یک روز پای صندوق !
امروز این بانو، حسابدار یک کافه - رستوران* بود.
از ۵ بعد از ظهر تا ۹ شب. و باید بگویم که کمرم به شدت درد گرفت ! دهانم هم خشک شده بود از بس که هِی فیش نوشتم هی کارت کشیدم هی پول گرفتم هی پول دادم. ( نزدیک به ۵۰۰ تا فیش بود ! ) ولی خب رفیق جان رفت و از خود کافه برایم یک شربت سکنجبین گرفت که بر خلاف سکنجبین هایی که همیشه خورده بودم، به شدت خوشمزه بود :)
چقدر واقعا آن هایی که کارشان حسابداری و پای صدوق بودن است، سخت است ! تازه من که از بچگی عشق این چیز هارا داشتم همین یک روز پدرمان در آمد ! ولی الحمدلله . من ۹ برگشتم.
ولی فکر کنم هنوز هم بعضی ها نرفته اند، مانده اند که جمع و جور کنند. خسته نباشند واقعا !
+ من هنوز پست هایتان را نخوانده اَم.. می آیم و می خوانمشان :)
+ بعضی ها بودند که حدود ۳۰۰ نفر را ساپورت کردند و گارسون بودند به نوعی . آن ها از منم خسته ترند الان !
+ خوب بود که ستاره آمده بود.
* کافه برای خیریه بود.
- ۹۵/۰۲/۱۸