2358
شاید باورتون نشه اما دلم واقعا برای بچه های این دوره تنگ مبشه و گاها حتی جاشون توی پیش دانشگاهی خالیه.
شاید باورتون نشه اما دلم واقعا برای بچه های این دوره تنگ مبشه و گاها حتی جاشون توی پیش دانشگاهی خالیه.
بچه ها ۱۳م کنکور دارن، و کلاسای دوره جدید ۱۵م شروع میشه و من تصمیم دارم روزمو شنبه ها و احتمالا سه شنبه ها - به خاطر آزمون - انتخاب کنم :)
مثل یک اژدهای خشمگین که آماده ی حمله ست، پشت میز نشستم تا بچه هام از حوزه نهایی بر گردن.
گاها بچه ها میگن من سر آزمونا دقت نمی کنم، چیکار کنم؟ چیزی ندارم جز این که بگم خب دقت کن! جادوگری چیزیم من مگه؟
بله و امروز سیل تماسای بچه هاست که سرازیره و “رتبه هارو دیدین” پرسیدناشون و صدای مغموم نا امیدشون و گاها گریه هاشون پشت تلفن.
بچه های مدرسه جوری سنجششونو گند زدن که اگه کل جامعه آماری سوالا رو خریده بودن و پاسخنامه رو داشتنم اینطوری نمی شد. خدا به خیر بگذرونه با صحبتای بعد از ازمونشون.
گاها بچه ها انتظار دارن من مهارت های فراشناختی شونو به طور معجزه واری افزایش بدم یا بتونم با نگاهم مدیریت زمانو تو مغزشون فرو کنم.
۳/۸۷ از ۴. لطف خدا که فکر می کردم نظرسنجی اولین سال کاریم زیر ۲ باشه.
سیما واقعا جهاد می کرد قبل هر آزمون به همه بچه هاش زنگ میزد. بچه ها فردا سنجش دارن، من از هفت پای تلفنم و رااایت نَو تموم شد. از صرف هزینه های قبض موبایل و اینام بگذریم.
ای سایت گزینه دو. لعنت بر تو که ریسپاند نمی کنی و نام کاربری ها را قبول نمی کنی و نه تنها در دوران کنکور بلکه الان هم روح مرا آزار می دهی و باعثِ آمدن قلبم در دهانم هستی.
شاید باورتون نشه اما این بچه ها آزمون دادن، ولی دل تو دل من نیست. به معنای واقعی کلمه. نام کاربری و رمز کاربر نداریم حالا -__-
خب. کارم راه افتاد در اسرع اسرع وقت و از پشتیبانی مُنتا کمال تشکر رو دارم :) از اندر احوالات پشتیبانی باید بگم که واقعا سیما حق داشت که فرق میذاشت. و یسری چیزا هست که باید اول بسوزی ازشون بعد بگی دیگههه پشت دستمو داغ کردم فلان کارو بکنم. وات وی کالد تجربه. جمعه هم که گزینه دو دارن. و واقعا بیشتر از خودشون، من دلم میخواد که رها شن. فاطمه رو می بینم یاد خودم میفتم. یه ذره هم حرف زدیم راجبه این موضوع. و وقتی می بینم که حالش خوب و بده، وقتی یکتا رو می بینم که کلی تلاش می کنه اصن میخوام سریع تموم شه راحت شن.
در واقع الان از یک دیلی هسلز کوچک بر می گردم و اونم سر آزمون بچه ها بود و من نمیدونستم تعریف یه آزمون جدید باعث میشه پاسخنامه های قبلی خطا بده. البته زنگزدم به پشتیبانی مُنتا و قرار شد آزمونی که حذف کردمو برگردونه. رئیس خوب برخورد کرد البته پوف.
اگه نگید زیاد از مدرسه می نویسم، این پستمم راجبه امروزه. فعلا که دانشگاه شروع نشده کارام خلاصه شده تو مدرسه، کلاس زبان، و اون یکی کلاس. تو خونه ام که برنامه ی بچه هارو می بینم و می نویسم و این حرفا. امروز دستم تا مرز گرفتگی عضله رفت برگشت چون ۱۱ هفته برنامه ریختم و پوکیدم. تازه بازم مونده. بچه ها رفتاراشون فرق داره، با یکی میگم می خندم ، با یکی مهربونم، به یکی انرژی میدم، و یکیشونم بی انگیزه ترین فردیه که دیدم یجوری که دلم میخواد از الان رهاش کنم بره پی کارش. و لزومن رتبش بدترین نیست! امشب تک و تنها تا ۸ونیم مد بودم و ظلمات مدرسه رو دیدم. همین.
امروز اولین برنامه بچه هامو ریختممم :) تا شنبه. تا خود ۳ و رب داشتم برنامه میریختم و با ۶ تا بچه واقعن سخته! تازه امروز من برنامه چهار روزو ریختم. البته دستم راه میفته. ولی قشنگ دوتای اخریو نفهمیدم دیگه چیزایی که باید بهشون می گفتم و گفتم یا نه. فقط ریختم برنامه داشته باشن. و تمام :)
* عزیزی میگن اولینا همیشه یادت بمونه :)))
وای ینی میگفتن بچه های بلوط، بچه های بلوط. بعد من اینجوری بودم: منو میگناااا :)))) آماااا در ظاهر، انقدر حدی بودم که سارا اینجوری کرد که بلوط من ازت ترسیدم :)))
از پیشرفت این روزا میتونم بگم که دیگه وقتی میرم مدرسه استرس ندارم.
به نظر خودم گند زدم :| ینی فرض کن اول به جای اینکه بگم هیچ چیزی زود نیست گفتم هیچ چیزی دیر نیست :||| و دو سه بارم از استرس حرف قطع شد :((((