روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

ظهر یکی از همان جمعه هایی که شما نیامدید.

جمعه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۴۹ ب.ظ
امروز ما رفته بودیم پیش دوست پدر. دوست صمیمی پدر.
بعد از ناهار که دور هم جمع شدیم و این ها, بحث رفت سر همان مشکلی خانوادگی که در پست های محرمانه نوشته بودم.
این مشکل احمقانه ولی جدی, کم کم به فرزند یک خانواده می تواند بفهماند که چه کسی الگویش باشد :) بهتر بگویم می شود این که می گویی خدایا من شبیهش نشوم ها!

+ مولا ی من. اگر فقط به همان خط از وصیتتان عمل می شد, ما الان این مشکلات را نداشتیم.
+ هر خانومی که وقت حرف زدن, به زمین نگاه می کند, لزوما بی ادب نیست و به شما بی احترامی نمی کند.
+ هیچ دلیلی ندارد که خب این مسائل در حضور من و برادر و سه تا پسر دوست پدر بیان شود.
+ هر چقدر این سه تا پسر بزرگ تر می شوند , من معذب تر می شوم.یک جاهایی وجود نامحرم اذیت است ها.
+ گذشت و نیامدید...
  • ۹۵/۰۱/۲۷
  • بلوط