روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

191

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۴۴ ب.ظ

یعنی خودم هم تعجب می کنم چرا وقتی می روم خیابان، سینما، پارک، مرکز خرید یا هر جای دیگر،

با نفرت به آدم های دورم نگاه می کنم ! چرا واقعا ؟

انگار از همه متنفرم انگار همه ی شان در حقم بدی کرده اند. خودم هم نمی دانم چرا. تعجب می کنم از این احساس ِ بدی که راجع به دیگران دارم.

نمی خواهم هیچ کسی این چیزها را بداند و من را بشناسد. آنوقت هر موقع که مرا دید، همه ی این نوشته ها و حال بد و خوبم برایش تداعی می شود چه بسا به روی آدم بیاورد. ولی خب میدانم اسمائی که اینجا را می خواند اینطوری نیست. و خدا رو شکر هیچ آشنای دیگری اینجا را پییدا نکرده است.


دوست داررم این نوشته ها را ببرم بگذارم کف دست خانوم ک. و بگویم بیا. این افکارم. این نوشته هایم. این حس و حالم. حالا تو به من بگو چکار کنم. کسی چه میداند شاید هم هفته ی بعد بروم و همه ی این ها را برایش تعریف کنم.


شاید سه روز باشد که فاصله گرفته ام از تلگرام و اینستاگرام و این حرف ها. فقط می نویسم. و خوشحال تر هم هستم واقعا. در کل عالی نه، ولی خوبم. از آن بحران هایی ست که می گذرد، ولی معلوم نیست کـِی.


حال عنوان نوشتن ندارم برای همین شماره پست میزنم.


1 : لطفا کسی را با خودتان نسنجید. حتی اگر شما کار درست را انجام می دهید.

  • ۹۵/۰۴/۲۰
  • بلوط