در راه برگشت.
پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۰۴ ب.ظ
به زهرا.
زهرای عزیز!
میدانی.. هیچ خوشم نیامد که چادرت را جلوی پسرک راننده آژانس درآوردی موهایت را ریختی بیرون ، شانه شان کردی و پرسیدی : عطر داری ؟ . بعد تلفنت زنگ خورد و با خنده به مخاطب پشت گوشیت گفتی : اِ .. ببین .. آیدا من الان میام !. بعد به بغل دستیت نگاه کردی و شروع کردی به خندیدن و فرض کردی که من اصلا صدای در اوج بلوغ ِ پسرکی را از پشت آیفونت تشخیص ندادم.
بعد هم پدرت زنگ زد و به آن پسرک راننده آژانس مظلوم گفتی که موزیک را کم کند و بزند کنار و جواب دادی : سلام بابا .. آره سر کلاسم ... باشه میام...
بعد باز هم خندیدی و این دفعه آدامس خواستی از من.
بعد به بغل دستیت قبل از پیاده شدن تشر زدی که خشک بازی درنیاورد و با آیدا!! بگوید و بخندد. بعد هم سر مرکز خرید پیاده شدید و من به راننده آژانس گفتم که با این ها پیاده نمی شوم. دوست نداشتم این کار ها را ولی خب نیاز داشتم که بنویسمشان و فکر کنم که برای خیلی ها سخت است تحمل ِ ارتباط نداشتن با جنس مخالف. ولی یک دوراهی ای هست که مرز بین آدم ها را تعیین می کند. کاش راه درست را بروم.
+چقدر هی به این و اون نامه نوشتم.
- ۹۵/۱۰/۲۳