روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

۵۵۸ مطلب با موضوع «ما» ثبت شده است

738

يكشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۲۳ ب.ظ

برای صبونه، ناهار و شام فردام بطرز دقیقی که از خودمم انتظار نداشتم، برنامه ریزی کردم.

  • بلوط
جان من !
می خواهم فکتی چند راجع به خودمان بگویم که وقتی از تصویر مبهم دو بعدی توی مغزم، تبدیل به یک آدم سه بعدی واقعی شدی، مثل مرغ پر کنده بال بال نزنی که چرا من را درست نمی شناسی. هرچند من همه ی اینها را با چشم هایم بعدا برایت خواهم گفت. ولی اول ترجیح دادم مکتوبشان کنم بعد بریزمشان توی چشم هایم.
فرست آو آل، من خیلی شکلات دوست ندارم. پس لازم نیست پول هایت را خرج شکلات های گران خارجی کنی. یک بستنی قیفی پنج تومانی کارت را راه میندازد. برای ولنتاین هم لازم نیست پول خرس و عروسک و این چیزها بدهی. کلماتت خودشان بیشتر میرزند. البته یک شاخه گل را بگذار کنارش. من معمولا گل ها را میندازم بیرون ولی برای تو را خشک می کنم می گذارم توی گلدان کنار عکست.
بعد اینکه از همین الان ذوق ها و حس و حال هایت را می ریزی توی شیشه، درش را می بندی و برای احدی خرج نمی کنی تا من را ببینی. بعد من خودم شیشه را می شکنم به امید خدا.
وای. واهای. روز های شلوغمان - که خودت می دانی چه روزهایی - تو می آیی دنبال من و باهم می رویم و کلی زحمت می کشیم و کار می کنیم و کلی حس خوب می گیریم. من همیشه از خدا خواسته ام از آنهایی باشیم که آن روزها، مشغله ها روی سرمان تل انبار شوند.
آهان خب. کیک و شیرینی هایی که من برایت با تمام احساسم پختم را می بری سرکار و فقط از همان ها می خوری.
بعد یادم بینداز خودمان را درگیر پست های اینستا و این مزخرفات نکنیم و به زندگیمان برسیم.
ولی خب یک چاله ی خیلی بزرگ توی مغز من وجود دارد و آن خلا بعد از رسیدن به توست. احتمالا منظورم را نمی فهمی ولی یک خلا بزرگ، خیلی خیلی بزرگ وجود دارد که مدام می گوید خب، حالا که دو نفری دارید راه را ادامه می دهید مسیرتان کدام است؟ و من می ترسم ما بی هدف همینطور به جلو برویم. البته اگر راه درست را برویم، خلا هم پر شدنی ست. حالا خودم شرحش را می دهم بعدا.
نامه های بی سر و ته زیاد می نویسم. از آنهایی که هیچ خطی ربطی به خط بعد ندارد. ولی خب حداقلش نوشتن است که من با احساس تماام دست هایم را ول کرده ام روی کیبورد.
این جمله رو بگم و عرضم تماااام :)
عیش بی یار مهیا نشود
یار کجاست
یار کجایی
هن؟
  • بلوط

صورت جلسه

چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۵۳ ب.ظ
طی جلسه ای که با بلوط درون -که هیچ اسمیم نداره - گذاشتم، آسیب شناسی کردیم و اینا، بعد به نتیجه رسیدم که من را چه شده منتها راه حلشو پیدا نکردم.
  • بلوط

734

سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۵۹ ق.ظ

برنامه ی غذایم و خوابم به طرز نامعمولی بهم ریخته.

  • بلوط

733

سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۵۷ ق.ظ
یک موقه هایی هست که این جمله های کلیشه ای که همیشه ورد زبان بقیه بوده، به قدری برایت ملموس و قابل درک می شوند که حتی به همان کلیشه ایمان میاوری. مثلا من به این نتیجه واقعا رسیدم که زندگی من، هیچ ربطی/هیچ ربطی/هیچ ربطی به بقیه ندارد و زندگی بقیه به من هم.
  • بلوط

731

دوشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۳۶ ب.ظ

منو بگو چه ساکت شدم :|

  • بلوط

خصوصا بلاگرای منظوره

يكشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۱۶ ق.ظ

من وقتی یه بلاگریو می بینم که حالش بده، خیلی دلم می خواد یه سوپر هیرو باشم که حالشو خوب کنم. ولی حرفام قدرت حال خوب کردن ندارن، پس تا صفحه ی کامنت گذاشتنم میرم، ولی بدون اینکه چیزی بگم صفحه رو می بندم. دعاهام قدرت بالا رفتن از آسمون خدا رو ندارن، ولی محض احتیاط ، اگه یه فرشته ی حواس پرتی بود که دعامو ببره بالا، دعا می کنم. ولی کاش حالتون خوب باشه.

