روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

بگذاریدش به حساب زودرنج و حساس بودن تینیجری.

جمعه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۳۶ ب.ظ

من برای اولین بار در دلم همین چند دقیقه ی پیش به تو گفتم خفه شو.

چون دیگر نمی خواستم بشنوم. چون دیگر همه چیز تکلیفش مشخص شده و معلوم است.

تو هیچ وقت فکرش را هم نمی کنی که حرف هایت چقدر روی من تاثیر می گذارد. چقدر باعث می شود احساس کنم کوچکم، احساس کنم دیده نمی شوم، احساس کنم که وجود ندارم. احساس کنم که چقدر از بقیه دورم. چقدر بی ارزشم.

هیچ وقت فکرش را هم نمی کنی که تمام این حرف های معمولی، باعث می شود عقده ای شوم. باعث می شود فاصله بگیرم.

همین چند دقیقه ی پیش زنگ زد و من، بعد از قطع کردن، خنده ی رو لب هایم به چشم غره تبدیل شد. ای کاش یکی می گفت که می فهمد مرا ( چ جمله ی مسخره ای !)... ولی من میدانم که تو نمی فهمی تو انقدر دنیایت با دنیای من فرق کرده که!

دیگر نمی خواهم بروم توی جمع، دیگر نمی خواهم ببینمشان. و الان دوباره تمام آن حس های بد برگشته و فکر می کنم خود این حس های بد را خدا دوباره انداخته در دلم که فراموشش نکنم...


غیر قابل پیگیریست...

  • ۹۵/۱۲/۲۰
  • بلوط