روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

جان من !
می خواهم فکتی چند راجع به خودمان بگویم که وقتی از تصویر مبهم دو بعدی توی مغزم، تبدیل به یک آدم سه بعدی واقعی شدی، مثل مرغ پر کنده بال بال نزنی که چرا من را درست نمی شناسی. هرچند من همه ی اینها را با چشم هایم بعدا برایت خواهم گفت. ولی اول ترجیح دادم مکتوبشان کنم بعد بریزمشان توی چشم هایم.
فرست آو آل، من خیلی شکلات دوست ندارم. پس لازم نیست پول هایت را خرج شکلات های گران خارجی کنی. یک بستنی قیفی پنج تومانی کارت را راه میندازد. برای ولنتاین هم لازم نیست پول خرس و عروسک و این چیزها بدهی. کلماتت خودشان بیشتر میرزند. البته یک شاخه گل را بگذار کنارش. من معمولا گل ها را میندازم بیرون ولی برای تو را خشک می کنم می گذارم توی گلدان کنار عکست.
بعد اینکه از همین الان ذوق ها و حس و حال هایت را می ریزی توی شیشه، درش را می بندی و برای احدی خرج نمی کنی تا من را ببینی. بعد من خودم شیشه را می شکنم به امید خدا.
وای. واهای. روز های شلوغمان - که خودت می دانی چه روزهایی - تو می آیی دنبال من و باهم می رویم و کلی زحمت می کشیم و کار می کنیم و کلی حس خوب می گیریم. من همیشه از خدا خواسته ام از آنهایی باشیم که آن روزها، مشغله ها روی سرمان تل انبار شوند.
آهان خب. کیک و شیرینی هایی که من برایت با تمام احساسم پختم را می بری سرکار و فقط از همان ها می خوری.
بعد یادم بینداز خودمان را درگیر پست های اینستا و این مزخرفات نکنیم و به زندگیمان برسیم.
ولی خب یک چاله ی خیلی بزرگ توی مغز من وجود دارد و آن خلا بعد از رسیدن به توست. احتمالا منظورم را نمی فهمی ولی یک خلا بزرگ، خیلی خیلی بزرگ وجود دارد که مدام می گوید خب، حالا که دو نفری دارید راه را ادامه می دهید مسیرتان کدام است؟ و من می ترسم ما بی هدف همینطور به جلو برویم. البته اگر راه درست را برویم، خلا هم پر شدنی ست. حالا خودم شرحش را می دهم بعدا.
نامه های بی سر و ته زیاد می نویسم. از آنهایی که هیچ خطی ربطی به خط بعد ندارد. ولی خب حداقلش نوشتن است که من با احساس تماام دست هایم را ول کرده ام روی کیبورد.
این جمله رو بگم و عرضم تماااام :)
عیش بی یار مهیا نشود
یار کجاست
یار کجایی
هن؟
  • ۹۶/۰۴/۰۱
  • بلوط