روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

۵۵۸ مطلب با موضوع «ما» ثبت شده است

945

سه شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۸ ب.ظ

داشتم افسردگی می گرفتم کم کم از بی حرف زدنی :)

  • بلوط

944

دوشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۶ ب.ظ

باید مرا ببخشی و صفحات قبلی را پاره کنی و به روی خودت نیاوری که 99 برگ از این دفتر صد برگ را سیاه کرده ام.

  • بلوط

رمز را می دهم اگر حوصله ی ناله دارید

يكشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۴:۱۸ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • بلوط

940

يكشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۳ ق.ظ
نات ا گود دی.
  • بلوط

938

شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۲۷ ب.ظ

پیش دانشگاهی ها، حق ندارند همیشه عصبی باشند.

  • بلوط

شخصی

شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۳:۵۵ ب.ظ

گاهی به این فکر می کنم که اگر کوتاهی هایی که من در مقابل او کردم، او در مقابل من انجام می داد، رهایش می کردم و می گفتم که دیگر به من هیچ تعلقی ندارد.

  • بلوط

931

يكشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۰۴ ب.ظ

نخست دیر زمانی در او نگریستم

چندان که چون نظر از وی باز گرفتم،

در پیرامون من همه چیزی به هیات او در آمده بود

آنگاه دانستم که مرا دیگر از او گریز نیست

[ و اگر ده دفعه این را پست کنم، دفعه یازدهم هم پست می کنم ]

  • بلوط

930

يكشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۵۷ ب.ظ

هذا من فضل ربی

  • بلوط

929

يكشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۰۲ ق.ظ
تو یاد دادی زندگی کردنو به من
تو قصه گوی داستان من بودی
یادت نمیاد؟
  • بلوط

927

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۳۲ ب.ظ
بهتر است شعر های شاملو را با حالت مظلوم و مهربان بخوانم،
یا لبخند بزنم به یک آدم نا آرام پر تلاطم
یا برای دوستی که از دست داده ام، گرد غم بپاشم روی احساساتم؟
  • بلوط

روتین دوست داشتنی

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۱۸ ب.ظ

اعتماد کردن. وصل بودن. تلاش کردن. بعد چن ساعت درس خوندن بیرون اومدن از اتاق برای سریال تی وی. کنار اومدن. صبا ی دانشجویم. زهرا ی مهربانم. حرفای تو سرویس. امیدوار بودن. دوباره کنار اومدن.

  • بلوط

915

پنجشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۲۹ ق.ظ

چشم هایم دارند می روند.

  • بلوط

914

پنجشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۲۸ ق.ظ

برچسب های زرد بلاگم، تقریبا در حال انفجارند انقدر که پر ند. از خشم ها و عصاب خوردی های ناگهانی، از محبت های سر ریز شده ی یهویی ابراز نشده، از نوشته های لبخند آور. دلم نمی آید پاک کنم چون با خواندنشان، شرایط و حس و حال قبل تر ها یادم می آید. فکر کنم از تک تک آدم های زندگیم، بدون اسم بردن ردی در یادداشت های زرد هست.

  • بلوط

912

چهارشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۱۵ ب.ظ
اعتراف اول.
خوشحالم از این که پیشت نبودم. از اینکه ندیدمت. از این که بقیه من را ندیدند. تغییر را پذیرفته ام. و پذیرفته ام که تو رفتی. حتی گریه ام نمی آید. خوشحالم.
اعتراف دوم.
نگرانم. اعتماد به نفسم باز رو به کاهش. آیه ی اگر خدا بخواهد میان دلهایشان الفت میفکند را باید دوباره بخوانم. تجدید همه چیز. چون سیم های من قطع شده اند.
اعتراف سوم.
اصلا حنای روی دستم را دوست ندارم.
اعتراف چهارم.
با خودم گفتم کی این دو گانگی ها و معلق بودن ها و بزرگ نشدن های تینیجری تمام می شوند!
اعتراف پنجم.
حالم از مافیا بازی بلاگی بهم می خورد. حالم.بهم.میخورد.عق.
اعتراف ششم.
یک متن مرتبط با شماره عنوان داشتم که خب، هیچ وقت نمی گذارم.
  • بلوط

911

چهارشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۴۴ ب.ظ

می نویسم فقط می خوام یه چیزی رو بدونم.

