روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

دیروز.

شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۳ ب.ظ
اول با فرگل و زهرا رفتیم بارولا. که صحبتی ندارم راجبش. ولی پیشنهاد نمیشه. بعد که می خواستم زنگ بزنم صبا، خواب بود. بعد عاطفه اومد باهم رفتیم امیر شکلات. و کلی حرف زدیم که بین خودمون می مونه. عاطفه مثه اونی می مونه که همه هم که برن، اون هست. شی ایز آلویز در. همون آدمی که خانوم کاف می گفت من بهش نیاز دارم. و جای خوشحالیه که اون آدم از دستم نرفته. بعد اومدیم خونه و دوباره حرف زدیم. بعدم محسن اومد دنبالش، رفت. شبم رفتیم سینما. اینجا که میریم، هم نزدیکه هم خلوت هم بزرگ. حس خوب داره. مثه کوروش شلوغ و کثیف و پر از دخترپسر نیست. و سنجش هم که جونش بالا اومد تا رتبه ها رو بده. من کلا تو راه سینما می فهمم رتبمو. این دفه تو آسانسور فهمیدم :) بعدم رفتیم آینه بغل، که من فک می کردم خیلی چرته، ولی نبود. بامزه بود :) بعدم رفتیم خرید من اون بادی میسترو که میخواستم خریدم -_- چقدم که خاله زنک شدم. :)
  • ۹۶/۰۹/۲۵
  • بلوط