روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

۴۴۳ مطلب با موضوع «ما :: من.» ثبت شده است

1147

پنجشنبه, ۷ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۲۹ ب.ظ

حالا که چک نمی کنی می نویسم، یا، شایدم چیزی ندارم بنویسم. Complicated. 

  • بلوط

یادداشت هایش را که می خوانم، احساس می کنم که اشتباه کردم. و قابل جبران نیست. و همان حسی بهم منتقل می شود که صبح با شنیدن حرف های زینب درباره ی ایده های دفن مردگان ناشی از زلزله بزرگ تهران، بهم دست داد. 

  • بلوط

1145

پنجشنبه, ۷ دی ۱۳۹۶، ۰۲:۴۷ ق.ظ

فکر کنیم دیگر باید این بخش از زندگی را بالا بیاوری، و رد شوی و دیگر بر نگردی. بترس. بترس.

  • بلوط

ویبره نصف شبی

چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۳۴ ق.ظ

بریم نماز آیات. اصن یادم نبود.

  • بلوط

ویبره نصف شبی

چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۰۲ ق.ظ

آقا من قشنگ لرزیدم. زلزله اومد.

  • بلوط

آنچه خواهید دید

سه شنبه, ۵ دی ۱۳۹۶، ۰۹:۲۵ ب.ظ
یک روز می آیم، یک عکس را همینجا آپلود می کنم، عکسی که تویش من نشسته ام روی تخت، یک لیوان بستنی و شیر کاکائو روبه رویم است با آن جینگیل پینگیل های خوردنی رنگی رویش، با کتاب قشنگم، با یک ظرف کرم کارامل و چی پف، و یک ظرف ژله ی قرمز، و یک ظرف دیگر هم پنکیک های خودم با نوتلا موز و توت فرنگی. دقیقا همان روزی ست که دانشگاه کلاس ندارم و شما می توانید توی عکس انواع کتاب های روان شناسی جمع شده روی میزم را هم ببینید. یک روز همین را پست می کنم. یو ویل سی ات.
  • بلوط

1125

سه شنبه, ۵ دی ۱۳۹۶، ۰۵:۱۲ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • بلوط

1124

سه شنبه, ۵ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۲۰ ق.ظ
ممکنه این راند آخر باشه، ولی باید بجنگی. بجنگ. بلند شو و بجنگ.
  • بلوط

1119

دوشنبه, ۴ دی ۱۳۹۶، ۰۲:۳۱ ب.ظ
خیلی وقته اونجوری که به دلم بچسبه ننوشتم. نوشتنم دست من نیست.
  • بلوط

1118

دوشنبه, ۴ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۴۴ ق.ظ

این دفه هم مثه دفه های دیگه کسی نمی تونه نجات بده. فقط تو میتونی. همیشه تو بودی اصن. 

  • بلوط

1117

يكشنبه, ۳ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۰۷ ب.ظ

آخه چرا نویسنده وبو نمی بینیییی و کامنت میذارییییی.. وات د ** .عااااااح. وای خدایا عه. عه. عهههههههه. شد سومین سوتی. وات  دا **

  • بلوط

چیزایی که باعث میشه لبخند بزنم. پارت دوم

يكشنبه, ۳ دی ۱۳۹۶، ۰۵:۵۲ ب.ظ

لاک 412 مای

شیر کاکائو بستنی اون طوری که خودم درس می کنم.

خستگی ناشی از درس خوندن

رتبه هایی که میخوام

وقتی میشینیم مثه دو تا خواهر حرف می زنیم

وقتی تجربیاتشو میگه :)

  • بلوط

1110

يكشنبه, ۳ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۳۶ ب.ظ

Make me feel sorry for that.

  • بلوط

1109

يكشنبه, ۳ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۱۴ ق.ظ

رکوردیم قراره زده بشه، چیزی هم که قراره جا به جا شه، کسیم قراره تغییر کنه، اون رکورد منه، اون منم. فقط من.

