منطقه ی امن سفیدم! کم نوشتن هایم را ببخش. اگر بخواهم هی بیایم اینجا، پایم به جاهای دیگر هم وا می شود و وقتم گرفته. وگرنه تو زیباترین ایهامی هستی که من دیده ام.
وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ
خوشحالم که ماه رمضون امسال عاطفه رو نمی بینم، عید به احتمال زیاد نمی بینم، خوشحالم که تو بله برونش نبودم و اتفاقی مسافرت بودم، خوشحالم که مجبور نیستم این روزا یه بار با خودشو شوهرش دو تایی رو به رو بشم - هر چند که از این اتفاق گریزی نیست! - می دونم دارم صورت مسئله رو پاک می کنم اما، اینجوری بهتره. ما کی اینجوری شدیم که از ندیدن هم خوشحال میشیم؟ میتونم یه عالم گلگی کنم که ینی حتی پنج مین وقت نداری که حالمو بپرسی، انقد سرت شلوغه؟ امسال سال مهمیه برام. و خب عاطفه تو پشتم نبودی. نمی خوام بگم مهم نیست چون هست ولی عوضش آدمای دیگه بودن. البته عوض بدل نداره. کسی جای کسی رو نمی گیره. من انتظاری ندارم از کسی که مثلا پشتم باشه، ولی خب تو خواهر طوری بودی برای من. انصافا خواهر بودی. و این ناراحتم می کنه. وقتی مامان میگه زنگ بزن ببین هستن یا نیستن، من از ترس اینکه با تو حرف نزنم به جای خونه شماره مامانتو می گیرم. از فرار حرف باهات. من واقعا دارم از همه چی تو فرار می کنم، و این قرارمون نبود.
من میتونم تا شب افسانه ی نیما رو پست کنم. هی مصرع به مصرع. قسمت به قسمت.
میگه : "الان زنگ می زنم بچه های بالا بیان"
*وقتی یه بار از بالای سقف یه سوسک پرت شده پایین و حالا هی یاد من میندازه*
تو خوب بودی، شاید توی لیست آخرین نفر بودی ولی بودی. من خودتو با خودت می سنجم. هفته ی بعد، بهتر شو.
رفته آزمایش قبل بارداری داده، بعد گفت که آره سرخجه و یه بیماری دیگه که تو آزمایشم بود، اوکی بود میزان مصونیت ازش. منم گفتم آقا خیلی بلدم و تو روان خوندم، گفتم آره سرخجه و تفلیس. بعد یهو گفت سیفلیس بود آره. منم ضایه شدم خلاصه.
این همه از اول سال بنیان های هویتی فرهنگ غربو خوندیم، هی خوندیم و خوندیم، تا رسیدیم به درس 11، به قول معلم کولی ش، سخت ترین قسمت. راجبه بحران هویتی فرهنگ مدرن می خونیم و از بحران روشنگری میگذریم، و می رسیم به بحران هستی شناسی. بحران معنویت و سکولاریسم. بعد می رسیم به این جمله " اصالت بخشیدن به انسان دنیوی و این جهانی، در طول قرن بیستم، به پوچ گرایی یا نهیلیسم، یاس و ناامیدی و مرگ آرمان ها منجر شد"
جامعه شناسی همه ی این اسمای سخت و گذاشت و این همه مقدمه چید و از قرن 18 تا 20 فکر کرد و نظریه داد و آزمون و خطا کرد تا به اینجا رسید. به جایی که حذف معنویت جواب نمیده. و باید به دین و دنیا با هم توجه کرد. خدایا! تو اینو از اول خلقت داری میگی، 1400 سال پیش، وقتی هیچ تمدن غربی نبود، پیامبر تو و امامای تو، ایده آل ترین و حق ترین نظریه ی جامعه شناختی رو از طرف تو آوردن. ما بودیم که نمک خوردیم نمکدون شکستیم. ما بودیم که اعتماد نکردیم و خواستیم خودمون کشف کنیم. ما بودیم که گند زدیم. که اگه ولی تو الآن روی زمین نبود، زمین همه ی مارو در خودش فرو برده بود.
به جز حضور تو
هیچ چیز این جهان بی کران را جدی نگرفته ام
[پناهی]
یادم باشه توی دانشگاه، با پسرا گرم نگیرم و احساس نکنم که میتونم با این طرف صمیمانه حرف بزنم.
یادم باشه وقتی ازدواج کردم، هی راست و چپ از خوشیای دونفری استوری و عکس نذارم. هر چند خیلی وسوسه بشم.
یادم باشه وقتی دانشگاه رفتم، هی با حرفام چیزایی که دارمو نکوبونم تو دهن بقیه. تو بیوی اینستا ننویسم.
یادم باشه که اینکه ریحانه انقدر آروم و مودب و بامزس، به خاطر اینه که سارا مادر صبور خوش خنده و آرومیه.
خیر دنیا اندک است و شر آن، آماده.
[ امیرالمومنین - سلام الله علیه ]
زهرا ای کاش منو تو رقیب نبودیم.
ناشناسی دلم برد و گم شد
من پی دل کنون
بی قرارم
بیدقی عزیزم برامون 22 بهمن بخاطر یه صفحه از درس یازده کلاس فوق العاده گذاشته. چقدر عالیه که از این سر تهران می کوبیم میریم اون سر که راجبه بحران معرفت شناسی پست مدرنیسم در جهان غرب بخونیم.
*عنوان برگرفته از تیکه کلام اسماءست. در واقع خود تیکه کلام اسماءست.
فردا که تعطیل نیستیم تازه تا 6 با طباطبایی نژاد کلاس داریم. و از آخرین شادی های کوچک دانش آموزی، میشه به لغو امتحان امروز اشاره کرد. بسیار هم به موقع.
آخه آدم فازم که بر میداره و ته حرفاش یه "لعنتی" اضافه می کنه، بعدش پوکر نمیذاره.
موفقیت آمیز طی شد.
*اینکه اینجا می نویسم بخاطر اینه که یادم نره نه چیز دیگه،
یه فانتزی بسیار زیبا و ساده ای دارم که بدون وجود لیو انجام پذیر نیست.
مجتبی شکوری برای خواستش جنگید و توی بدترین شرایط بهترین نتیجه رو گرفت. من به جنگیدن واقعا اعتقاد دارم. و باید بتونم که بجنگم، نباید مثه اون روز توی سالن جا بزنم. اون روزی که اون دختره سوفیا منو جلو همه زد زمین، من نجنگیدم. اما این دفه می جنگم. این دفه نه سوفیایی هست، نه استاد بداخلاقی. این دفه منم و من، و یه رینگ خالی.