  • بلوط

او.

شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۴۴ ب.ظ

احوال پرسی و این ها مال من و تو نیست. ما با چشم هایمان باهم حرف می زنیم. پس به نامه نوشتن هم نیازی نیست ولی خب، الان که چشم هایمان را قرار نداده اند رو به روی هم، بهتر نیست چشم هایم را بدوزم به کیبورد تا لااقل انگشت هایم برایت حرف بزنند ؟

  • بلوط

اگه تصورات حقیقت داشتن

جمعه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۴۳ ب.ظ

الان من عکس همه تونو اینجا پیشم داشتم، لپ چن نفرتونم می کشیدم . اسم چن نفرتونم می دونستم.

  • بلوط

سر به راه

پنجشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۰۲ ب.ظ

می توان دست دلی را که رو بر می گرداند، گرفت و به زور کشیدش به سمت خدا ؟

بعدن نوشت : توی جوشن کبیر دیدم نوشته یا مقلب القلوب ! یا طبیب القلوب ...

  • بلوط

هعی

چهارشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۵۸ ب.ظ

یه "کااش" خیلی گنده گفتم.

  • بلوط

۳۸

دوشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۰۳ ق.ظ
میام به اندازه ی تمام ۳۸ ساعتی که ننوشتم می نویسم.
  • بلوط

سلام شکوفه ی گیلاس ِ لپ گُلی ام !

يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۳۱ ق.ظ

اول نوشت : فندقکم، این نامه را توی وبلاگ عمومی پستش کردم نه آن شخصی ها. پس خیلی ها حوصله ی خواندنش را ندارند. ولی تو حوصله کن. بخوان. که همه اش برای توست.


قرار است برایت یک نامه ی بلند بالا بنویسم و از کشفیات این چندوقته بگویم. شاید یک روزی بشینیم و من همانطور که موهای آبیت را می بافم، برایت بگویم. برایت حرف بزنم و تو مشتاقانه با چشم های بنفشت زل بزنی به من. 

میدانی سیب سرخم ! این چند ماه فهمیده ام که آدم ها دوست دارند خاص باشند و گاهی نگاه نمی کنند به چه قیمتی این خاص بودن را می خرند. گاهی غرورت را میندازند زیر پایشان، رویش بالا پایین می پرند، گاهی حتی خودشان را می گذارند زیر پایشان، خودشان را کوچک می کنند تا بقیه نگاهشان کنند. البته نمی شود به آدم ها خرده گرفت! می شود عزیزکم؟ من بیشتر فکر می کنم یک ویژگی فطری باشد ولی تو کنترلش کن. بیا باهم کنترلش کنیم.

ستاره ی نقره ای ِ زندگی ! آدم ها قدرت را دوست دارند. برای به دست آوردنش خودشان را به در و دیوار می زنند. حتی از گفتن این جمله احساس قدرت می کنند که " من یه چیزایی می دونم که تو نمیدونی" و فندقم، باید بگویم در این موارد با کمال احترام، این حرفشان را به هیچ کجایت هم نگیر و راه خودت را ادامه بده. شاید برایت آزار دهنده باشد و من می فهممش. آزار دهنده است که کسی بی دلیل خودش را از تو بالاتر بداند در حالی که تو تمام تلاشت را برای خوب بودن با آدم ها می کنی.

امید ِپررنگِ زندگی ! مشکلاتت را نگو. حداقل به همه نگو. چون که شکوفه ی گیلاسم ! واقعاچیز جالبی از آب درنمی آید. این یک مورد را به من اعتماد کن. ولی خب من این احتمال را می دهم که این حرف را با توجه به شخصیت خودم گفته ام. شاید تو به من نرفتی. کسی چه می داند و خب اگر از مشکلاتت حرف نزنی،  مطمئنا با این مواجه خواهی شد که  بقیه فکر می کنند که تو هیچ مشکلی نداری. در واقع بقیه احساس می کنند که خیلی چیز ها می دانند. ولی باز هم این را به هیچ کجایت نگیر و ادامه ی راحت را برو. این احساسشان اعصابت را خراش می دهد نه ؟ من را هم. آه ما چقدر شبیه همیم عزیزکم!

