روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

یک سری جملات معمولی درباره ی سفر.

جمعه, ۴ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۵۸ ب.ظ

اول نوشت : هیچ لزومی به خواندن این ها نیست. چون خودم هیچ وقت حوصله نکرده اَم جملات معمولیِ دیگران درباره ی سفرشان بخوانم.

مثل دیشب شولوغ نیست. جا بریای راه رفتن هم هست. هردو ضریح را دیدم. به ضریح امام حسین دست زدم. یک چیز هم ازشان خواستم. نشستم جایی توی حرم حضرت ابوالفضل ، تمام فکر های اذیت کننده را ریختم جلوی رویم، به حضرت ابوالفضل نشانشان دادم و تمامشان را دانه دانه بهشان نشان دادم. برای او و او و او و او هم دعا کردم. چقدر قشنگ که پیش پسر امیر المومنینم. باز هم نشسته ام توی لابی، ذهنم می بافد. منتظر پدر و داداش و مامانم.  ساعت هشت و نیم.قرار داشتیم هنوز نیامده اند. (ساعت 8:54 دقیقه به وقت عراق است) 

  • ۹۶/۰۱/۰۴
  • بلوط