روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

معضلات 17 سالگی.

يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۲۴ ب.ظ

مامان بعضی بعد از ظهرا میاد و دراز میکشه پیشم.می خواد باهاش حرف بزنم. انگار کسی بهش گفته که باید با دخترت حرف بزنی. اون روز از زور اینکه من حرفی برای گفتن نداشتم می پرسید که زهرا امروز ناهار چی داشت !

اوضاع بدی دارم. درست مثل پس لرزه های ! بعد از اون ماجرا. درست مثل روزایی که آخرش ختم شد به رفتن پیش روان شناس. درست مثل روزی که مامان آخرش با گریه می گفت چرا پس حرف نمی زنی؟ چرا هیچیو به من نمی گی؟

نمی خوام 17 سالگیمو این طوری بگذرونم. نمی خوام حالم خوب نباشه. ولی دست خودم نیست. یه مرضیه که از اسفند افتاده به جونم. فک می کردم با اومدن عید و کربلا رفتن حل میشه ولی نشد. برگشتم یکم به گذشته. نشد. نوشتم و نوشتم، نشد. با اسلامی صحبت کردم، نشد. دندونام درد می کنه، چشام بخاطر آلرژی جدیدی که این روزا درگیرم شده قرمزه، بینیم به شدت می خاره و صورتمم گاه گاهی. نفس تنگی هارم رفتیم دکتر و اطمینان داد که اگه نفست گاهی می گیره، عصبیه. فقط همین. این روزا احساس می کنم به شدت مستعد اینم که یکی بیاد و من دلمو بدم دستش. مستعد اینم که یکیو دوست داشته باشم، ولی ن. خیلی مسخره س، خیلی تینیجریه، خیلی بچگونس، اسلامی گف که این مشکل پرفکشنیستاس، گف به خودت فرصت اشتباه کردن بده.

این روزا دلم نمی خواد کسی پیشم باشه، چون میخوام اگرم قراره پیشم باشه، با حال خوب من باشه. می خوام خودم آرامش بگیرم نه اینکه منتظر باشم کسی بیاد و ی کوفتی تزریق کنه تو رگام که این آشوب تموم شه. خجالت می کشم بگم حالم خوب نیست چون من جز همین آشوب درونی هیچ مشکل دیگه ای ندارم ! چقد هستن که مشکلای بزرگ دارن و  حال شون هم حداقل ظاهرا خوبه. فقط بدونید یکم حالم خوب نیست، همین. من همیشه متنفر بودم و هستم از کسایی که میگن حالمون خوب نیس. تا اطلاع ثانوی از خودمم متنفرم.

  • ۹۶/۰۱/۲۰
  • بلوط