من سالهاست که بنابه دلایل خانوادگی، سعی داشتم اعتماد خانوادمو جلب کنم. نه به خودم، به خودم اعتماد کامل دارن. به تصمیمام. و الان اصلا نمی خوام حتی بگم که یه تصمیم اشتباه گرفتم. یا بدتر، حتی نمیدونم تصمیمم اشتباه بوده یا نه. و این باعث دلشوره میشه. پووف. حالا واقعا در حد یه تصمیم اشتباه کوچولوعه.خیلی کوچولو.خیلی مسخره. ولی من حتی سر مسخره ترین چیز این پروسه ی جلب اعتماد حساسم. خیلی حساس.
من خیلی چیزای مورد علاقه ندارم. باید بذارم به حساب موودی بودن.
چهل روز نمی گذره که مومن بهش حتما یه بلایی می رسه و این نشونه ی رحمته. البته می گن همین که یه دور پولتو بشماری بعد فک کنی که کمه، دلت هررری بریزه، بعد دوباره بشمری ببینی نههه مثکه درسته، اینم بلاس. خدایا دمت گرم که بلا میفرستی که یادت بیفتم -با وجود مومن نبودنم- ولی من دلم هرری ریخته که نکنه سر کارم گذاشتن. هی دلشوره دارم. میشه یه ندا بدی منو دربیارن از بلاتکلیفی؟
دیدین تو این ویدیو ها، مارشمالو رو می سوزونن یکم؟ نکنین آقااااا. نکنین. مزه شعله ی آتیش شیرین میده.
نخست دیر زمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی باز گرفتم
در پیرامون من، همه چیزی به هیئت او در آمده بود.
آنگاه دانستم که مرا دیگر از او گریز نیست.
[ شاملو ]
کن کور چشمای هیژده سالگیمو. با پشت دست بزن تو صورت علاقمندیام که نتونم انجامشون بدم.
امروز می خواستم استوریمو برای یه نفر هاید کنم، اد فرستادم برا خودش. اد سین کرد.
رفته بودیم تو کافه با زهرا نشسته بودیم، یهو دیدم زهرا چشاش گرد شد. گفتم چیه؟ گفت برنگرد ولی آتیلا پسیانیه. بعد دیدم چشاش گردتر شد گفتم چیههه. گفت نوید محمد زااااده. البته همه خیلی اوکی بودن. هیشکی اذیت نکرد که عکس و فیلان.
ی فرایندی هست که تو سال پیش دانشگاهی - که مجازیست بر سختی های زندگی - دوست و دشمن رنگشون پررنگ تر میشه و قابل تشخیص تر. این یه فکته. که از بلاگ خوندن به دستش آوردم.
ینی من ذره ای، حتیییی ذره ای، نه با شازده کوچولو، نه با کلا قرمزی و نه با قهوه ارتباط برقرار نمی کنم. ینی در حد هیچ. و از هیچ کودوم خوشم نمیاد.
وقتیییی گریباااان عدم، با دست خلللقت ، می درید
وقتییی ابد، چشم تو رااا پیش از ازل می آفریید
وقتی زمین ناااز تو را در آسمان ها میییی کشید
وقتی عطش طعم تو راااا با اشک هایم میی چشیید
خب؟
من عاشق چشمت شدم.
این نهایت نهایت نهایت عاشقانس. باور کن.
به لطف صبا، تونستم به این کشف برسم که خارجیام یه رائفی پور دارن. منتاها چشماش آبیه و به عقیده ی صبا یه تفاوت جزئی دیگم داره. [البته بد نمیگه یسری چیزارو.]
متین به شکل خبیثی داره دعا می کنه مامان این بچه گنجشکه که پیدا کرده پیدا نشه و بمونه پیش خودمون.
"لیو" با اکثریت آراء چین و چروک های مغز تصویب شد.
ینی اینطوری میشه که "لیو و بلوطش"
برای صبونه، ناهار و شام فردام بطرز دقیقی که از خودمم انتظار نداشتم، برنامه ریزی کردم.
میگفت هر چقدرم بگردین، هیچ عکس تکی پیدا نمی کنین. همه ش باهمیم. به طرز عصبی ای به همه گفت. و من اسمشو میذارم واکنش دفاعی پیش از موعد.
ولی اگر روباتیم قراره اختراع بشه، باید ربات گوجه خورد کن باشه.
( معلومه برای 20 نفر سالاد شیرازی درس کردم؟ البته روضه بازش پیازاشه که خب مراعات کردم نگفتم)
همیشه وقتی یه انگور میفته زمین و پیداش نمی کنین، از خودتون بپرسین : اگه انگور بودم الان کجا می رفتم ؟
من وقتی یه بلاگریو می بینم که حالش بده، خیلی دلم می خواد یه سوپر هیرو باشم که حالشو خوب کنم. ولی حرفام قدرت حال خوب کردن ندارن، پس تا صفحه ی کامنت گذاشتنم میرم، ولی بدون اینکه چیزی بگم صفحه رو می بندم. دعاهام قدرت بالا رفتن از آسمون خدا رو ندارن، ولی محض احتیاط ، اگه یه فرشته ی حواس پرتی بود که دعامو ببره بالا، دعا می کنم. ولی کاش حالتون خوب باشه.
احوال پرسی و این ها مال من و تو نیست. ما با چشم هایمان باهم حرف می زنیم. پس به نامه نوشتن هم نیازی نیست ولی خب، الان که چشم هایمان را قرار نداده اند رو به روی هم، بهتر نیست چشم هایم را بدوزم به کیبورد تا لااقل انگشت هایم برایت حرف بزنند ؟
الان من عکس همه تونو اینجا پیشم داشتم، لپ چن نفرتونم می کشیدم . اسم چن نفرتونم می دونستم.
هر آنکه نیست مایلش، جفا نموده با دلش !
بگو دل مریض خود،
به عشق او شفا کند ..
می توان دست دلی را که رو بر می گرداند، گرفت و به زور کشیدش به سمت خدا ؟
بعدن نوشت : توی جوشن کبیر دیدم نوشته یا مقلب القلوب ! یا طبیب القلوب ...