روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

حال عنوان ندارم.

پنجشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۰۹ ق.ظ

ایرانی ها هر کاری نکرده باشند، از پس مهمان نوازی امامِ هشتممان خوب برآمدند. خیلی خوب. شاید در حد وی آی پی. باید باشید و ببینید وضعیت مُهر ها و کفش ها و کتاب های دعا و فرش ها را. البته که بد نیست ولی ما که مشهد را دیده ایم، برایمان عجیب است این ها. می ترسم از چیزی که قرار است در سامرا ببینم. اینجا مرد قرآن فروشی ست که فارسی را کامل بلد است. ما را دیگر می شناسد. ازش یک قرآن برای زهرا و یکی هم برای عاطفه گرفتم. فردا راه میُفتیم به سمت کربلا. و شب جمعه کربلاییم ان شاء الله. خواندن این سفرنویس ها خیلی زجرآور و خسته کننده است و نوشتنش چقدر سبک کننده ! امشب تنها در کوچه های نجف قدم زدم، رسیدم به حرم، در حرم دویدم و نمازم را با شک و شبهه جماعت خواندم، کفش هایم را جایی قایم کردم، زیارت نامه خواندم، و برگشتم. از همان مرد قرآن فروش یک قرآن دیگر خرریدم.

گفتم؟ به امیرالمومنین قول دادم اگر این چالش ! زندگی عاطفه حل شود، کنار بیایم دیگر. قول دادم.

  • ۹۶/۰۱/۰۳
  • بلوط