روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

۵۵۸ مطلب با موضوع «ما» ثبت شده است

پست زرد.

جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۳۸ ب.ظ

وقتی تو هستی، این پروانه ها هستن تو دل آدم ؟ شرو می کنن پرواز کردن و چرخیدن و آهنگ زمزمه کردن.

  • بلوط

متوهم.

پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۳۰ ب.ظ

به سراغ من اگر می آیی ، [ای مهربان !]

با ماشینت بیا،

با استایل خاصت.

آن طور که دست چپت را - با آن ساعت دلبرانه ات - صاف گذاشتی رو فرمان

لبخند می زنی و با دست راستت بوق می زنی که بیا دیگررر.

  • بلوط

فندق مامان !

پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۲۰ ق.ظ
دخترک ِ ساکت من ! فندق مامان !
امروز داشتم فکر می کردم که ای کاش می شد دندان پزشکی، پزشک داخلی ای، چیزی می شدم تا لااقل یک کار درست حسابی برایت انجام می دادم. مادر ِ جامعه شناس می خواهی چه کار ؟
  • بلوط

پست زرد.

چهارشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۳۸ ب.ظ

فلن که اینجا همه چی نصفه نیمه س، چون خودت یه نصف ِ دیگه ی دنیای منی.و خب، نیستی.

[ردپای علوم انسانی : مرتبش کنیم، میتونیم یه قیاس شکل سوم  ِ منتج درست کنیم. به عبارتی تو نصف دنیای منی، تو نیستی، پس نصف دنیام نیست.]


  • بلوط

درآر اصن چشمامُ از کاسه.

چهارشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۵۲ ق.ظ

این دیده نیست لایق دیدار روی تو

چشمی دگر بده، که تماشا کنم تو را
  • بلوط

متوهم.

چهارشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۳۲ ق.ظ

بودنت، مبارک منُ دخترت :d نمیدونم کی ای، دلم خواست مثلا امشب تولدتُ تبریک بگم. هان ؟

  • بلوط

و چه مردد بودنی.

سه شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۲۸ ب.ظ

بین قرمه سبزی مامان و همبرگرُ پنیر زردش مردد است.

  • بلوط

وب گردی.

سه شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۲۵ ب.ظ

هنوز هستن آدمای عاشقی که تو وبلاگ با هم حرف می زنن. که بهم سجاده هدیه میدن. که از شدت عشق، نمیدونه کلماتشو چجوری بنویسه ! و این از طرز نوشتنش خیلی مشهوده.

  • بلوط

من، بدون تو.

سه شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۵۴ ب.ظ

این روزها بیشتر از هر وقت دیگری دلم برایت تنگ می شود. من تا به حال این قدر خالصانه هیچ کس را دوست نداشته ام. هیچ کس را انقدر ساده دل تنگ نشدم. و این روز ها بار ها صورتم را در هم می کشم که کجایی، کجایی، کجایی !

  • بلوط

به همه ی خواهر برادر هایت هم بگو.

دوشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۳۵ ب.ظ

دخترک مو مشکی اَم ! فندق مامان !

همین جا خداوند را شاهد می گیرم که روزی سه لیوان شیر را - شده به زور - بکنم توی حلقت، که نشوی مثل من از کمبود - بعضا شدید - کلسیم، اینطوری بغض کنی و دکتر آن طور نگران نگاهت کند. آه ِ کمی از ته دل.

  • بلوط

606

دوشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۱۹ ب.ظ
آدما همون روزی که می خوان برن دندون پزشکی، دوبار مسواک می زنن :)
الان دارم می بینم کنارم دیگه :)

پی اس اینکه من هنوز، دینی مو شروع نکردم و دارم به این فک می کنم کی قراره از این نظام گند آموزشی راحت شم و اینکه من امروز باید برم پیش دو تا دندون پزشک. و اینکه این ریلکسی یکم داره خودمُ می ترسونه.
  • بلوط

بالاخره که

يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۰۸ ب.ظ

این نبض زندگی بی وقفه می زند

فرقی نمی کند ! با من ! بدون من !

  • بلوط

آره.

يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۴۶ ب.ظ

تو که جانی. جهانی. جهان ِ من با تو خوشه.