  • بلوط

910

چهارشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۴۲ ب.ظ

حنا گذاشت برام. روی مچ. دو تا پرنده روی سیم برق. البته تقصیر خودم بود یکم خراب شد. ولی دوسش دارم :)

  • بلوط

909

چهارشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۴۰ ب.ظ

صبح زنگ زده بود. لبخند می زنم. بالاخره اتفاق ها افتادنی اند. گریز نیست خب. از تغییرات واقعا گریزی نیست.

  • بلوط

908

چهارشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۳۸ ب.ظ

توی یه مغازه، در حالی که داشتم لباس های یک رگال را الکی نگاه می کردم به این فکر کردم که درصد زیادی کارهایمان برای توجه است. درصد زیادی.

  • بلوط

907

چهارشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۳۲ ب.ظ

یک عااااالم چیز دارم برای نوشتن. گفتن. حس کردن. میگم. می نویسم.

  • بلوط

904

يكشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۰۰ ب.ظ
هنوز زنگ نزده.
خندوانه شرو شو.
لم داده روی تخت.
مریض.
وسایل مانده در فرودگاه تهران.
اعتماد به نفس کم. 
کاسه ی سوپ هتل روی پا.
خانواده خرید جز او.
پنجره باز.
اسپلیت خاموش.
در دمای سی و سه درجه و رطوبت شصت و پنج درصد.
لرز.
سرماخورده.
صدا داغون.
تلگرام هیچ خبری نیست.
این کهنمویی چه بامزس وای.
متعجب.
دریا.
نظم، ترتیب، بدون بوق و سر و صدا.
خندوانه شرو شد.
  • بلوط

900

جمعه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۰۱ ق.ظ

گلودرد بدی مرا در خود غرق کرده است. خیلی بد.

  • بلوط

895

چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۰۳ ب.ظ
نیم ساعت با رایا و طهورا حرف زدیم. ازون حرف زدنایی که اونا پیش هم بودن، من اینور بعد کلی مسخره بازی درآوردن. نشست و برخاست با بچه های فرهنگ کلن این صحبتای خاله زنکی رو از یادم برده بود. چقد مزه داد :)
  • بلوط

892

چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۵۸ ب.ظ
داریم میریم خونه نرجس روزنامه هارو روبان ببندیم.
  • بلوط

ادالت

چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۱:۰۰ ق.ظ

توی آینه ، دخترکی به من نگاه می کند که دارد پوسته ی سال های قبل را به سختی می شکافد میاید بیرون، یک دنیای دیگر. بزرگ. روتین. عجیب. کثیف. بزرگسالی.

  • بلوط

روز بلاگرا

پنجشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۶، ۰۵:۱۷ ب.ظ

با اینکه عضو جمعیت ِ کوچیک بلاگرام، ولی مثه اونی میمونم که تو جمعا، میشینه یه گوشه، حرف نمیزنه، دستشو میزنه زیر چونش، از خنده ی بقیه می خنده.

خوشحالم که بلاگرم.

[ این یک پست انتشار در آینده است ]

  • بلوط

885

چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۲۱ ب.ظ

من رفدم مشهد. خدافس شما. 

  • بلوط

880

يكشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۲۵ ب.ظ

هر روز صب که زود بیدار میشم و خیلی خوابم میاد، در حالی که توی آینه ی دستشویی به خودم خیره شدم، میگم باز میشه این در، صب میشه این شب، صبببب داشته باش.

