روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

تارُف.

يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۳۱ ب.ظ

میگه : توییترت هنوز رو گوشیم لاگ اینه، میشه بمونه من بخونمش ؟

میگم : حله. [ استیکر ِ کندن مو ]

  • بلوط

571

يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۲۷ ب.ظ
اگه قرار باشه یه روز، فقط یه چیزی از زندگیم بردارم ببرم توی ی جزیره، هیچ آدمیُ نمی برم. حتی مامان بابارو.
  • بلوط

570

يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۰۴ ب.ظ

امروز، دوباره نفس عمیق کشیدم، دوباره حس های بد را کشتم. بعد بدترین آدمی که از خودم انتظار داشتم تبدیل شدم، و به تصور ِ خراش افتادن ِ قلب بقیه خندیدم. بعد شدم یک روان شناس که رفتار خودم را تحلیل کردم و خب، بعد هم دوباره خود اصلیم شدم و گفتم : بقیه که تقصیری ندارند ! [ ناگاه ندا آمد که شاید دارند، دارند ، دارند :d اما، ندا را خفه کردم. ]

  • بلوط

میدونی چی میگم ؟

شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۵۹ ب.ظ
انرژی از آدمی به آدم دیگه منتقل میشه، حتی انرژی منفی. و این هیچ تناقضی با اینکه هر کاری کنی آخرش همون سرت میاد نداره. و خب، این یه اصل ترسناک، و در عین حال امیدوارکننده س.
  • بلوط

وقتی در آستانه ی جوانه زدن بودند.

شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۲۱ ب.ظ

من امروز، حس های بد را با نفس های عمیقم در نطفه خفه کردم.

[استیکر ِ دست های مشت]

  • بلوط

جشن.

شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۴۸ ق.ظ
خودم را پیدا کردم. کمی تا قسمتی. حالم بهتر و بهتر شد. الگو هایم را هم دیدم. و خدا را واقعا شکر کردم بابت راهی که مرا گذاشت تویش :)
  • بلوط

اونا.

جمعه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۲۰ ب.ظ

اونایی که می خوان روان شناس بازی در بیارن. اونایی که روی نک پاشون بلند شدن و بقیه رو دست به سینه می بینن. اونا.

  • بلوط

چه بر من میگذرد.

جمعه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۱۲ ب.ظ
امشب، باید بریم جشن. فردا هم من باید برم. روان شناسیمم مونده. و چه کنم ؟ کاش سر منم مثل خانوم ل. انقدر شلوغ بود ! نه هر شلوغ بودنی. از اونایی که خانوم ل. وقتشو پر می کنه.
  • بلوط

564

جمعه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۰۸ ب.ظ
داداش حالا شما این "اکسپرت اورینتد" و ول کن.
  • بلوط

563

جمعه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۲۰ ب.ظ

آن جمله های آن کنار را می بینید ؟

من خودم شک ندارم که خودم آن جمله ها را نوشته ام و از جایی برنداشتمشان. ولی این چند روز خیلی با آن جمله ها ، در وبلاگ های دیگر مواجه شده ام. و خیلی بامزه است :) هوم.

  • بلوط

یا نور الله الذی یهتدی به المهتدون !

پنجشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۱۳ ب.ظ

همه ی این منجلاب ها ُ باتلاق ها ُ لجن ها ُ چرک ها ُ زخم ها ُ عفونت ها از جایی شروع شد که من دیگه برای شما نامه ننوشتم. ممنون از توفیقی که دادین پدر. تولدتون مبارک.

  • بلوط

فندق ِ مامان !

پنجشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۳۰ ب.ظ
فندق ِ مامان ! نور چشم من !
امروز از آن روزهایی بود که می توانم بنشینم برایت تعریف کنم و بعد تو حیرت کنی که عههههه ! جدن ! و من با لبخند بگویم که جدا :)
امروز با بچه های کلاس قرار گذاشته بودیم که برویم متروی شادمان، و گل پخش کنیم :) البته با ۷ نفرشان :) و در طی یک هماهنگی یک هفته ای، امروز گل ها و روزنامه ها رسید دست نرجس، و همگی رفتیم خانه شان و شروع کردیم به پاپیون زدن :) و ناهار را هم همان جا، مامان نرجس به خوردمان داد و ساعت ۴ و نیم هم رفتیم دمِ مترو. واکنش ها متفاوت بود. منفی داشتیم. مثبت هم. خیلی ها که فکر می کردند مثلا از طرف ستاد انتخاباتیِ کاندیدی چیزی هستیم :! ولی خب، خیلی خوب بود. خیلی.


. قطعا کلاس ِ مدرسه نه !
. فندق ِ مامان ِ آینده ! آینده ای دوور، دووور. 
برای نیمه شعبان.
  • بلوط

تصمیمات کبرا

چهارشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۴۲ ب.ظ

من واقعا اجازه نمیدم دیگه،

کسی اذیتم کنه. یا نمی ذارم دیگه کسی بخواد غرورمُ له کنه. واقعا ازین به بعد، حتی اگه زخم شدم، خودم جعبه چسب زخممُ باز می کنم. و اگه قراره کسی آرامشُ تزریق کنه تو رگام، اون خودمم. میدونی که چی میگم ؟

  • بلوط

پارت چهارم ایز ورکینگ

سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۳۳ ب.ظ
خب، خونه ی ما،
اولین شبیه که تو این ی ماه منو جدا خوشحال می بینه. ینی خب، واقعا یه شبایی بود دوست داشتم زودتر بخوابم تموم شه. امشب، نه :)


پی اس اینکه می خواستم اینو اینجا ننویسم، ولی بعد گفتم اصن منطقه امنه خودمه. دوس دارم راجبه شبای سختم بنویسم.هان ؟ :)
  • بلوط

این یه پست ناله بود. عوض شد.

سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۳۳ ب.ظ

پارت چهارمش داشت فِیل می شد.

ولی خب دوباره تصمیم گرفتم جعبه چسب زخممو باز کنم.

  • بلوط

من چرا انقد دارم خودمو اذیت می کنم ؟

سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۵۹ ب.ظ
من امروز یه بار تا مرز گریه رفتم و برگشتم. ولی بازم می تونم بنویسم، رو به بهبود، پارت چهارم.
  • بلوط

رو به بهبود. پارت سوم.

دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۰۸ ب.ظ
تو چشم ی آدم که نگا می کنم، سعی می کنم همه ی ِ کاراش یادم بیاد. بعد، میگم که یادم باشه که نه یه بی شعور ِ قدرنشناس باشم، نه کسی که به آدمای بی لیاقت محبت می کنه. تازه فهمیدم آدما حتی از همین هیفده سالگی، میتونن بی لیاقت بشن. گفتم ؟ امروز حالم بهتر بود. دیشب سر یه عقده ی یه ماهه رو باز کردم و خب، طبیعتا سبک تر شدم !
  • بلوط

555

يكشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۲۹ ب.ظ
یه دایره می کشم و میگم : ببین ! اینجا منطقه ی امن ِ منه. هر کی توی این دایره ست میتونه منطقه ی امن منُ بخونه.
ولی اونی که بیرونه، حتی نباید نزدیک این دایره شه.
حالا توی تمامِ این اتفاقاتُ حسُ حالِ له و لوردم،
فقط چند نفر توی این دایره باقی موندن. شاید کمتر از انگشتای ِ ی دست.
  • بلوط

پارت دوم.

يكشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۴۱ ب.ظ

امروز،
سعی کردم دوباره برگردم. و خب،
دیشب،
اول طوفان شد، و این آرامش مال بعد ِ طوفانه.


پی اس اینکه ناشناس عزیز ! شما از خوش قلب ترین آدم هایی هستید ک دیدم.
پی اس اینکه خدایا زهرا رُ نگیریا. این یکی نه :)

  • بلوط

له و لورده

شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۵۶ ب.ظ

کاش قابل اعتماد بودم، کاش دوستم داشتید، کاش سعی نمی کردید زرنگ بازی دربیاورید، کاش حال من را بهم نمی زدید.

