روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

دوازدهمین نامه

جمعه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۳۷ ق.ظ

ترجیحا نخوانید.

پدر مهربان سلام.

سلام.سلام.سلام.

در هر حالی که هستید از ما رو نگردانید

اما من همیشه مثل کسی بوده ام که به زور دستش را از دست شما جدا کرده و بعد پشیمان، نشسته گوشه دیوار و از خجالت، دیگر پیشتان نیامده و بعد، بدتر، فراموشتان می کند. پدر مهربان، در حالی این نامه را می نویسم - که البته مهم نیست چون در هر حالی نباید رویم را برگردانم - که کار های درسی از یک طرف و این اعتماد به نفس کم هم از یک طرف دیگر و فکر کردن به حرف فامیل و همه ی این ها، اعصابم را کامل پوکانده (؟) و بهم ریخته. کمک کنید من را. که بدون کمک شما هیییچ چیز نمی شود. هیییچ کاری نمی توانم بکنم. پدر مهربان، گند کاری ها و دور بودن ها و بی شعور بودن ها را به حساب نادانی و بچه بودنم بگذارید و کمکم کنید. که شما، همیشه کمک کرده اید. بی شک.

  • ۹۶/۰۶/۲۴
  • بلوط