روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

۵۵۸ مطلب با موضوع «ما» ثبت شده است

828

پنجشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۰۸ ب.ظ

کلاس چهارم دبستان، وقتی سیتوپلاسم و یاد گرفتم، احساس کردم من از بزرگ ترین بچه های جهانم و یکی از "ایسم" های دنیارو بلدم.

  • بلوط

شده هزار بار، این شعرو با چشمام میخونم برات.

پنجشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۵۳ ب.ظ
نخست دیر زمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی باز گرفتم
در پیرامون من همه چیزی به هیئت او در آمده بود.
آنگاه دانستم که مرا دیگر از او گریز نیست. 
  • بلوط

لیو

پنجشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۱۰ ق.ظ
من چشمانم را می بندم، و دیگر چیزی نیست جز چشم های قهوه ای سوخته ات.
  • بلوط

تجربه ها

پنجشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۰۱ ق.ظ

غروری که ضمیرنآخودآگاه، توی رفتارشون و تک تک کلماتشون سرازیر می کنه.

زهرا وقتی خوشحال باشه، چقد خوبه.

دیدن آقای امیر ی جای غیرقابل تصور.

ریاضی 3>

خواب توی ماشین.

  • بلوط

822

سه شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۳۸ ب.ظ
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
  • بلوط

نشسته روی مبل، منتظر، بدبخت

يكشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۰۸ ق.ظ

 شب که همه خوابند کنار صندلیت یک دانه سوسک سیاه باشد و کلی با خودت کلنجار بروی که کسی را بیدار نکنی و بروی آشپزخانه که سوسک کش بیاوری اجبارا زمین اتاقت را به گند بکشی، که جلوی کابینت با یکی دیگرشان رو به رو شوی. به چشم یک تراژدی نگاهش کنید. چون من الان حتی جم نمی توانم بخورم و تصمیم دارم انقدر روی مبل بشینم که کسی نصف شب از تشنگی بیدار شود. و معلوم نیست تا صبح کجاها که نمی روند.

  • بلوط

خوشحال کننده ها

پنجشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۵۷ ق.ظ
فاطمه اون روز به طرز قشنگی بغلم کرد و ازم تشکر کرد.
شولوغ پولوغ فروشی اونور پل هوایی.
ریاضی.
زهرا.صبا.
داداش.
مامان وقتی یه اسم خاص صدام می کنه.
بابا وقتی گفت **
شمارش تکواژ.
چال لپ فرگل و نرجس.
انبه.
نتایی که روش منظم شماره ی تستا رو نوشتم.
کتابای تست وقتی گوشه اتاق ردیف شدن.
خواب بعد چن ساعت درس خوندن.
بوی پودر بچه.
عطرم.
دوباره ریاضی.
اینکه لازم نیس دیگه سر کلاس چیز خاصی بنویسی.
نیکنام.محمدی نژاد.
نرجس.
کلاسم.
اون سرود نوای یاس.
شلوار لی تیره ی جدید.
بچه ی توی شکم آیلار.
قرآن اول کلاس قاسمی.
سرویسی که مودبه و ماشینش 206
وقتی تست زبان فارسی درست میزنی.
353 روز به تموم شدن این 12 سال ***
کلاس مفید جغرافی ب طرز عجیبی.
وقتی تازه "می فهمی" فلات چیه.
تستی خوندن روان شناسی با زهرا.
آلمانی.
موهام وقتی کوتا شدن.
جوراااابم.جووراب خاکستری صورتی راه راه خرگوش شاخدارم.
ساعتم.
وبلاگم.
یکی از کتابام.
فیلم سن پترزبورگ اونجاش که میگه "هفت، هشت، باقرزاده، نه، ده"
فیلم درست حسابی به اضافه ی یکم درام.
پختن پاستا ب خوشمزه ترین شیوه ای ک تا حالا خوردم.
اینکه مامان میگه لازانیا رو که تو بپز
18 ساله شدن. این یکی با چاشنی ترس شدید.
خواب ساعت 3 تا 4 وقتی تا 9 مدرسه ایم.
دیدن بچه های پایه های پایین تر و فک کردن به اینکه همههه ی این مراحلو گذروندی.
زبان های ژرمنی.
آناتومی جامعه ی رفیع پور.
دانشگاه تهران.
مترو.
گوشی.
کوله پشتی.
اون کفش کتونی زمستونیه.
پیرهن جدیدم.
اتاقم.
[ و اینکه تو را دارم]
  • بلوط

آدم ها

پنجشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۳۱ ق.ظ

ندیدن صبا.