  • بلوط

1108

يكشنبه, ۳ دی ۱۳۹۶، ۰۲:۴۵ ق.ظ
چی می خوای؟ کجایی؟ سرگردونی چرا؟
  • بلوط

1102

جمعه, ۱ دی ۱۳۹۶، ۰۷:۰۹ ب.ظ
تو منو اینجوری نمی خوای. پس چیزی که می خوای و می خوام اینه که اینجوری نباشم. deal.
  • بلوط

1101

جمعه, ۱ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۱۴ ق.ظ
تو قاف قرار من و من عین عبورم..
  • بلوط

1099

جمعه, ۱ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۵۵ ق.ظ
نمیدونم حق دارم اینجوری حس کنم یا نه
  • بلوط

پوف

پنجشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۶، ۰۵:۱۷ ب.ظ

داشتم عکسای گوشیُ می دیدم. یه عکس از آقاجون پیدا کردم. خودم گرفته بودم. آخرین باری که تو خونشون دیدمش. عکسای چرخ و فلک مشهد. یه عکسم بود تو آینه بودم، موهامم هنوز بلند بود. فور د فرست تایم، ای میس مای لانگ هِر.

  • بلوط

شبِ قبل یلدای ما

چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۴ ب.ظ

اینجوری میگذره که پدر و عمو دنبال کارای فردان، پریا و متین یوزارسیف می بینن. سپهرم اومده اینجا که مادرجون تنها نباشه و من بخاطر سپهر مجبورم حجاب کنم. عسل و پریا انقد غصه چادر سر کردن منو میخورن :) و حتی عمو هم قبل اینکه سپهر بیاد فک کنم خیلی وقت بود که منو بی چادر ندیده بود. البته خیلی حس خوبی بهم منتقل میشه که شب یلداعه. اینوری میگذره که مادرجونو دیدم که اولین بار گریه کرد. حداقل جلوی ما. حسرت می خورد که چرا وقتی آقا بهش میگفته یه بوس بده، بوس نداده. نمیدونم بخندم یا غمگین شم. اینجوری که فردا میخوام زود پاشم که درس بخونم. با اینکه برنامه ای نریخته برام فردا سیما، ولی جبرانی میخوام بخونم. و اینجوری که احساساتم به طور فواره ای فوران کرده. و خب آیو تُلد یو، ای دونت بیلیو هیز گان.

*تهران دیگه نفس نمی تونه بکشه. سام وان کام اند هلپ آس. داریم خفه میشیم.

  • بلوط

Me . wierd me

چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۴۰ ب.ظ
نمیتونم باور کنم که من همون بلوط ده ساله ام که با ذوق هنری زلزله می خوند. یا همون بلوط چهل ساله ی بیست و دو سال بعد. یا همون بلوط هیجده ساله ی شیش ماه بعد که دیگه زندگیش فرق کرده. یا همون بلوط که 9 ماه قراره منتظر فندقش باشه. یا همونی که نوه هاش بهش میگن مادرجون. همه ی اینا منم؟
  • بلوط

1090

سه شنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۶، ۰۶:۲۷ ب.ظ

اینجوری بود که جعبه ی پیتزا جلومون بود با سیب زمینی، فیلم پلی می شد، دراز کشیده بودیم، ناومبر کریمینالو دیدیم که خیلیم چرت بود :)

  • بلوط

بجنگ و قوی باش

دوشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۰۷ ق.ظ
You are the winner. and the winners never stop. So keep goin' to reach what you deserve.
  • بلوط

دیروز.

شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۳ ب.ظ
اول با فرگل و زهرا رفتیم بارولا. که صحبتی ندارم راجبش. ولی پیشنهاد نمیشه. بعد که می خواستم زنگ بزنم صبا، خواب بود. بعد عاطفه اومد باهم رفتیم امیر شکلات. و کلی حرف زدیم که بین خودمون می مونه. عاطفه مثه اونی می مونه که همه هم که برن، اون هست. شی ایز آلویز در. همون آدمی که خانوم کاف می گفت من بهش نیاز دارم. و جای خوشحالیه که اون آدم از دستم نرفته. بعد اومدیم خونه و دوباره حرف زدیم. بعدم محسن اومد دنبالش، رفت. شبم رفتیم سینما. اینجا که میریم، هم نزدیکه هم خلوت هم بزرگ. حس خوب داره. مثه کوروش شلوغ و کثیف و پر از دخترپسر نیست. و سنجش هم که جونش بالا اومد تا رتبه ها رو بده. من کلا تو راه سینما می فهمم رتبمو. این دفه تو آسانسور فهمیدم :) بعدم رفتیم آینه بغل، که من فک می کردم خیلی چرته، ولی نبود. بامزه بود :) بعدم رفتیم خرید من اون بادی میسترو که میخواستم خریدم -_- چقدم که خاله زنک شدم. :)
  • بلوط

1080

شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۶:۵۴ ب.ظ
من بدترین آدمی هستم که داری. ولی من آدمی هستم که "داری".
  • بلوط

1079

شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۰۹ ب.ظ

از وقتی که نامزد کرده، عاشق بچه شده. دیروز که رفته بودیم بیرون، گفتم بیا بریم این سیسمونی رو ببینیم. هیچی دیگه من به عنوان خاله ی بچه ی الکی سه ماهه ی توی شکمش، داشتم وسایلارو می دیدم. اما از اینا بگذریم، خیلی خوب بود. ینی، آی نید ایت. 

  • بلوط

1077

شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۰۴ ب.ظ
وای من میخوام کل دیروزو بنویسم ولی اینجا؟ خاله زنکی نمیشه؟
  • بلوط

از چهار طرف که حساب کنی،

شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۱۸ ق.ظ

از یک طرف دوست ندارم روزانگی ها و روثزمرگی ها را بنویسم و از یک طرف عنوان وبم دهن کجی می کند. از یک طرف دیگر هم حساب کنیم، نمی خواهم یادم برود. امروز روز خوبی بود. از یک طرف دیگر هم - هزار تا جهت و طرف هست که من میتوانم بگویم - کلمات، از نوشته شدن فرار می کنند. امشب بهتر است چشم هایم را ببندم و تا صبح، بازشان نکنم، تا ببینیم کلمه ها در طول شب چه تصمیمی می گیرند.

  • بلوط

1074

چهارشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۱ ب.ظ

اونا به من نیاز دارن. به بهترین حالت بلوط نیاز دارن.

  • بلوط

1070

دوشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۳ ب.ظ
یه تست ووکب بود، میگف آی نو هو آی فیل، آی دونت نو هو تو دیفاین ایت. میفهمی چی میگم؟
  • بلوط

از بلوط به

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۹ ب.ظ

گذرم افتاد به وبلاگ فاطمه دوست اسماء. همان ماهان. یک پست نوشته بود راجع به خدا. که خدا ساخته و پرداخته ی ذهن انسانِ درگیرِ گرداب های زندگی نیست. اینکه او واقعا وجود دارد. بحث سر وجود نیست. سر این است که ما چه تصوری از او داریم.پس؛

از بلوط به پروردگاری که بلوط را می فهمد و ساخته و پرداخته ی ذهن او نیست. از بلوط به پرودگاری که بزرگتر از آن است که وصف شود.

مهربان خدا! دست و پا می زنم. رحم کن بر بلوطی که نمی داند کجاست و چه می خواهد. مرا دوباره وصل کن. چشم هابم را آفریدی. و میبینی اثری از چیزی که باید باشد نیست. البته چشم ها هیچند. من برای خودم می گویم. زنده ی شان کن. این صرفا برای این نیست که حالِ عمومی من بد است. نه. ایم توتالی اوکی. ولی تو میدانی و من و زمینی که قرار است شهادت بدهد.

*نمیدونم میفهمی چی میگم یا نه

  • بلوط

سبز. مای دیر سبز.