مهربان من!در زندگی با دسته ای از آدم ها مواجه خواهی شد که مظلوم نمایی می کنند، ادعای برتری دارند، حرف مفت زیاد می زنند و انقدر گوششان از حرف های شبیه خودشان پر شده، که حتی نمی خواهند حرف مخالف خودشان را گوش دهند. یا خدای نکرده بپذیرند. این ها را ول کن، بحث با آنها بی فایده است چون حتی یک درصد هم نمی خواهند حتی به تو گوش کنند. یادم بینداز برایت جریان این روزهای پرحادثه ی خرداد را تعریف کنم. اگر یادم بماند البته! این آدم ها استاد طفره رفتن از جوابند. پس خودت را بخاطرشان حرص نده که ارزشش را ندارد.

دریای پر تلاطمِ آبی ِ من ! وای مبادا بخاطر یک"دورت بگردم من" الکی یا یک "خانومم" الکی، کارنامه ات را لکه دار کنی ها. باورم کن که پشیمان می شوی. شاید راه درستی برای گفتنش نباشد که انقدر مستقیم گفتم. آه وقتی به احساساتت فکر می کنم، می بینم چقدر می فهممت، و نمی توانم از خیلی چیزها منعت کنم. انگار که خودم سر دوراهی مانده ام. دعا کن بتوانم تا وقتی این را می خوانی، علامت سوال های ذهنم را جواب بدهم.

 زُحل زندگی من ! مقابل تمام سخت گیری هایم،عاقلانه نگاهم کن و بگذار برقِ بزرگ شدنت را از چشم هایت بخوانم. بچه نباش. من از الان روی تو حساب کرده ام. بزرگ باش.بزرگ شو. مهربانِ من.

نمی دانم می توانم به عنوان یک نامه ی بلند بالا رویش حساب کنم یا نه، ولی همین فعلا بس است. فندقکم، این ها را که گفتم، چشیده ام، دیده ام، لمس کرده ام. کاش تو نه اشتباهات من را تکرار کنی نه اشتباهات خودت را. خلاصه اش کنم که حوصله ات سر نرود : و از تمام این چند تا خط، یک "خیلی دوسِت دارم" می چکد و خلاص.

"دورت بگردم من" ِ واقعی،

مامان.

  • بلوط

Start

شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۹ ق.ظ

شکوفه ی گیلاسم ! نورچشمم ! فندق مامان !

گفته بودم شروع می کنم بالاخره ؟ یادته ؟ دارم شروع می کنم. قراره مکتوبشم بکنم. گفتم بهت امروز خیلی یهو بعد دو هفته دل دل کردن رفتم شهر کتاب و خریدمش؟ تو که می دونی حتی نخونده، دوسش دارم. خب دیگه من دارم کارامو شرو می کنم. یه روزم به تو میگم رو کنی. دنیا عجیبه نه ؟

  • بلوط

پوففف

شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۱۸ ق.ظ

اد باید علایق من یکی باشه باهاش؟ (باهاشون) اه.حس مزخرفیه. حالم گرفته شد. خیلی. حالا کی بیاد منو قانع کنه اوه .هارهار.

امشب به آیلار گفتم اسم بچتونو انتخاب کردین؟ گفت بخاطر تو ، تو شناسنامه می ذارم فندق، تو خونه مریم صداش می کنم. به فندقشم دس زدم :| گوگول :|

  • بلوط

فندق مامان!

جمعه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۴۷ ق.ظ

فندق ِ مو خرمایی اَم ! فندق چشم بنفشم ! گوگولِ من !

قول می دهم شروع کنم به همه ی آن کارهایی که باید. قول می دهم زود شروع کنم. ولی تو بخند.

  • بلوط

او.

پنجشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۰۶ ق.ظ

تو همون صدایی هستی که یه جوری صدام می کنی که نمیشنوم

تو همون صدایی هستی که وقتی چشمامُ می بندم می شنوم

  • بلوط

فهمیدی؟

چهارشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۵۲ ب.ظ

آره خلاصه بهت بگم که تو حق نداری بمیری.

  • بلوط

ناهنجار

چهارشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۱۳ ق.ظ

ی سری چیزا هس که اصلا به خودمُ قیافمُ پوششمُ خانوادمُ رفتارم نمیاد. حتی بقیه هم نمیدوننش ولی خب جزوی از منه. نمیدونم باید چیکارشون کنم ؟ یه جور باگ باید حسابش کنم ؟

  • بلوط

702

چهارشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ق.ظ

از علاقه ی وافرم به زبانای ژرمنی بگم، کم گفتم -_-

  • بلوط

701

سه شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۰۴ ب.ظ

+ چرا پس آدما بیخیال احساساتشون نمی شن ؟

- آقا من میگم اصن جم کنید بره، باید کاملا روباتیک بکنید دنیا رو، اصن واقعا آدما چیز کردن خیلی بد چیز کردن [ارادت ! بلوط سانسورچی!]

