روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

دیدنش چیز دیگس

يكشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۴۶ ب.ظ

وای وای حالا بذارید تا مراسم شرو نشده اینم بگم، امروز این جناب معلم دینی که گفتم، به قدری بلند بود که دستشو گرفت به سقف کلاس. بعد دیگه داشت با دستاش می شمرد موردای یه چیزی رو. حالا شما فرض کنید یه دست گرفته به سقف، و دستا مشت و تنها یک عدد انگشت وسط به نشونه ی شماره ی 3 باز بود.

برای نوشته های طولانی انگار باید یه کیبورد حقیقی جلوم باشه تا کیبورد مجازی گوشی.

اون روز که رفته بودم مدرسه برای بچه ها از سال پیش دانشگاهی بودم، احساس می کردم چقدر چقدر و چقدر خوشحالم که جای اونا نیستم. هنوزم بابتش خوشجالم. از اینکه یکشنبه سه شنبه ها مجبور نیستم ساعت 7 صبح سر کلاس میرابی بشینم، مجبور نیستم غرغرای از روی دلسوزیشو یا داد زدناشو تحمل کنم. از اینکه مجبور نیستم گزارش زیرگروهای عربی رو بدم، خوشحالم واقعا. دیگه کجبور نیستم مانتو مدرسه بپوشم، ناخونامو کوتاه کنم، زود بخوابم

  • ۹۷/۰۳/۱۳
  • بلوط