1048
I lost it.
اگه حال آدما رو از یک تا ده درجه بندی کنید، من
حد مجموع دنباله ای با آر = یک دوم
و آ = دو پنجمم.
1. عینک جدید گرفتم
2. با زهرا و پنج تا دیگه از بچه ها رفتیم ریواس
3. با زهرا راجبه آزمون همبستگی طورانه حرف زدیم
4. مهمون داشتیم و من همون طور که تا یه حدی ایده الم بود خونسرد بودم.
5. تولد داداش بود بعد یه هفته با تاخیر
6. با صبا حرف زدیم
7. معلم ادبیات راهنماییمو دیدم و حتی اسممو یادش بود و گفت بلوط جان و بغل و فلان.
8. رتبم از چیزی که فک می کردم بهتر شد
9. یه خانومه تو مغازه گفت ما سلیقمون بهم شبیهه، کودومشو ور دارم :)
10. یه فکر ممنوعه اومد تو سرم و پسش زدم.
11. یکی از 250 تا فیلم برتر ای ام دی بی رو دیدم که هیچ مالی نبود البته
12. بالاخره تموم شد. و یه شروع جدید.
شکرخدا.
فندق مامان!
میدانی چنددد وقت است چیزی برایت ننوشته ام؟
پدر شب رفت. هیچ کس آنطور که باید ناراحت نیست.من تصمیم گرفته ام، به قول صبا، ایندیپندنت وومن. به معنای خودم.
چند وقته چقد مهربونو چندش شدم. امشب فهمیدم دیگ تموم شد. البته شده بود. مهم نیست واقعا. مهم اینه که برم جلو، واینسم، برسم به چیزی که میخوام، ثابت شم. این از عاطفه مهم تره.
این سارافون را که پوشیده ام، شبیه به دخترک های نقاش با موهای آشفته شدم. با لپی که اشتباهی قلمو خورده بهش و آبی شده است.
ای کاش از رشته های انسانی سر رشته نداشته باشی، برنامه نویس باشی. آی تی، نرم افزار. تینیجی تصور کنیم، هکر. با توام! تعلق معلق همیشه در خاطر من !
اول صب جمعه و اینکه کارام مونده و امروز دوبار باید برم بیرون. بی حوصله. از اون وقتا که بگی بالا چشت ابروعه بد نگا می کنم. و فقط نگاه می کنم !
دارم بالا میارم این حجم از تفاوتو. و اونو. و کلاسو. و اون یکیو. و یکی دیگرو. و بی ملاحظه بودنشو. و حرفای بدشو. و انسانی رو. و این کشورو. و تقریبن نصف چیزارو. ولی به نظرم مشکلی نیست یه دختر 17 ساله هر از چند گاهی اینجوری معادله های ذهنیش نامعادله بشه. هم اقتضای سنه. هم شرایط تهوع آور. اگه اسم میاوردم راحت تر بودم. ولی نمیشه. داره. حالم. بهم. میخوره. و این تنها توصیف دقیقیه که میشناسم.
تا کی ادا در آوردن؟ اه. [ بخش سیاه ذهنم را خالی می کنم اینجا، من به این سیاهی که این وبلاگ است ، نیستم. ]
کانفشن : یک شب در درون خودم مثل مغول ها، مرز های حریم شخصی را له کردم.
نمی خواستم ساعت دوی نصفه شب پست بگذارم ولی کلمات به زور خودشان را می کوبند به کیبورد و بعد خفه شان می کنم. دلم می خواهد بنویسم، ولی.
آه دختر جوان ! چرا فکر می کنی من ناز می کنم ؟ در احساسات من تنها چیزی که نیست، ناز کردن است. آن هم نسبت به تو. من ناراحت بودم ! [ مشتش را به دیوار نه - به بالش می کوبد. ] بیلیو می که من غم عمیقی را حس می کردم. البته غم عمیق نه حالت ناله ها، نه. منظورم ناراحتی کوچکی ست در اعماق وجود که اصلا معلوم نیست. مثل همان "دراکولای غمگین در من" . اما چه کسی جز توی تغییر کرده، اسم این ها را ناز کردن می گذارد ؟
[ تکمله بر وزن تفعله. وزن دیگه ی باب تفعیل. میرابی تاثیر خودشو گذاشته.]
به من می گوید تو ناز داری. و از این قربان صدقه ها. قرار شد سه شنبه بروم پیشش. ناراحت کننده است که دیشب هیات تمام شد و امشب جایی برای رفتن ندارم. جایی که دوستش داشته باشم. با صبا کلی فکر هایمان گذاشتیم روی هم و آخرش یک وویس بیست ثانیه ای فرستادم برایش و این روش جواب داد ! حالا ببینمش می گویم که دختر جوان ! تو هر چقدر هم که بروی و هی دور و دور و دورتر شوی، باز هم جای خالی دوستی که سایه ات را دنبال کند را حس می کنی. مگر من حس نکردم؟ من جای خالی تو را عمیقا حس کردم، جای خالی صبا را حتی در کم پیدا بودنش حس کرده ام، جای خالی زهرا را ! - اگر دور باشد.
گفتم که قرار است سه شنبه بروم پیشش دیگر؟ قرار است همه ی فیلم ها را آماده کند و کلی چیز برایم تعریف کند و من خرس گنده نتوانم خودم را جمع کنم و به قول صبا عر بزنم. و بعد به خودم بگویم کام آن به خودت بیا ! و بعد صبا بگوید به خودت نیا گریه کن ! این اتفاقی ست که خواهد افتاد. با شناخت 17 سالو پنج ماهو چهار روزه ای که از خودم دارم می گویم. الکی که نه.
بی قائده نوشتن ها را که می بینید ؟ از جمله ای به جمله ی دیگر پریدن. عاح وقت استراحتم گذشت. بروم سر درس و مشق و زندگیم. بقیه اش باشد بعدا.
میدونی چی فهمیدم؟ میدونی توی روز دوم از ماه ششم هجده ساله بودن چی فهمیدم ؟ اینکه چه اختلاف نظری وجود داره و چه فرقی هست بین ما و چه مشکلاتی میتونه به وجود بیاد و هنوز نیومده. برس به فریاد ما.
بزرگ میشی، تغییر می کنی، سیر عوض شدن بشریت و می بینی، آدما رو نجات میدی، نگران نباش.
پارسال با عاطفه رفتیم، امسال دارم با نرجس میرم. کی فکرشو می کرد؟ بعد میدونی چی یادم میاد؟ قاسمی رو وقتی میگه کارای خدا این طوریه. و یه وقتا فک می کنم اگه کارای خدا اینطوریه که نقطه ضعفای ادمو نشونه میره، بدون کمک ، من زمین می خورم. هر چند کمک هست. بزرگترین کمک دنیا هست. اونی که نیست، منم.
داشتم به نرجس می گفتم خودمو تنبیه می کنم نمیام. گفت اگه نیای ینی یکی دیگه تنبیهت کرده و توفیق اومدنو ازت گرفته. خدا مقیل العثراته. میرابی همیشه میگه. میگه لغزش ها رو جبران می کنه. اَقِلنی عَثرَتی.
ولی کسی که میتونه دل ببره، میتونه بکَنه ، میتونه ول کنه ، واقعا قابل تحسینه. قابل تحسین افتاده تو دهنم. چند وقته یادم میره افتاده تو "دهنم" درسته یا افتاده تو "زبونم" :|