  • بلوط

700

سه شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۰۸ ب.ظ

وی با قلبی سرشار از محبت ستاره های زندگیش ادامه می دهد. هفصدُمین پست منطقه ی امنش را می نویسد، سه ماه تاریک را پشت سر گذاشته و به زهرا لبخند می زند و توی دلش تشکر می کند. از همه بیشتر. به اردک زشت پیام می دهد و پشت گوشی، به او لبخندی می زند که دیده نمی شود. معادله های حل نشده ای که همیشه توی ذهن آدم ها وجود دارد را به یک گوشه ی مشخص از ذهنش می برد ولی خب حسرت ها، مقاومت می کنند.

  • بلوط

699

سه شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۱۵ ق.ظ

عزیزانم -_- دیگه دارم ازتون ناراحت میشم. تو اون پسته نظرارو باز گذاشتم . این همه خودتونو اذیت می کردید که آخه بلوووط ، تو دیگه چرا مارو از نعمت نظر گذاشتن محروم می کنی، بیا، الان وقتشه. تشیف ببرید اون پست رمز دار اسممو بزنید تاااا می تونید کامنت بذارید -__- زینب تو بیا یه دستی به سرت بکشم فرزندم.بله.

ببینید کی داره پست 699 میشو میذاره :)

آقا یه چیز دیگه بگم برم سر عربی که ازین تیریپ پستا خیلی بدم میاد، اونم اینکه فرزندانم، میدونید چرا من دیروز براتون بیشتر از ده تا پست گذاشتم؟ چون بیان این حق و به من داده که بتونم در روز 20 تا پست براتون بذارم. پس انگشتتان را از سر حسادت بگزید و این است آن پیروزی بزرگ.

دیگه قول میدم انقد بی مزه نشم.هارهار.

  • بلوط

چه در یادداشتهای زرد می گذرد.

دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۵۵ ب.ظ

آقا من از الان متن روز بلاگرامو نوشتم :) متن نیستا، دو خطه. نوشتمش اول، بعد دیدم چقد بدرد روز بلاگرا میخوره، خلاصه نگهش داشتم.

  • بلوط

692

دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۱۸ ق.ظ

اینترستلرُ که دیدم، شب موقه ی خواب از زمان وحشت داشتم! ولی گفتم حسی که به بستنی توت فرنگی دارمُ بهش دارم ؟

  • بلوط

691

دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۵۹ ق.ظ

من یه جا فمنیست میشم، اونم وقتِ جم کردن سفره س. ی بار پسر مهمونمون داشت تو جم کردن سفره کمک می کرد، مامان گفت تو چرا حمید جان ! بلوط که هست !

و من همانجا جان دادم.

  • بلوط

690

دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۳۴ ق.ظ

قرار بود زیاد پست نذارم، ولی یادم نیومد این قرارُ با کی بستم. پس تاریخ انقضاش تموم شده. 

  • بلوط

او.

دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

وای میشه برنامه نویس باشی

به من یاد بدی ؟

  • بلوط

سرپرستی

دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۲۰ ق.ظ

تو نمی فهمی. من حوصله گلُ گیاه نداشتم، اون شب بهمون دو تا گلدون حسن یوسف دادن. تو نمی فهمی وقتی من سرپرستی اون دو تا گلدونُ بر عهده گرفتم ینی چی.

  • بلوط

متاسف

دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۱۸ ق.ظ
یادته دو سال پیش همین روزا ، همین ساعتا، همین شرایط، چی کار می کردی ؟ من یادمه. من، الان شدم دو سال پیش.
  • بلوط

سانسورچی

يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۲ ب.ظ
من بازیا رو اَ یوتیوب دیدم و از شر رسانه ملی در امان بودم. منتاها دیگه گندشو درآورده. گند.
  • بلوط

چه بر من می گذرد.

شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۰۴ ب.ظ
در حال حاضر دو تا آدم تو زندگیم هستن که من باید بهشون بگم : "ببین، من برات اهمیت قائلم، ولی تو از حریم شخصیم با لودر رد شدی، میشه بری بیرون؟" ولی خب به دلایل عجیبی، نمی تونم. راستی گفتم دارم خودمو به کمتر پست گذاشتن عادت می دم؟ هی می خوام بنویسم، هی نوشته ها رو میذارم تو یادداشتای زردم که بعدا پستشون کنم. دیگه نگم که بعدا دلم نمی خواد پستشون کنم دیگه ؟
  • بلوط

استعاره هایمان

جمعه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۴۴ ب.ظ

من اینجا تک تک ذره های قلبم را می ریزم توی قالب کلمات، برایت می نویسم،

و تو باید تک تک ذره های قلبت را بکنی چشم، تا بتوانی بخوانیشان.

