم

اینه که سر امتحان جامعه شناسی

نصف وقتم سر نوشتن "پوزیتیویسم" میره :|


+ تایپش راحت تر از نوشتنش رو برگه امتحانیه !

+ از لحاظ تلفظی هم میتونیم به "دگزامتازون" اشاره کنیم !

  • بلوط

فرد توپیدنی سوم

سه شنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۲۷ ب.ظ

دوست جان !


اون اول که گفتی سلام میخواستم بتوپم بهت.

گفتم شاید تو اون فردی نباشی لایق توپیدنه :|


ولی بهت بگما :) من میفهمم خیلی چیزارو.

فک نکن زرنگی p: عکسش

  • بلوط

دفتر بعدی :)

سه شنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۱۶ ب.ظ
می دونم یه روزی میرسه،

میرم شهر کتاب، 
یه دفتر دیگه میخرم
از نو شرو میکنم به نوشتن.

اون موقه دفتر سبز رنگ دوس داشتنیه من
تموم شده. آخرین برگش نوشته شده.
خاطرات ۵ سال از زندگیم مکتوب شده :)

+ اون روز شاید آدرس اینجارو بدم بهت !
  • بلوط

حتی می شود با یک مستند به حال خود رها نشد !

سه شنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۳۴ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • بلوط

همیشه در خاطرمن _ ۲:)

دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۰۹ ب.ظ


عجیب نیست ؟


یک نفر اینجا (من) برای یک نفر دیگر در یک جای دیگر (تو) مینویسد ؟

و تو سال ها بعد این نوشته ها را خواهی خواند . و شاید نیمچه لبخندی :)


عجیب نیست. من برای تو می نویسم حتی شاید اشتباه باشد.

من مینویسم تو را . حتی به اشتباه.


  • بلوط

مغز من _ نمی شود.

دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۵۱ ق.ظ

مغز من بیشتر به جای اینکه قبول کند که 


یک عدد دانش آموز انسانی فرهیخته است. مدام خود را برای یاد گیری دیفرانسیل آماده می کند.

به جای اینکه شعر بگوید ،


یک معادله سخت را با افتخار حل می کند!

کدام کفه ی ترازو سنگین تر است ؟

شعر تو یا معادله من ؟


+ مغز من شاید هیچ وقت یک دانش آموز انسانی حفظی خوان (!) نشود !

آدم می تواند یک دانش آموز متفاوت باشد !

  • بلوط