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۵ ق.ظ
اینجوریه که یه کامنت عوض میکنه داستانای زندگی آدمارو. یا یه وبلاگ. یو هو نو آیدیا. ولی من امروز یه دوستُ بعد از یه سال دیدم. اسمش میتینگ مجازی نیست. فراتر از این حرفاس. عمیق تر. خیلی.
  • بلوط

1064

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۴ ق.ظ
بگید دارم میرم کیو ببینم :))))
  • بلوط

1063

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۳۱ ق.ظ
ینی چی میشه؟
  • بلوط

روزها

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۲۶ ق.ظ
مرا میشناسید، نخوانیدش.
  • بلوط

1061

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۱۴ ق.ظ

شاید اگه تو رو داشتم بهتر می بودم. شایدم نه. یعنی الان تو بهترین وضع ممکنم؟

  • بلوط

1060

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۲ ق.ظ

دور و درازه، این راه خیلی دور و درازه. ولی من باید بهش برسم. شدنیه؟

  • بلوط

1058

چهارشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۵۶ ب.ظ
مقصد من جاییه که باید بخاطرش بدو ام. و تو - توی این مقطع زمانی - فقط باعث میشی وایسم و تا مقصدم قدم بزنم. برو کنار. برو بیرون.
  • بلوط

من میدونستم.

سه شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۶، ۰۷:۱۵ ب.ظ
حرفامو یه جوری زدم که انگار روی صحنه ی تئاترم. تئاتری که تو، توی اون سالن نبودی. ولی من میدونستم تو حتی اگه کیلومتر ها دورتر از من، کنار تک درخت قطب جنوبم بودی ، حرفامو می شنیدی.
  • بلوط

How it looks like

سه شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۶، ۰۶:۰۸ ب.ظ

Far.

Faaar.

Imposible.

Uncontrollable

Confusing

So faar

Faar

Far

  • بلوط

چشم ربطی به حال عمومیمون نداره.

سه شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۶، ۰۴:۰۴ ب.ظ

اما خوب که به چشمام نگاه کردم، دیدم در حال غرق شدنن. در حال. نه که غرق شده باشن. و ا هیرو ایز نیدد. البته ربطی به حال عمومیم نداره و من به طور جدی از بقیه روزا هم بهترم :)

  • بلوط

چشم ها هیچند.

سه شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۱۵ ق.ظ
در چشمان من چیزی جز بی تفاوتی نیست.
  • بلوط

یه کاری کن

دوشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۹ ب.ظ

ای شاهد افلاکی

در مستی و در پاکی

یه کاری کن.

  • بلوط

با هیشکیم حرفشو نزن

دوشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۱ ب.ظ
هیس خفش کن. الان موقه شه. خفش کن.
*این یه واقعیته.نه یه توییت یا حتی یه مجاز.
  • بلوط

فیل بدر نو

شنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۱۵ ق.ظ
اول از همه این که دیگه اوکیم تقریبا
دوم این که نیو دیسیژنز
سوم این که فردا که سیما رو دیدم مشکل درسیمم میگم
چارم این که کاش واقعا میتونستم بیام اجراتو ببینم
پنجم این که همین.
  • بلوط

1048

جمعه, ۱۰ آذر ۱۳۹۶، ۰۷:۱۵ ب.ظ

I lost it.

  • بلوط

1042

پنجشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۶ ب.ظ
بی حوصله ام. خیلی.

*1041 مال الان نیست، جا ننداختمش.
  • بلوط

1040

پنجشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۶، ۰۴:۵۱ ب.ظ
آیم د استرانگ ایندیپندنت کانفیدنس وان.
  • بلوط

کانفشن

پنجشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۶ ب.ظ

وقتی که آیم نات نیدد، سکوت می کنم و خودمو میکشم کنار.

  • بلوط

بچه های کلاس

پنجشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۳ ب.ظ

دیروز خیلی خندیدیم. مخصوصا سر بیدقی.

  • بلوط