  • بلوط

چی کا کنم الان

يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۴۷ ب.ظ

خیلی قشنگ دیوونه شدم. ی لحظه هوس کاپ کیک و کیک اسفنجی می کنم،

یه لحظه هوس لازانیای پررر گوشت. حتی الان ساعت ی رب ب چهاره وُ وقت ِ لازانیا درست کردنم نیس.

  • بلوط

الان.

جمعه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۲۷ ب.ظ

ببین الان دو حالته،

یا بنزین می ریزن رو این آتیشُ یه انفجار خفن داریم که تا چند وقت باد خاکسترا رو این ور اونور می بره، یا یه آبی می ریزن روی این آتیش ِ شعله ورُ تموم.

  • بلوط

پس لرزه.

چهارشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۲۰ ب.ظ

من نگران پس لرزه های این زلزله بودم. ک خب، واقعا عصابم ضعیف شده. ینی با کوچیک ترین حرف. پوف.


پی اس اینکه اون پس لرزه و زلزله و اینا، ی مَجازه، جدیش نگیرین.

  • بلوط

روزای بعدا.

سه شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۵۸ ب.ظ
من از این حجم از تغییر می ترسم. ی لحظه زمان و نگه میدارین من با ریز و درشتشون کنار بیام ؟
  • بلوط

584

سه شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۱۰ ب.ظ
تحمل من واقعا این روزا سخت شده. اگه کسی بار این سختیُ به دوش می کشه شخصا ممنونشم.
  • بلوط

579

دوشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۴۲ ب.ظ

از نعمتایی ک امروز بهم داده شد، فراموشی بود.

  • بلوط

بعد از من،

دوشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۴۱ ق.ظ
هیچ وقت نذارین خانوادم اینجارُ بخونن.
  • بلوط

تمومش کن دیگه.

يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۴۱ ب.ظ

نه . نه . نه . این به بقیه هیچ ربطی نداره.


پی اس اینکه ماه روشنم؟ آرامش ِ دل من؟

  • بلوط

571

يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۲۷ ب.ظ
اگه قرار باشه یه روز، فقط یه چیزی از زندگیم بردارم ببرم توی ی جزیره، هیچ آدمیُ نمی برم. حتی مامان بابارو.
  • بلوط

570

يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۰۴ ب.ظ

امروز، دوباره نفس عمیق کشیدم، دوباره حس های بد را کشتم. بعد بدترین آدمی که از خودم انتظار داشتم تبدیل شدم، و به تصور ِ خراش افتادن ِ قلب بقیه خندیدم. بعد شدم یک روان شناس که رفتار خودم را تحلیل کردم و خب، بعد هم دوباره خود اصلیم شدم و گفتم : بقیه که تقصیری ندارند ! [ ناگاه ندا آمد که شاید دارند، دارند ، دارند :d اما، ندا را خفه کردم. ]

  • بلوط

وقتی در آستانه ی جوانه زدن بودند.

شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۲۱ ب.ظ

من امروز، حس های بد را با نفس های عمیقم در نطفه خفه کردم.

[استیکر ِ دست های مشت]

  • بلوط

چه بر من میگذرد.

جمعه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۱۲ ب.ظ
امشب، باید بریم جشن. فردا هم من باید برم. روان شناسیمم مونده. و چه کنم ؟ کاش سر منم مثل خانوم ل. انقدر شلوغ بود ! نه هر شلوغ بودنی. از اونایی که خانوم ل. وقتشو پر می کنه.
  • بلوط

فندق ِ مامان !

پنجشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۳۰ ب.ظ
فندق ِ مامان ! نور چشم من !
امروز از آن روزهایی بود که می توانم بنشینم برایت تعریف کنم و بعد تو حیرت کنی که عههههه ! جدن ! و من با لبخند بگویم که جدا :)
امروز با بچه های کلاس قرار گذاشته بودیم که برویم متروی شادمان، و گل پخش کنیم :) البته با ۷ نفرشان :) و در طی یک هماهنگی یک هفته ای، امروز گل ها و روزنامه ها رسید دست نرجس، و همگی رفتیم خانه شان و شروع کردیم به پاپیون زدن :) و ناهار را هم همان جا، مامان نرجس به خوردمان داد و ساعت ۴ و نیم هم رفتیم دمِ مترو. واکنش ها متفاوت بود. منفی داشتیم. مثبت هم. خیلی ها که فکر می کردند مثلا از طرف ستاد انتخاباتیِ کاندیدی چیزی هستیم :! ولی خب، خیلی خوب بود. خیلی.