  • بلوط

876

جمعه, ۳ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۰۷ ب.ظ

بزرگ شو، بزرگ باش، بجنگ و قوی باش.

  • بلوط

875

پنجشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۳۵ ب.ظ

بنویسید که او ترشی لیمو، بعضی از آدم ها و درآوردن اختیارات شاعری را دوست داشت.

  • بلوط

872

چهارشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۶:۳۰ ب.ظ

چه خوب میشه همه این تصورا بمونه ها. فانتزیه ولی شدنی.

  • بلوط

871

چهارشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۶:۲۹ ب.ظ

سلام فندق بلوط جان !

نمی دونم اسمت چی میشه، بابات کیه، رنگ چشات روشنه یا تیره.

من فقط می دونم مامان ت بلوطه و می دونم 23 کروموزومت قراره به اون بره و همین کافیه برای اینکه کلی دوستت داشته باشم ! حتی بیشتر از مامانت !

اونفدر که حتی بدون فرض نینی خودم، از تصور وجود تو و خاله اسماء گفتنت قند تو دلم آب شد. چی میشه و آخ از وقتی که این خیال گره بخوره به واقعیت !

اگه دختر باشی موهاتو می بافم و هر بار با دست پر از شکلات میام پیشت و اگه پسر باشی با هم فوتبال دستی و پی اس می زنیم. اما چه دختر باشی چه پسر، یه روزی که مطمئن شدم به بلوغ رسیدی، میام و در گوشت می گم : عزیز خاله ! هر اتفاق ناگفتنی ای که برات پیش اومد و روت نمیشد به مامانت بگی بیا پیش خودم ! کاش تا وقت به دنیا اومدنت یه چیزی اختراع شه که حس دل آدمو نشون بده تا بتونی بفهمی چقدر بیش از حد باورت دوست دارم !

به وقت 310 روز مونده به کنکور من و بلوط.


پی اس بلوط نوشت : 3> 3> 3>

  • بلوط

869

سه شنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۰۵ ب.ظ
فندقک مو کوتاه چتری دار من !
خاله های خوبی داری.
  • بلوط

862

جمعه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۳۳ ق.ظ
من ماتیلدا را سه بار خوانده ام ، و خودم را بارها جایش گذاشته ام. با بودلر ها زندگی کرده ام، مثل ویولت موهایم را با روبان بسته ام، انرژی منفی گرفته ام. به آقای کرپسلی خندیده ام. دارن را دوست داشته ام. پوآرو را تحسین کرده ام، به همه گفته ام که او نروژیست، نه فرانسوی، رامونا را درک کرده ام. عاشق کار های هن-ری بودم. مثل جودی آرزوی دکتر شدن داشتم. مثل هلی، نگران شکستن شیشه ی عمر غول بوده ام.
کودکیم - از یک جنبه - اینطور گذشت.
  • بلوط

فندقکم !

سه شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۰۰ ب.ظ

فندقک من !

در واقع فندقکی که مال من نیستی ! بلکه خدا تو را به من می دهد تا آزمایشم کند. فندقکی که مصداق " اولادکم و اموالکم فتنه" ای !

روزهای عجیبی ست که فکر نمی کنم حال و هوایش تا روز های آمدن تو، یادم بماند. پس می نویسم، تا هم ریخته باشمشان توی کلمات، هم برایت تعریف کرده باشم.

عاطفه دارد می رود. و بهترین توجیه منطقی و روان شناسانه ای که برای خودم پیدا کرده ام همان حرف خانوم کاف بود. یک نیاز صرفا شخصیتی. و واقعا هر روز که به حرفش فکر می کنم بیشتر به این نتیجه می رسم که وای، چقدر درست. و یک سری چیز ها هست که باز هم به قول قاسمی، امتحان است. امتحان من. امتحان سخت مربوط به اینکه هو دو یو فیییل.

