روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

در باب از دست دادن یک خواهر

يكشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۱۷ ق.ظ

بگذارید چند خطی بنویسم، تا این تغییر در زندگیم را بریزم توی کلمات، و نگذارم کوچک ترین اثری بر روند روزمره ی زندگیم داشته باشد.

این دو سه روز، دیگر تو واقعا رفتنی شدی، و من هیچ وقت هیچ وقت فکر نمی کردم انفدر سخت باشد و هیچ وقت فکر نمی کردم انقدر ترس از تنها شدن داشته باشم. رفتن که می گویم، یعنی رفتن از دنیای کوچک دخترانه مان. وگرنه هزار سال سالم روی این زمین خدا زندگی کنی. و من هیچ وقت فکر نمی کردم واقعیتش انقدر سخت باشد و انقدر برایم ناراحت کننده. و خب، این اقتضای بزرگ شدن است و هیچ وقت فکر نمی کردم که مسخره بازی هایمان، شب کنار هم خوابیدن هایمان، تا صبح حرف زدن هایمان، ادا درآوردن هایمان، یک روز تمام شود. ولی خب، هیچ چیزی نیست که تاریخ انقضایی نداشته باشد. این چند روز خودم را راضی کرده ام و واقعا خندیده ام و با صبا و زهرا و مامان و بابا راجبه تو حرف زده ام و حتی اقرار هم کرده ام که ناراحتم. ولی امشب واقعا دلم گرفت و خواستم درباره ات بنویسم. مخصوصا بعد وویس هایت. و حرف هایمان و همه ی این ماجراها. من امشب یک کم ناراحتم. البته سیستم بازیابی من خیلی سریع عمل می کند شکر خدا، با نوشتن حتی سریع تر. این حرف ها را، جدای از لوس بازی، جدای از حرف های خاله زنکی، جدای از حرف بقیه می زنم. و خدا همه این ها را می بیند، می داند.

خوشبخت شوی مهربانم. با اشک های خواهرانه.

  • ۹۶/۰۵/۲۲
  • بلوط