خانوم پشتیبان
و من دارای ۷ زیرگروه شدم.
«روان شناسی کلش S-R عه! محرک و پاسخ! انسان همیشه در معرض محرک ها و پاسخ هاست. تنها زمانی به انسان محرکی وارد نمیشه و جوابی نمیده که فوت کنه. سوال های من سر کلاس نوعی محرکه و من مطمئنم شما فوت نکردید. این محرکو پاسخ بدید!»
امروز داشتم از ورودی مترو انقلاب می رفتم تو، یه آقایی وایساده بود برای ولنتاین گل می فروخت و بلند برای گلاش بازاریابی می کرد. منو که دید، بلند گفت: بیا گل ببر،خدا هیچ کسیو جلوی دوست پسرش، دوست دخترش ضایه نکنه! من بی اعتنا رد شدم. دید که چادریم مثلا و اهل این چیزا نیستم، همون لحظه سریع گفت: خدا هیچ کسیو امشب جلوی حاجاقا ضایه نکنه بیا گل ببر :)))
زندگی بلوط بعد کنکور خیلی عوض شد. احساساتش به مراتب «عوض تر».
آه کشید، چنان آهی که پرده های آسمان را درید، رسول الله پله های آسمان را تا در خانه ی فاطمه طی کرد و رفت تا او را در آغوش بکشد، دخترم چه کسی بالت را شکسته ..
۳/۸۷ از ۴. لطف خدا که فکر می کردم نظرسنجی اولین سال کاریم زیر ۲ باشه.
دارم بچه ها رو اغفال می کنم فردا به جای راهپیمایی رفتن درس بخونن :)
یکی دو سالی میشد میخواستم برم مسلم ولی بخاطر کنکور، یا دوری مسیر یا هر چی نمی شد. امسال الحمدلله قسمتم شد برم. و اگر نمی رفتم بدون شک پشیمون می شدم. به نظر من فوق العاده بود. دلم نیومد راجبش ننویسم.
لا خیر بعدک فی الحیاة و اِنّما
أبکی مخافة أن تطولَ حیاتی..
امروز فاطمه رو بعد مدت ها دیدم. از وقتی لنز میذارم منو ندیده بود. گفت چقد عوض شدی بدون عینک، به قیافت عادت ندارم! منم خندیدم گفتم عادت میکنی. گفت خودت عادت کردی ؟ :)))
خودم به خودم عادت کنم آخه بشر ؟ :))
گر نگهدار من آن ست که من میدانم،
شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد..
گفتی «لا تقنطوا من رحمة الله» و مرا تنها گذاشتی تا در ناامیدی دست و پا بزنم، مبادا که غرق شوم ..
«تو اون شرایط بد, من یاد شما افتادمو آروم گرفتم. شمایی که منو تو اوج گناه کمک کردین و گرفتین تو آغوشتون. من هر روز این بارون رحمت خدارو که به یمن وجود شماست می بینم و از درختا تشکر می کنم که شکوفه دادن.از برگا تشکر می کنم که منو از اون فصل سرد آوردن بیرون. تشکر می کنم که انقد سبزن. من هر روز چند بار براتون "دوست دارم" می فرستم.من دلتنگم.»
نمی فهمم چرا ده صبح یه بزرگراه انقد باید شلوغ باشه. ده صب یا باید سر کار باشید، یا مدرسه، یا خواب تو خونه در حال گذروندن تعطیلات بین دو ترم.
حد و حدود روابط با آدم ها رو مشخص کردن، چیز بسیاااار مهمیه. این «بسیاااار» شو تازه فهمیدم.
برنامه ی ترم بعد دانشگاه، و مدرسه و دو تا کلاسم خیلی قاطی شده و نمیدونم چی کار کنم و هعچ ندارم بگویم.
استاد با سطح پایین هوشی و عقده های حل نشده و تحصیلات متوسط که میذارید برای دانشجو، نتیجه ش همین امتحان میشه.
یک دانشجو به آغوش وبلاگش برمیگرده. تا حدی محافظه کارانه البته.
ما رسما سر فیزیولوژی غدد جون دادیم و یه دختره که (اصلا ورودی ما نیست ولی این ترم فیزیو داره) دیشب ساعت 1:26 دیقه شب تو گروه پرسیده که دوستان اگه کسی تموم کرده بگه خوندن سری اسلایدا چقد طول می کشه و از کجاها میاد :)