و می شود از پسش بر آمد. میشود. امروز خیلی عجیب بود. هر حرفی ، حرف دیگر را تایید می کرد. کلاس صبح، کلاس هفته پیش پنج شنبه را. کلاس بعد از ظهر کلاس امروز سه شنبه را. عجیب بود. حتی خواب هایم هم عجیب است. اصلا ذهنم عجیب شده. هیچ ربطی به پیش دانشگاهی ندارد. بیلیو می. بعد اینکه مثبتم. خوشحالم. خوبم.خوب. اصلا فندقک، همیشه باید خوب باشی. حتی اگر تبدیل بشوی به یک پارادوکس بزرگ با شرایطت.

اصلا هر حس خوب یا بدی که دارم، منشا اش بر می گردد به یک چیز و حتی نمی دانم حل شدنی هست یا نه. حل می شود یا نه. و دعا کن آن کسی که صاحب ماست، کمکمان کند.

مهشاد چند روز است که مدرسه نیامده. پشتیبان هایمان مشخص شدند. 180 تا تجزیه ننوشته ام. چهارشنبه قرار است زهرا، بوووم سوپرایز شود. یک ماه مثل برق و باد گذشت. این هفته وضعیت درس خواندنم را اصلا دوست نداشتم. نوور، اوور. امروز یک "کاش" گفتم و حرفم را پس گرفتم. بازم هم به خاطر همان یک چیز.

عجیب است که صبا دانشجو شده. عاطفه دانشجو شده. و چیز های دیگر حتی. عجیب است و ابن روند بزرگ شدن مرا می ترساند. خیلی. خیلی. خیلی. خیلی.

فندقک ، دعا کن بلوط را.

  • بلوط

858

يكشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۱ ب.ظ
من آخرشم ده مین به صفحه زل میزنم و بدون اینکه چیزی بنویسم - حالا به هر دلیلی - صفحه رو می بندم.
  • بلوط

854

جمعه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۰۹ ب.ظ
دوست داشتن زیاد یکی. شکر برای داشتن کسی.
  • بلوط

853

جمعه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۳۸ ب.ظ

من ناراحت نیستم. اصلا - از این قضیه - خوشحالم نیستم. فقط، برام عجیبه. غریبه. 

[ این تنها یک بخش قضیه است و وی، در باقی زندگیش، لی لی کنان خوشحال و شاد و خندانم می خواند ]

  • بلوط

852

جمعه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۲۷ ق.ظ

17 ساله ها،

باید لبخندزنان، با بحران های بزرگسالی کنار بیایند.

  • بلوط

851

چهارشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۳۱ ب.ظ

دیگه به اونجایی رسیدم که وقتی یکی داره نوشابه مخصوصا کوکا میخوره، میخوام داد بزنم : دسست نگه دارین ! اون ماده ی سیاه رنگ اسیدی شیمیایی ناسالمو نریزین تو معدتون.

  • بلوط

850

چهارشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۲۲ ب.ظ

من در این دایره چند نفر را بیشتر راه نمی دهم. اند وات ا پلژر  :)

  • بلوط

847

دوشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۳۸ ب.ظ
دونت گیو آپ. نور. اور.
  • بلوط

844

يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۵۹ ب.ظ

اون انقد خوشحاله که میدوه و زیر لب آهنگ زمزمه می کنه. یکم ته دلش نگرانه. یکمم می ترسه. بی صبره. و با انگیزه.

  • بلوط

The fault in our stars

شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۰۵ ق.ظ

گناه بخت پریشان و دست کوته ماست!

  • بلوط

تغییرات جدید زندگی من !

