"بر آمد قیرگون ابری ز روی نیلگون دریا" رو که میخونم احساس می کنم ادامه ش قراره یه داستان هالیوودی هیجان انگیز باشه.
آره حالا هر چیم باشه، من خوشحالم. حالا قاسمی هر جوریم که باشه، خوبه، تعصبی نیست و آدمو از هیچی زده نمی کنه. این قضیه عاطفه هر چقدرم برام آزار دهنده باشه، خوبه برام و جا افتاده. حرف نزدن با صبا هر چقدرم ناراحت کننده باشه ولی خوبه که موقتیه. خوبه. به لطف خدا خوبه. من خوشحالم. البته این پست سر و ته نداره ولی خواستم که بگم.
از اولین روز پیش دانشگاهی می پرسی؟ خب، خوب بود. ستیزفایینگ. عنوانو عوض نکردم؟ عوض می کنم. خانوم کاف چی شد؟ فردا از مدرسه میرم سرکار مامان و ازونجا باهم میریم پیشش.
برنامم برای امشب اینه که دو قسمتِ مونده از سریالرو ببینم، برای متین مایع لواشک درست کنم - چون لواشکی که گذاشتم خشک شه رو داغون کرده - برم حموم، ادامه ی کتابمو بخونم، برم دولینگو و ی سری کارای روزمره. و اینگونه شب آخرِ بی مسعولیتیِ شیرینِ دبیرستانُ صب می کنم.
عجیب نیست که هیجان زده ام از این که آخرین سال تحصیلیم تو این نظام فلان آموزشی داره شرو میشه؟ تکیه ی جمله روی "شرو میشه" س. هیجان مثبت و منفی قاطی. مثبتش بیشتره. [ احساسات منفی در این باره کاملا شخصیه ولی لطفا به سمت من پرتابش نکنید که حوصله جم کردن ندارم ]
کن کور چشمای هیژده سالگیمو. با پشت دست بزن تو صورت علاقمندیام که نتونم انجامشون بدم.
ای روزهای خوب که در راهید!
ای کتاب های مانده در کتابخانه ی من!
ای فولدر فیلم های باز نشده!
ای سریال های ندیده و مهجور مانده!
ای کلاس ها و برنامه های نرفته!
از پشت لحظه ها به در آیید
و ساعت هایی چند را صبر کنید، که امروز بعد از ساعت 8 و نیم من آزاااادم. به سراغتان خواهم آمد. صبر کنید عزیزانم.
افطار فقط اونجاش که هی می خوری، بعد دیگه سنگین میشی، می خوای بری یه جا فقط دراز بکشی1 بری تو نت، یادت میُفته دیگه این تو بمیری ازون تو بمیریا نیس و فردا امتحان فلسف منطق داری.
1. دوستان می فرمایند که بگو "لش کنی" حالا من که می نویسم دراز بکشی، شما هر کودومُ خواستین بخونین.
+ چرا کشتیش ؟
- آقای قاضی، همش می گفت اینا انسانین، درس ندارن که.
مثل اینکه یه شب زنده داری خفن داریم با این اوضاعی که من هنوز درس ۶ اَم.
هنوز دارم در برابر ادبیات خوندن مقاومت می کنم.
هِی !
25 خرداد ! عجله کن برای اومدن. می فهمی که چی میگم ؟
+ برادر ارتشی! چرا بردار کشی ؟
- مفتعلن فاعلات، مفتعلن فاعلات.
وی در ادامه ی پست 495 افزود :
امروز خبر دادن داوودی کلا تا آخر سال نمیاد !!
دیروز نذر روزه کردم که داوودی نیاد،
و گفتن حالش بد شده نمیاد.
سر ادبیات بچه ها میخوان به زورم که شده
ی آرایه از دل بیت بکشن بیرون، دیگه کم مونده به حرف اضافه ها و جناساشون گیر بدن.
ول کن بابا دیگه اَه.
سر امتحان تاریخ ادبیات، نوشته بود رباعیات نیما چیه،
به جای "آب در خوابگه مورچگان" که یادم نمیومد،
نوشتم "آب در قفس پرنده آتشین" . نمیدونم از کجا درآوردمش.
تازه برسم خونه باید بشینم ببینم منطق چی میگه االان.
بعدم باید عربی بخونم. حالا عربیو شاید بشه انداخت زنگ جامعه ولی منطق نمیشه
نه یارای خیزم
نه نیروی شرم
نه پای گریزم
پی اس اینکه دارم تاریخ ادب میخونمو حوصله ی اینکه فردا تو مد تند تند بخونمو ندارمو این تیکه از کسمایی ب نظرم خوب اومد و اینا.
الان تازه یادم افتاد
منظور داوودی از امت. درس 6، تاریخ بیهقیه ؟؟؟؟
یا صاحب صبر.
خیله خب. هیجانا و اینا تموم شد.
بیا برگردیم به روزمرگی. کیفتو بیار. کتابارو بیار بیرونو شرو کن به خوندن.
امروز،
منو دقیقا یاد سه شنبه های پارسال انداخت
که اقتصادم مونده بود،
جامعه هم،
ارائه جامعه هم!
مثلا شاید جغرافیو فلسفم مونده باشه و کمبود خواب داشته باشم
ولی دلم خطاطی و زبان خوندن بیاد.
کی پاسخگوعه؟
شاید من بخوام به جای فلسفه،برای دل خودم زبان بخونم!
یا مثلا شاید دوس داشته باشم به جای جغرافی خوندن، دامن بدوزم!!
کی پاسخگوعه؟
صدای پرانرژی و روعصابِ گوینده رادیو
وقتی تو سرویسی و خوابت میاد.
رفتم سوالای کنکور 95و دیدم.
ادبیات نصف بیشترش قرابت معنایی بود! اون قسمتشم که نبود، لغت بود.
دیگه ازین به بعد روزی ده تا تست هامون سبطی. سال بعد وگرنه :|
پ.ن: اون موقه که تاریخ 13 تا درس مونده بود، ساعت 11 شب شرو کردم. حالا که 5 درس مونده ببین چ شود.