روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

642

يكشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۵۶ ق.ظ

سلام.

این نامه، چیزی جز مشتی خزعبلات نیست. پس می نویسم، و در یک فرصت مناسب احتمالا پاکش می کنم.

شرایط، تقدیر، سرنوشت، اراده - یا هر چیز دیگری که می خواهی اسمش را بگذاری، بگذار - نگذاشت که نقشی در زندگی هم داشته باشیم. اما همه ی این جریانات که توی ذهن من و چه بسا تو تبدیل به خیال بافی شده، یک جور محال عقلی ست. ولی ای کاش وویس های پیانویت را نگه می داشتم.البته الان بهتر ازین نمی شود که هیچ رد و نشانی از تو نیست،. البته تو نباید آن حرف ها را به عسل می گفتی، که او هم به من بگوید، البته من هم همه ی حرف هایم را به عسل بانویمان گفتم، حال و احوالاتش را جویا شدم و گفتم که بحث را تمام کند. به هر حال، من قدرت این را داشتم که بخواهم دوست خوبی برایت بشوم. ولی نمی شد. نمی توانستم. و تو نمی فهمی، تا وقتی "من" باشی.


با احترام ِ خیلی زیاد، به دوست فراموش شده، "ن"


  • ۹۶/۰۳/۰۷
  • بلوط