(روزگار می نویسد که او دختری بیچاره با غروری له و لورده بود.)

  • بلوط

فعلا.

چهارشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۰۳ ب.ظ
این جا مکان ِ عمومیِ که بیاید بخونید و بخندید یا چی ؟!
این جا براتون تفریحه و حس خوبی بهتون میده که خب، من دارم کاملا می خونم تو رو ؟!
این جا نمی نویسم دیگه فعلا. دقیقا هم به خاطر همه ی شما.
(می گِریَد)
  • بلوط

پروژه ی برگشت. پارت اول.

سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۴۳ ب.ظ

همین الان تصمیم گرفتم بسته ی چسب زخممُ باز کنم، بزنم رو هر جایی که زخمش سر باز کرده 

و برگردم به روال عادی زندگی. ممنون که فکر کردین می فهمین، ولی نمی فهمین.

پروژه ی برگشت ! برداشت اول !

  • بلوط

راه حل.

سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۴۴ ب.ظ

کم کم دارم به گزینه ی خانوم ِ کاف فک می کنم.

  • بلوط

سرخورده

سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۳۲ ب.ظ
مثه اینه که وقتی بعد چن وقت یه پازل هزار تیکه رو میسازی، دستت بخوره و همه ش بریزه زمین.
دقیقا الان مثه همینه. هیشکیو با خودتون مقایسه نکنین، خب ؟
مثه چی پشیمون میشم از پست کردن ِ این، اینجا. بدرک.
  • بلوط

بی عنوان.

سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۱۸ ب.ظ

اول می خواستم بگم که من آدرس وبلاگ شخصیمُ کجا نوشتم

که بعد از مرگم برید بخونیدش.

ولی بعد دیدم بعضی آدما حقشون نیست این همه فکت راجبه خودشون بخونن.

شاید غرورشون له شه. و شایدم بعضیا، زیادی خوشیشون شه.

  • بلوط

547

دوشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۰۸ ق.ظ

من میدونم همه چی حل میشه ها،

فقط باید راهشو پیدا کنم.



پی اس اینکه صبا خوابه ... دیرین دیرین ...

  • بلوط

مهم نیس که چجوری و چرا و کی.

دوشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۰۰ ق.ظ
همین لحظه وقتشه یه لبخند بزنم و 
بگم که اونا واقعا ، واقعا و واقعا بد شانسن.

  • بلوط

فور فَکت.

دوشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۱۱ ق.ظ
1.واقعیتش اینه که من خیلی دوست داشتم برنامه نویس بشم
2.واقعیتش اینه که تو خودتو از بقیه بالاتر می دونی
3.واقعیتش اینه که من خیلی برای تو ارزش قائلم و از این بابت متاسفم
4.واقعیتش اینه که انگار هزار ساله که میشناسمت و خب، خوشحالم ! میدونی ؟

پی اس اینکه مرجع ضمیر هر جمله با جمله ی بعدش، زمین تا آسمون فرق می کنه.
  • بلوط

حمله.

يكشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۳۹ ب.ظ

شده نوک انگشتات

گِز گز کنه از شدت هجوم  ِ فکرای آزار دهنده ؟

  • بلوط

چشما هیچ برقی ندارن.

يكشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۰۵ ب.ظ

من میگم

"همه چیو از چشات می خونم" الکیه. چشما - خودِ خودِ چشما - هیچ حسیو منتقل نمی کنن.

  • بلوط

دادگاه.

شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۰۴ ب.ظ

خیله خب،

من دو تا دستامُ به نشونه تسلیم میرم بالا وُ

اعتراف می کنم که من حسودی کردم

اعتراف می کنم که من فقط داشتم می گفتم هِی ! من تو شرایطی اَم که بیشتر به محبتتون احتیاج دارم !

