روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

بی حسه فعلن.

سه شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۵، ۰۶:۲۵ ب.ظ

فرض کن صدات می کنن. حالا نوبتِ توعه که بشینی رو صندلی و آستینتو بزنی بالا و منتظر پنبه ی خیس روی رگت بشی. و بعد یه سوزن کوچولو رو تو دستات حس کنی که داره خونتو میمکه و سرنگُ پر میکنه. اولش می سوخت. ولی الان دیگه بی حسه. باید صبر کنی تا کار اون دختر با رگای دستت تموم شه و تو یه پنبه ی دیگرو محکم فشار بدی رو جای سوزن تا خونش بند بیاد. الان چی ؟میسوزه؟

چون کم خونی داری بعدشم سرت گیج میره و یخ می کنی. می مونه جوابش. که خب, پنج شنبه آمادس. دعا کن برای خودت.


#فقط تراوشات ناگهانی ذهن بود. همین. فقط همین.

چرتُ پرتیات.

  • ۹۵/۱۱/۲۶
  • بلوط