روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

131

چهارشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۱۴ ب.ظ
انقدر نوشته ام و پاک کرده ام، نوشته ام و پیش نویس کرده ام، 
که یادم می رود چی را کجا گفته ام ، کجا نگفته ام !

مثلا سه شنبه صبا زنگ زد و گفت که بانو پنج شنبه بیا خونه ی ما. ما هم که با مادر مشورت کردیم ، مادر گفت : پس کلاس پنج شنبه ات چه می شود ؟
یادم افتاد که نگته ام که کلاس افتاده یک روز دیگر !
بعد که به صبا گفتم که می آیم، رفتم سر ِ انجام دادن کار های کلاس. بعد مادر پرسید که این ها برای چیست ؟
یادم افتاد که نگته ام که کلاس افتاده فردا و باید کار هایش را انجام بدهم!
بعد پرسید که خب همان ساعت قبلی است ؟
یادم افتاد که نگفته ام قرار است این بار، بازدید داشته باشیم و ساعت فرق می کند !
  • ۹۵/۰۲/۲۲
  • بلوط