روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

120

چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۳۷ ب.ظ

من و برادر امروز هم زمان رسیدیم خونه.

حالش خیلی گرفته ست. نمیدونم چرا. 

رفتم پیشش و گفتم که چی شده ؟ نمی خوای بگی؟

گفت بعدا. الانم خوابیده.

این پسر ها چقدر دنیای عجیبی دارند واقعا. دختر ها عجیب تر.


2.امروز دو عدد مونث دیدم که گرخیدم واقعا. سر تا پا سیاه پوشیده بودند. شلوارشان هم از این شلوار های گشاد که پسرها می پوشند ؟ از آن ها بود.

بعد واقعا زانویش پاره بود. یعنی نه که صرفا یکم پاره باشد. قشنگ زانویشان دیده می شد! با یک مانتوی عجیب تر !

 و مویشان بلوند بود. دور سرشان هم یک بند از جنس ِ گونی بسته بودند. بعد هم دو تا مثل خودشان، منتها مذکر امدند و رفتند. و من همینجوری داشتم با خودم می گفتم چرا واقعا ؟

  • ۹۵/۰۲/۱۵
  • بلوط