دوست داشتن زهرا.

و بی حوصلگی نسبت به عاطفه.

خوشحالی زیاد.

  • بلوط

هشتگ : شخصی

پنجشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۲۹ ق.ظ

من امشب بهم شهود شد (؟) یا شهود کردم (؟) خلاصه همون که سر کلاس فلسفه میگیم، آره امشب فهمیدم که من از او جان آینده چی می خوام. اون بخش شهودش اغراق بود.

  • بلوط

بزرگ شدن

دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۶ ب.ظ

من این مراحل بزرگ شدنو به طور ملموسی - خیلی ملموسی - دارم حس می کنم. و می ترسم. و ذوق می کنم. و اینطوری. جدن ترسناک نیست؟ من به طرز زودی هفده سالمه.

  • بلوط

808

يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۹ ب.ظ
امروز با جوراب خاکستری صورتی راه راهم، خوش بودم. در همین حد کم توقعم من. ولی از مفید ترین کار هایی که بشر در تاریخ میلیونیش انجام داده ترکیب کردن خاکستری و صورتیه. ولی جدن چرا عنوان گذاشتن انقد سخت شده؟
  • بلوط

10 سانت

يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۳ ب.ظ

امروز قیچی موهامو کوتا کرد. البته قابل ذکره دستم متحدش بود.

  • بلوط

راستی فندقک

يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۳ ق.ظ

راستی فندقک،

داشتم فک میکردم باز یه مامان روان شناس بیشتر به دردت میخوره تا جامعه شناس. لااقل یه دردی دوا می کنه ازت. نه که دوسش داشته باشم روان شناسیو، ولی خب.

بعد داشتم فک میکردم من راجبه تو که می نویسم، موضوعُ می زنم "بقیه". ولی باید بزنم "من". باید بزنم "او". تو وجود من نیستی ؟ تو وجود او نیستی ؟

  • بلوط

هر روز

شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۵ ق.ظ

آقا من خیلی حرف دارم بنویسم ولی نمیشه.

  • بلوط

801

سه شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۳ ب.ظ
خدایا ما را از مراجع ضمیر "من" در "و من یتوکل علی الله فهو حسبه" قرار بده. و هوایمان را داشته باش. به نام خدا. و با یاد ولیش.
  • بلوط

800

سه شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۴۹ ب.ظ

و هشتصدمین ! چه عجیب و خوشحال کننده و غیرقابل انتظار :)

  • بلوط

798

يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۵ ب.ظ
دیگه رفتم. حالا فردا میام.
  • بلوط

797

يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۴ ب.ظ

امروز پیش خانوم کاف بودم، حالا جدا از همه چی، یه چیزی گف، گف ی چیزی هس به اسم محبت عاطفی خواهرانه، که ندارم. خواهرو ینی. قبلش رفتم سر کار مامان که ازونجا بریم، رفتم یه سر به آیلار زدم که دیگه فندقش لگد میزد. گوگولی.

  • بلوط

لا تحزن !

شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۷ ب.ظ

ا چی می ترسی آخه؟ غصه نخور. ان الله معنا.

  • بلوط

791

شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۱۷ ب.ظ

ب طرز حال بهم زنی از ترس از دست دادن آدما، آدما رو از دست میدم.

  • بلوط

788

جمعه, ۱۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۰۹ ب.ظ

چقد همه بزرگ شدن. کی فکرشو می کرد. اولین نوه ازدواج کرده، پویا کنکور داده، عسل رفته اول راهنمایی و من هیفده ساله ام.

  • بلوط

اه.

پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۶ ق.ظ

اومدی انسانی چیکاااار؟ جامعه شناسی میخوای چیکاااار؟ جامعه شناس بشی که چیییی؟ که آخرش چی کار کنیییی؟ اه.اه.اه.اه.اه.

  • بلوط

با توجه به شناختی که از خودم دارم عرض می کنم.

چهارشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۶، ۰۴:۳۶ ب.ظ

هم اکنون به این نتبجه رسیدم که حاج آقامون :| نباید از این مردای باشه که وقتی سرشون کلا میره یا باید حقشونو بگیرن، سری محلو ترک کنن و در برن. ترسوی بزدل :| وگرنه بنیاد خانواده جدا می ریزه بهم :| حالا واس ما که اینطوری نیس خدا بخواد. خدایا این آدما رو از لیستت خط بزن یه شجاعشو بذار برام. فدایت.