اعتراف می کنم که خب، من فقط آدمای اطرافمُ دوست دارمُ زودرنج شدم. میتونید بذارید به حساب هر چی که قضاوت کردین. مهم نیس.


  • بلوط

هوم..

جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۵۱ ب.ظ

به نظر می رسه من گم شدم.

و خب طبیعیه که وقتی یه دختربچه گم میشه، دست و پاشو گم می کنه، زانوهاشو جمع می کنه تو شکمش و با ترس به بقیه نگاه می کنه. قلبش انقدر تند می زنه که خب، ..

  • بلوط

عنوانو نمیدونم.

جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۳۵ ب.ظ

دستتو بگیرم ببرم یه جایی - که بدونی من بهت اهمیت میدم - و بعد اونجا حالت خوب شه،

اونجا انقدر داد بزنی که حالت خوب شه، که دیگه انقدر حسای بد نداشته باشی و همش نگی که گریه می کنی.

ولی الان شبه، و من نمیدونم "اونجا" کجاست و خب، خیلی چیزای دیگه سر جاش نیست. ولی ما میتونستیم دوستای خوبی باشیم. می گیری که چی میگم؟

  • بلوط

آدما جدا از سن و اعتقاداتشون، آدمن !

جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۲۷ ب.ظ


چی باعث شده فکر کنین که بقیه می نویسن که شما بخونین ؟
چی باعث شده این غرور کاذبو داشته باشین که به کسایی که شاید تنها سلاحشون نوشتنه، هجوم بیارین ؟
چی باعث شده فک کنین میشه برای بلاگ، حد و حدود تعیین کرد ؟
چی باعث شده به اعتقادات بقیه حمله ور شین و سن بقیه رو توی سرشون بزنین ؟ شاید حرف من فقط برای این باشه که دل خودم آروم باشه ! شاید حرف من فقط برای این باشه که خودم راحت ترم ! شاید تعصبی نباشه !
چی باعث شده فک کنین خودتون هیچ وقت ۱۳ ساله نبودین و این احساسات هر چند تینیجری رو تجربه نکردین ؟
چی باعث شده به جای تحلیل روان شناختی ِ این واکنشا، به این فکر کنین که میتونین راحت قضاوت کنین ؟


خطاب به ایشون. و کامنتی که گذاشتن برای من.

  • بلوط

ولی اصن دیوارای سنگی میریزن ؟

پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۲۴ ب.ظ

دیگه وقتشه اون دیوار سنگی بریزه تا اون دو تا پنجره دیگه اسیر نباشن.

  • بلوط

فقط من ؟

پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۰۸ ب.ظ

چیه ؟ فقط من بنویسم، تو بخونی ؟ تو بدونی ؟

فقط دست من رو شه ؟

  • بلوط

جوابتو گرفتی یا نه بلخره ؟

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۴۶ ب.ظ

من دارم فک می کنم حتما من یه بار این حجم از فشار یا این حجم از احساسو به یکی منتقل کردم، که خب، هیچ کاری بی جواب نمی مونه.

  • بلوط

غیرقابل پیگیری ؟

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۲۲ ب.ظ

پونصدُ سیُ پنجمینشو چجوری بنویسم ؟

امروز،

امروز هیچ ذوقی نداشتمُ آروم بودم.

امروز اسم کسایی که قراره راجبشون بنویسمُ روی لیست نوشتم.

موفرفری رو یادم رفته بود. ببین چ بی معرفتم ؟ ببخش.]

امروز شیشم اردیبهشت بود. امروز من روز های هجده سالگیمو با ترس می گذرونم

و از گذشت زمان، تن و بدنم می لرزه. و با ترس میرم جلو. اونقدر ترس که بدنم سست میشه.

ببین !

شاید سارینا باعث شد که من بزرگترین اشتباه ِ زندگیم - تا اینجا - رو مرتکب بشم !

ولی تو، خود ِ اون اشتباهی ! می فهمی ؟

سلام ! بزرگترین اشتباه زندگی !

