روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

خواستگار، آن هم ۱۷ سالگی ؟ نکن این کار ها را.

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۵۰ ب.ظ

یکی از مهم ترین معضلاتی که از سال پیش دارم ، خواستگار آشنای خواهر جان است.

یادم هست در راه باشگاه یکهو گفت که میخواهم یک چیزی بگویم و این حرف ها. من هم بدون هیچ واکتنش خاصی گفتم که بگوید این حرف مرموزش را. بعد هم درآمد که بله. پسر دایی محترم ۲۶ ساله شان خواستگاری کرده از خواهرِ جانِ دلِ ما.نمی خواهم بگویم غلط کرده و این ها ولی ته دلم چیزی شبیه این را می گوید. البته که من به اندازه خواستگار های قبلی ناراحت نشدم و این ها. ولی خب آن موقع اسفند بود و الان فروردین.


هی هم می پرسید که **** ( اسمم) من چیکار کنم. پدر خواهر جان ما گویا موافقت کرده. من هم آنوقت ها به اندازه ی الان مخالف نبودم و گفتم باز هم خیلی بد نیست. درست است ۹ سال اختلاف سنی دارند و درست است خواهر ما ۱۷ سالش بیشتر نیست و این حرف ها، ولی باز هم قابل قبول است خب. پسر داییش را دیده بودم خب آن موقع برایم مقبول بود.


بعد حدود دو هفته پیش داشت برایم تعریف می کرد که پسر دایی مذکور آمده خانه اشان و با افراد خانواده خواهر جان پاسور بازی کرده گویا، به خواهر جان ما هم اصرار داشتند که یادش بدهند. و من قطعا از آن موقع می خواهم هی به خواهر جان بگویم که عزیزِ دل!

خواهش می کنم نه خودت را بدبخت کن نه من را عذاب بده. نه که مثلا دلم نخواهد متاهل بشود و این ها ( که دلم نمی خواهد راستش ) به خاطر خودش گفتم. اصلا زود است این حرف هاو قطعا برای یک دانش آموز اِنسانی هم زود است !! خیلی زود. آدمِ کنکوری که بخواهد فکرش را بگذارد روی مدل لباس عروسش واقعا واویلا می شود. خلاصه که خواهر ِ جان ِ دل ِ من! نکن این کار ها را و بگذار فعلا ۱۷ سالگیمان را بگذرانیم که فعلا زود است برای این حرف ها.


*خواهر جان، خواهر تنی نیست.


  • ۹۵/۰۱/۳۰
  • بلوط