روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

تداعی آزاد

چهارشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۷، ۰۲:۴۴ ق.ظ
*بی معنی و چرت و پرت محض است. نخوانیدش.
فک می کنم بعضی وقتا که اگه سخت تر نباشه، آسون ترم نیست. حکایت جهاد و جهاد اکبر. اما ندیدنیه، کسی نمی بینه، یا نمی فهمه. از این که این نوشته داره شبیه نوشته های این دخترای مثبت ۱۰۰ فالور بلاگ میشه اصلن خوشم نمیاد اما واقعا قالب دیگه ای برای اینکه این احساساتو‌ توش بریزم نیست. حق با من نیست. بی منم نیست. من فقط ضعیفم. انقذر ضعیف که با یک فوت استخوان هایم پودر می شود. این را که می گویم دو سال پیش فهمیدم، حسادت تیشه به ریشه ی آرامشِ سال های زندگیت می زند و خلاص. تناقضی که زندگی به ما یاد می دهد اما که چه؟ چه فرقی می کند ؟ و انقدر این چه فرقی می کند ها تکرار شد که ذهنم فقط آن را می پذیرد. چه می نویسم من. ناکامی. یک هو از وسط متن شروع می کنم به رسمی نوشتن اما من می گویم فرانسه قهرمان می شود. خواندن نوشته هایت مرا دوباره به حالت آن روز ها بر میگرداند. به روز هایی که نباید برگشت. ما چه از زندگی هم میدانیم؟ هیچ یا چیزی مایل به هیچ. از این که اینجا همیشه مرطوب است بدم می آید.فردا برمیگردیم و من خوشحالم. یعنی با آمدن تو، دیگر این ذهن چهارچوب هایش را می کشد؟ چه کسی مرا مارا نجات می دهد؟ چشم هایم دارند از خواب می روند. ...
  • ۹۷/۰۴/۲۰
  • بلوط