  • بلوط

781

سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۳۲ ب.ظ

از این حس که یکی - توی محیط بزرگ جامعه، نه مثلا دوست و اینا - مسخرم کرده، دارم بالا میارم. بالاااا.

  • بلوط

779

سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۳۸ ب.ظ

بالاخره خیلی یهویی و برنامه ریزی نشده، به مامان و بابا گفتم. ولی جدا، تصمیم گرفتم این یه موردو حل کنم و از اون جایی که خودم تنهایی نمی تونم، خانوم کاف هم وارد این پروسه میشه به حول و قوه الهی :P

  • بلوط

778

سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۰۸ ب.ظ

خدا میدونه من چجوری میشم وقت جنگیدن. هر جنگیدنی. لفظی. وقتی می خوای حقتو بگیری. ای کاش می تونستم بفهمم از کجا نشات می گیره. 

  • بلوط

Deutsch

سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۱۶ ق.ظ
امروز داشتم یکی از بخشای میوه رو می خوندم، بعد اومد پرتقال میشه "اوغانژژژژه" . ذوق مرگ شدم. خیلی قشنگه :)
  • بلوط

774

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۰ ب.ظ

من همون حسی بهم دست داده که وقتی یکی تو خیابون بهم فش میده و من جوابی ندارم که بگم، بهم دست میده.

  • بلوط

773

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۱۵ ب.ظ

داشتم میگفتم تو چقد بی احساسی که این طوری جوابشو میدی و فلان و بیسار. گفت خودتم همچین الهه ی احساسات نیستی. خودتم بی احساسی.

خب آخه منو تو یه موقعیت احساسی ندیدی که. گفت که چرا بعد از شیش سال میشناسمت.

ولی خب بعد از شیش سال بازم من و تو یه موقعیت احساسی ندیدی. کجاااییییی ببینی من دارم عاشقانه میگم همینطور گر و گر.

  • بلوط

772

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۱۱ ب.ظ
دلشوره دوم اینه که نمیدونم اون اسکرین شاتای مزخرف تو کودوم فلشمه. و یه فلشم دست زهراس.
در این که زهرا قابل اعتماده - خیلی - شکی نیست فقط من اصلا دوست ندارم ببیندشون. حتی اتفاقی.
  • بلوط

771

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۶ ب.ظ

من سالهاست که بنابه دلایل خانوادگی، سعی داشتم اعتماد خانوادمو جلب کنم. نه به خودم، به خودم اعتماد کامل دارن. به تصمیمام. و الان اصلا نمی خوام حتی بگم که یه تصمیم اشتباه گرفتم. یا بدتر، حتی نمیدونم تصمیمم اشتباه بوده یا نه. و این باعث دلشوره میشه. پووف. حالا واقعا در حد یه تصمیم اشتباه کوچولوعه.خیلی کوچولو.خیلی مسخره. ولی من حتی سر مسخره ترین چیز این پروسه ی جلب اعتماد حساسم. خیلی حساس.

  • بلوط

770

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۹ ب.ظ
الان دیگه وقتی یکی می پرسه چه غذاییو بهتر از همه درس می کنی، می دونم چی بگم. ذوق مرگ. چون خیلی درگیر دستپختم بودم که چراااا اونجوری که می خوام در نمیاد.
  • بلوط

البته عطر مورد علاقه دارم.

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۲:۱۹ ب.ظ

من خیلی چیزای مورد علاقه ندارم. باید بذارم به حساب موودی بودن.

  • بلوط

از سری عاشقانه های پیش از موعد

يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ ب.ظ
اصلن تمام این مارشمالوها مال تو،
برای تو،
که هیچ کس تو نمی شود. عزیزترینم.
  • بلوط

766

يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۱ ب.ظ

چهل روز نمی گذره که مومن بهش حتما یه بلایی می رسه و این نشونه ی رحمته. البته می گن همین که یه دور پولتو بشماری بعد فک کنی که کمه، دلت هررری بریزه، بعد دوباره بشمری ببینی نههه مثکه درسته، اینم بلاس. خدایا دمت گرم که بلا میفرستی که یادت بیفتم -با وجود مومن نبودنم- ولی من دلم هرری ریخته که نکنه سر کارم گذاشتن. هی دلشوره دارم. میشه یه ندا بدی منو دربیارن از بلاتکلیفی؟

  • بلوط

در وویس های تلگرامم چه می گذرد،

يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۲ ب.ظ
+ داشتم حساب می کردم که بعد از اردواج عاطفه، من فقط زهرارو دارم و تو رو. ینی به عنوان رفیق صمیمی. ینی خیلی صمیمی. خوبه. خوشالم ازین موضوع.
  • بلوط

او.

يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۰۴:۰۳ ب.ظ

نخست دیر زمانی در او نگریستم

چندان که چون نظر از وی باز گرفتم

در پیرامون من، همه چیزی به هیئت او در آمده بود. 

آنگاه دانستم که مرا دیگر از او گریز نیست.

[ شاملو ]


  • بلوط

760

شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۲ ب.ظ
امروز داشتم به زهرا یه چیز ناراحت کننده می گفتم، که خندم گرفت. طبق معمول. البته برای زهرا نیاز به اثبات نیس ولی خیلی سخته که به بقیه بفهمونم حتی ممکنه موقع گفتن یه خبر خیلی تلخ خندم بگیره ولی دلیل بر خوشحال بودنم نیس. یه جور هیجانه که انگار با فرایند کشیده شدن لب ها اعلام حضور می کنه.
  • بلوط

759

شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۷ ب.ظ

امروز می خواستم استوریمو برای یه نفر هاید کنم، اد فرستادم برا خودش. اد سین کرد.

  • بلوط

:)

شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۶ ق.ظ
از چیزایی که باعث میشه لبخند بزنم اینه که با زهرا امروز قراره بریم کافه.
  • بلوط

کاپ

جمعه, ۹ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۲۳ ب.ظ

کاپ بازیابی درونی رو سَری بیارید بدید به من. سَرییییی.

  • بلوط

751

پنجشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۳ ق.ظ

ینی من ذره ای، حتیییی ذره ای، نه با شازده کوچولو، نه با کلا قرمزی و نه با قهوه ارتباط برقرار نمی کنم. ینی در حد هیچ. و از هیچ کودوم خوشم نمیاد.

  • بلوط

چه عنوااانی؟

چهارشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۱ ب.ظ

وقتیییی گریباااان عدم، با دست خلللقت ، می درید

وقتییی ابد، چشم تو رااا پیش از ازل می آفریید

وقتی زمین ناااز تو را در آسمان ها میییی کشید

وقتی عطش طعم تو راااا با اشک هایم میی چشیید

خب؟

من عاشق چشمت شدم.

این نهایت نهایت نهایت عاشقانس. باور کن.

  • بلوط

746

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۴۰ ق.ظ

نل،

میذارم اون مساحت زیستو.

  • بلوط

leo

دوشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۶، ۰۴:۱۱ ب.ظ

"لیو" با اکثریت آراء چین و چروک های مغز تصویب شد.

ینی اینطوری میشه که "لیو و بلوطش"

  • بلوط

743

يكشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۰۳ ب.ظ
بخش رو عصاب، این نیس که فلان چیز ناراحت کننده س. رو عصاب اون قسمتشه که غیرقابل تغییره. خیلی دوس دارم رک و راست بنویسما، ولی خب دیگه اینارم بنویسم، مستعمره محسوب میشم.
  • بلوط

742

يكشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۵۲ ب.ظ

برم یه کیکی، کاپ کیکی، پنکیکی چیزی درس کنم.

  • بلوط

پوینت

يكشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۹ ب.ظ

الان یک هیچ به تفعه منه. یو هاها.

  • بلوط

چه بر من می گذرد

يكشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۸ ب.ظ
واسه تولدای پیش روم برنامه ریختم. ولی خب ریسک گفتنشو نمی کنم چون ممکنه بخونن. ممکنه.ولی خب خیلی به خودم مفتخرم -__- دیروز فک می کردم خیلی بدتر بگذره. با عاطفه. ولی خب، اینطوری نبود. البته این همیشه هست که واقعا، به معنی واقعی کلمه داریم فرق می کنیم و شاید دیگه همو درک نکنیم.
  • بلوط

شخصی

يكشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۳۳ ب.ظ
میگم،
اینججا یه ویبلاگ شخصیه. نه یه وبلاگی که مثلا نوشته های تحلیلیم از سکولاریسم حاکم بر جوامع غربی پست کنم.
  • بلوط