  • بلوط

Ich spreche duestch

جمعه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۴۰ ب.ظ
س چهار روزه رفتم دولینگو، خاک گرفته بود البته، ولی خب، چرا زودتر نرفته بودمو نمیدونم.
  • بلوط

Lullaby

جمعه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۲۴ ب.ظ

یه لالایی انگلیسی یاد گرفتم.

  • بلوط

هر چه هستی باش ! اما ؟

پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۳۴ ب.ظ

مترجم باش هر چی ا فیلم بلد نبودمُ بهم بگو

عنکبوت شناس باش 

چمیدونم

  • بلوط

پارت آو می :)

پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۲۵ ب.ظ

حال سرخوشانه این روزامُ بیشتر از همه، این وبلاگ می فهمه.


پی اس اینکه بعد از پست کردنِ این، بیان دو بار سرورش خطای نمیدونم چندُ نشون داد.اوه :|

  • بلوط

665

پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۰۵ ق.ظ
ولی باید قبول کنی اگه من نباشم دلت برای من تنگ میشه. دیگه کیه که چرت و پرت پشت سر هم پست کنه.
  • بلوط

تا وقتی وقت هست، برای آدمای مهم زندگیتون گل بگیرینُ بگین که اونا ستاره های زندگیتونن. چون، فرزندانم ! یو آر رانینگ اَوت آو تایم !

  • بلوط

خداوند رحمتم کُناد.

دوشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۳۹ ب.ظ

و نتایج کالبد شکافی بعد ها نشان خواهد داد مغز او متشکل از لب پیشانی، آهیانه ای، پس سری، تو و یک سری چرت و پرت های دیگر بود.

  • بلوط

اگه از اول می خواستم یه اسم برا وبم انتخاب کنم و اگه از این تیریپای "دختر ِ فلان" خوشم میومد،

می ذاشتم دختر پرتقال.

  • بلوط

652

دوشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۲۱ ب.ظ

دلت که گرفت،

به من فک کن. باشد که از عشق من، بپاشی به در و دیوار.

  • بلوط

651

دوشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۷ ب.ظ
میشه یکی گوششو بده به من ببینم صدای خودم چه شکلیه.
  • بلوط

بچه شدی ؟

دوشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۳۲ ب.ظ

خب،خوبه دو تا دست داری، منُ دخترت دعوامون می شد سر دستات :\ ولی جدا خوشبحالت، نگا از الان دارم عاشقانه میگم.

  • بلوط

و انسان ناتوان است

دوشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۰۰ ب.ظ

خدایا،

مرا به اندازه ی ثانیه های قبل از افطار گرسنه کن،

تا بتوانم بقیه سفره را نیز ببلعم.

  • بلوط

هم اکنون

يكشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۵۸ ب.ظ

ی جوری شدم که روی آستین کوتاهم یه ژاکت پوشیدم، لرز کردم، از گرسنگی خیلی نتونستم چیزی بخورم، و تقریبا فقط سه تا قاچ خربزه خوردم. و یادم اومد که با این اوضاع نباید می خوردم. و بدن کوفتمو نمی دونم باید چیکارش کنم که به خودش بیاد ! شاید با خواب درست شه.

  • بلوط

هر چند احتمال کم.

يكشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۰۲ ق.ظ

دخترک ِ من با مو های دو طرف بافته ! فندق ِ مامان !

من از طرف پدرتم قول می دم که ما تمام تلاشمونو بکنیم که تا جایی که ممکنه نذاریم تو ، تو نظام آموزشی اینجا بمونی. له بشی. و نتونی بچگی کنی.

  • بلوط

قهرمان ِ من.

شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۵۴ ب.ظ

بیا وُ همه ی سوسک های زندگیَم را بکش. قهرمان من.

  • بلوط

ترس نصفه شبی.

شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۳۸ ب.ظ
من هر شب توهم اینو دارم که از کانال کولر اتاقم سوسک پرت میشه پایین و چنان التماسی می کنم به خدا که قول میدم فردا به پدر بگم اصن توری بزنه، ولی خودت امشب منو دریاب نفرستشون اینجا. خداشاهده من سکته خفیف می کنم.
  • بلوط

635

شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۵۳ ب.ظ
و آن لحظه ای که دلم برای سیپتیموس هیپ تنگ می شود و با قلبی لرزان ! که مبادا داده باشمشان تبادل کتاب، به سمت کارتن کتاب های قدیمی می دوم.
  • بلوط