. قطعا کلاس ِ مدرسه نه !
. فندق ِ مامان ِ آینده ! آینده ای دوور، دووور. 
برای نیمه شعبان.
  • بلوط

تصمیمات کبرا

چهارشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۴۲ ب.ظ

من واقعا اجازه نمیدم دیگه،

کسی اذیتم کنه. یا نمی ذارم دیگه کسی بخواد غرورمُ له کنه. واقعا ازین به بعد، حتی اگه زخم شدم، خودم جعبه چسب زخممُ باز می کنم. و اگه قراره کسی آرامشُ تزریق کنه تو رگام، اون خودمم. میدونی که چی میگم ؟

  • بلوط

پارت چهارم ایز ورکینگ

سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۳۳ ب.ظ
خب، خونه ی ما،
اولین شبیه که تو این ی ماه منو جدا خوشحال می بینه. ینی خب، واقعا یه شبایی بود دوست داشتم زودتر بخوابم تموم شه. امشب، نه :)


پی اس اینکه می خواستم اینو اینجا ننویسم، ولی بعد گفتم اصن منطقه امنه خودمه. دوس دارم راجبه شبای سختم بنویسم.هان ؟ :)
  • بلوط

من چرا انقد دارم خودمو اذیت می کنم ؟

سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۵۹ ب.ظ
من امروز یه بار تا مرز گریه رفتم و برگشتم. ولی بازم می تونم بنویسم، رو به بهبود، پارت چهارم.
  • بلوط

رو به بهبود. پارت سوم.

دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۰۸ ب.ظ
تو چشم ی آدم که نگا می کنم، سعی می کنم همه ی ِ کاراش یادم بیاد. بعد، میگم که یادم باشه که نه یه بی شعور ِ قدرنشناس باشم، نه کسی که به آدمای بی لیاقت محبت می کنه. تازه فهمیدم آدما حتی از همین هیفده سالگی، میتونن بی لیاقت بشن. گفتم ؟ امروز حالم بهتر بود. دیشب سر یه عقده ی یه ماهه رو باز کردم و خب، طبیعتا سبک تر شدم !
  • بلوط

555

يكشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۲۹ ب.ظ
یه دایره می کشم و میگم : ببین ! اینجا منطقه ی امن ِ منه. هر کی توی این دایره ست میتونه منطقه ی امن منُ بخونه.
ولی اونی که بیرونه، حتی نباید نزدیک این دایره شه.
حالا توی تمامِ این اتفاقاتُ حسُ حالِ له و لوردم،
فقط چند نفر توی این دایره باقی موندن. شاید کمتر از انگشتای ِ ی دست.
  • بلوط

پروژه ی برگشت. پارت اول.

سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۴۳ ب.ظ

همین الان تصمیم گرفتم بسته ی چسب زخممُ باز کنم، بزنم رو هر جایی که زخمش سر باز کرده 

و برگردم به روال عادی زندگی. ممنون که فکر کردین می فهمین، ولی نمی فهمین.

پروژه ی برگشت ! برداشت اول !

  • بلوط

راه حل.

سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۴۴ ب.ظ

کم کم دارم به گزینه ی خانوم ِ کاف فک می کنم.

  • بلوط

547

دوشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۰۸ ق.ظ

من میدونم همه چی حل میشه ها،

فقط باید راهشو پیدا کنم.



پی اس اینکه صبا خوابه ... دیرین دیرین ...

  • بلوط

جوابتو گرفتی یا نه بلخره ؟

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۴۶ ب.ظ

من دارم فک می کنم حتما من یه بار این حجم از فشار یا این حجم از احساسو به یکی منتقل کردم، که خب، هیچ کاری بی جواب نمی مونه.

  • بلوط

دو خط، در باب پنجم اردیبهشت.

سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۳۲ ب.ظ

خب .. من امروز اگر خودم بودم، پس چهار ماه بود که خودم نبودم. و غم انگیزه،

چون دارم روزای هیژده سالگیمو میگذرونم. امروز اولین روز هیژده سالگیم بود. هوم.