  • بلوط

دو خط، در باب پنجم اردیبهشت.

سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۳۲ ب.ظ

خب .. من امروز اگر خودم بودم، پس چهار ماه بود که خودم نبودم. و غم انگیزه،

چون دارم روزای هیژده سالگیمو میگذرونم. امروز اولین روز هیژده سالگیم بود. هوم.

  • بلوط

نفروشینش.

دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۳۷ ب.ظ
بیاین،
وقتی یسری پوئن بیشتر نسبت به بقیه دارین،
جلوی بقیه، نفروشینش.

پی اس اینکه شرح کاملشو توی وبِ شخصی دادم، بعد اینکه مردم، اونجا بخونیدش.
  • بلوط

چیزایی که حس می کنم ؟

دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۴۸ ب.ظ

سخته آدم چیزایی که حس می کنه رو،

بگنجونه توی کلمه ها.

  • بلوط

ممنوعه

يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۵۹ ب.ظ

ی مهمونی رو تصور کردم،

آدماشم انتخاب کردم، حتی موزیکشم گذاشتم،

داستانشم تا ته خودم خوندم،

و بعد سریع چشمامُ باز و بسته کردم که زیاد نرم تو فکرش.


پی اس اینکه عنوان فعل نیست. اسمِ.

  • بلوط

من یه بار خیلی خَرکی گفتم.

يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۵۲ ب.ظ
تا حالا شده حتی وقتا کفشا ی یکیو ببینین
با خودتون بگین از صاحب این کفشا متنفرم ؟
  • بلوط

سرخورده

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۴۵ ب.ظ

خیلی بَده اینجا انقد سفیده ؟

خیلی بَده ی عالم حس بد جوونه زده تو خاکم؟

خیلی بده هی حسرت می خورم ؟

  • بلوط

خانوم ِ گلابی.

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۲۵ ب.ظ
تا به حال هیچ احوال پرسی ای رُ اینطوری دوس نداشتم.
آخه باید این آدمو بشناسید تا بدونید چی میگم.

  • بلوط

عنوانُ نمیدونم.

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۱۹ ب.ظ

باید بگم 

دیگه دستام رو کیبورد حرکت نمی کنن. دیگه چیزی برای نوشتن نیست.

  • بلوط

چه بر من گذشت.

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۴۹ ب.ظ
امروز صبح 11 نفری رفتیم درکه.
خب خوب بود. مامان نبود، بابا نبود، داداش نبود پس اون همه فکر و خیال مزخرفم نبود.
خانوم الف بود، خانوم ل بود و بقیه بچه ها.

+ امروز واقعا 1 اردیبهشته ؟ اول اردیبهشت ماه جلالی ؟
  • بلوط

تو ؟ واقعا ؟

پنجشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۰۴ ب.ظ

گفت اون گل خشکارو می بینی ؟ اونارو واسه سالگردمون خریده.

گفتم سالگرد چیتون ؟ 

خندید : دومین سالگردمون دیگه.

فک کردم شوخی می کنه. گفتم که چطور من تا حالا نمیدونستم. تعریف کرد. از اینکه میره تا دم کلاس زبان، تا بیاردش خونه. ازینکه خطابش می کنه " دلبرِماه پیشانی من"، از اینکه کار می کنه، از اینکه میگه روسریتو بکش جلو.

بهش گفتم که رحم کنه. بذاره نفس بکشم ! نفسم تنگ شده بود. چی می گفت این ؟

خندید : بین خودمون بمونه ها !

با بهت نگاش کردم که هان ؟ بمونه ؟ .. می مونه ... می مونه ..

  • بلوط

عنوان نمیدونم.

پنجشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۰۵ ب.ظ
آدما،
هیچ وقت رفیق روزای سختشونو فراموش نمی کنن.
  • بلوط

523

چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۳۹ ب.ظ

دیدن اینکه در جنگ داخلی به سر می بری،

هوم... اصلا قشنگ نیست.

  • بلوط