جمعه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۱۸ ب.ظ
تغییرات یکم جدید زندگی من !
اگر قرار بود اتفاق بیفتید، مرسی که الان افتادید ! چون من بعدن اصلا حوصله ی تان را نداشتم. اما الان ظرفیت خالی هست. در صورت لزوم، پیش بیایید.
  • بلوط

840

جمعه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۲۲ ب.ظ
تداعی آزاد پست مدرن مبتنی بر تجربه ی فردی. یک بخش از مغزم دو نقطه پرانتز باز است. و همان بخشی ست که متعلق به توست. و تو همانی که خانوم کاف میگفت من از داشتنش محرومم. و کاری به پارادوکس حرفم ندارم، تو همانی که من را آنطور که هستم میبینی. و نمی بینی. چرا نمی گویی؟ چقدر خوب است و چقدر غیر قابل صبر.
  • بلوط

Peace

پنجشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۲۰ ب.ظ

پی ام داد. از عکسای پروفایلم میگه چقد بزرگ شدی. من بلاک می کنم. بی حس. فراموش می کنم. درس میخونم. میخوابم. خواب می بینم. خواب خودشو می بینم. خواب مهدیه که قراره برام کتاب تست بیاره . خواب میبینم دستم تو خواب بریده. بیدار میشم. با صبا حرف می زنم. مسواک می زنم. می بینم واقعا دستم بریده :| صبونه میخورم. فک می کنم که همیشه ورق برمیگرده. تست ریاضی میزنم. تلفن زنگ میزنه. از صحبتای مامان میفهمم که دیگه تقریبا همه جریان عاطفه رو میدونن. بدم میاد. دوباره تست ریاضی میزنم. به توییتی که صبا فرستاده هنوزم می خندم. البته اینا هیچ تاثیری روی من ندارن. نه افسرده میشم، نه خوشحال. فقط کاش نبودن.نبودنشون ینی آرامش بیشتر.

  • بلوط

کوییز الهی

چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۲۵ ب.ظ

پی ام داده بزرگ شدی. سین کردم. بلاک کردم.

  • بلوط

834

سه شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۰۸ ق.ظ

گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید

  • بلوط

فندق !

شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۳۹ ق.ظ

فندقکم، چشم طلایی مو آبیم !

این روزها خوشحالم. خودمم. نگرانی هایم یکی دوتاست ولی سر جمع چیز خاصی نیستند. آمدم از تجربیات روز های پیش دانشگاهی برایت بگویم و بعد چشم هایم را ببندم، و فردا پنج و نیم صبح بازشان کنم.

فندق قشنگم، غرور این روزها بیشترین خصلتی ست که به چشمم می خورد و بیشترین چیزیست که دعا می کنم گرفتارش نشوم. بیا ما مثل آنها خودمان را تافته جدا بافته ندانیم، غرور نگیردمان، ارزش گذاری نکنیم و چشممان را باز کنیم یک وقت دیگران را پایین تر از خودمان نبینیم. و خودت میدانی که چقدر بد است، چقدر، چقدر و چقدرررر.

فندقک، حس بد این است که فکر کنند مثلا تو نفهمی، لوسی. - چیزهایی که نیستی.

مهربانم، یادم بنداز برایت از دوست ها و آدم های همراه این روزها برایت بگویم، از زهرا، مامان و بابا، متین.

از آرزو ها و برنامه های بعد از کنکور. از تهاجم های لحظه ای. از لج کردن های خیلی کوچک. از جو مدرسه. از فرق پیش دانشگاهی. از هفده ساله بودن. از ترس ها، استرس ها، خوشحالی ها. از عاطفه که مامان می گوید که آخر سر بهت زنگ می زند و خبر بچه دار شدنش را می دهد.از این روزها.

خوبیش این است که این، منحصرا نامه ی من به توست و احدی، حق دخالت و اظهار نظر در حتی یک کلمه اش را ندارد. و این باعث خوشحالی ست.

دعا کن بلوط را.

  • بلوط

Fear

جمعه, ۶ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۱۹ ق.ظ

ترسناک است. سه چیز در زندگیم ترسناک است. و من امروز یاد سه تایشان باهم افتادم.

  • بلوط