  • بلوط

چیزایی که حس می کنم ؟

دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۴۸ ب.ظ

سخته آدم چیزایی که حس می کنه رو،

بگنجونه توی کلمه ها.

  • بلوط

سرخورده

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۴۵ ب.ظ

خیلی بَده اینجا انقد سفیده ؟

خیلی بَده ی عالم حس بد جوونه زده تو خاکم؟

خیلی بده هی حسرت می خورم ؟

  • بلوط

عنوانُ نمیدونم.

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۱۹ ب.ظ

باید بگم 

دیگه دستام رو کیبورد حرکت نمی کنن. دیگه چیزی برای نوشتن نیست.

  • بلوط

چه بر من گذشت.

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۴۹ ب.ظ
امروز صبح 11 نفری رفتیم درکه.
خب خوب بود. مامان نبود، بابا نبود، داداش نبود پس اون همه فکر و خیال مزخرفم نبود.
خانوم الف بود، خانوم ل بود و بقیه بچه ها.

+ امروز واقعا 1 اردیبهشته ؟ اول اردیبهشت ماه جلالی ؟
  • بلوط

می ریزم بهَم.

سه شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۸:۵۸ ب.ظ

ی چیزی هست که هر وقت بهش فک می کنم

تمام وجودمو عصبانیت و کینه میگیره

اونم اینکه منطقه ی امنم [به قول نازنین] تهدید شده.

اینجا منطقه ی امن منه. و اگر بفهمم با خوندن ِ اینجا، منطقه امنمو تهدید کردی،

یو هَو نو آیدیا که چقد بهم می ریزم.

  • بلوط

ها ؟

سه شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۵۵ ب.ظ

وات دِ هل آر یو دویین ؟

  • بلوط

حالا فرق نمی کنه. هر چی.

دوشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۳۷ ب.ظ
خیلی دوست دارم بنویسم ولی نمیتونم.
مثلا از نون پنیر گوجه و چای شیرینی که امروز کنار بچه ها خوردیم بنویسم،
یا از خود درونیم که خیلی خطرناک شده.
  • بلوط

تایم تو گو :)

شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۳۲ ب.ظ

خوبه،

خوشحالم یکی - اونم یه دختر خوب - داره کمکت می کنه که خودتو پیدا کنی.

منم میتونستم. ینی شاید یکم.


[پست را با سوء تفاهم ها و حدس زدن های الکی ِ مخاطب، منحرف نکنید.]

  • بلوط

آره. برات دیگه چی بگم ؟

شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۴۳ ب.ظ
* میشناسید منو؟ پس نخونیدش.
  • بلوط

ی جورایی اینجا آرومه، مثه قبل طوفان.

شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۲۹ ب.ظ

خب،

بوی یه قهرُ آشتی کنون حسابیُ قول دادنای الکی میاد اینجا.

  • بلوط

تکرار کن... تکرار کن بفهمی ..

جمعه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۳۹ ب.ظ

و من یتق الله،

یجعل لَهُ مخرجا، ...

و من یتق الله ...

او را از جایی که گمان نمی کند روزی می دهد...

  • بلوط

و این یه اعتراف شجاعانه س.

جمعه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۴۴ ب.ظ
من
ترسو ام. خیلی ترسو.


[هی به خودم میگم اگه اون روز، از مبارزه کنار نمی کشیدم و از تمسخر بقیه نمی ترسیدم، الان وضعم بهتر - خیلی بهتر - نبود ؟ ]
  • بلوط

هل بده منو.

جمعه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۶، ۰۵:۵۰ ب.ظ
ی قدم اینه که بدونی مشکل از کجاس
ی قدم بعدش اینه که بدونی چی حلش می کنه.
و من هنوز حتی ی قدمم بر نداشتم !
  • بلوط

همین که هست.

پنجشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۶، ۰۴:۵۳ ب.ظ

اصلا میدونی چیه،

من نمیدونم کی هستی، درست !

ولی دلیل نمیشه بذارم کفشی جز کتونی ِ مشکی بپوشی.

ازینا که پایینش سفیده، کُلِش مشکیه. ازینا که اسپرته. میدونی که چی میگم.

  • بلوط