#شخصی
به مشکلاتی برخوردیم که نتیجه ی ۱۸ سال روی هم جمع شدنه.
همیشه فک میکردم ازدواج کردن وقتی اتفاق میفته که آدما به یه بلوغ فکری ای رسیده باشن. اما انگار اینجوری نیست !
دستانش را در هوا تکان می دهد، رو به او می گوید : کام آننن، ... تو کیستی؟
دقیقا همون جوری که زهرا نوشت، وقتی میام خونه واقعا خستم. سرمو که میذارم رو بالش سریع خوابم میبره.
امروز صب قبل اینکه برم مدرسه، رفتم دکتر. و مهر تایید زد روی حرفای دکتر قبلی. و تامام.
پست 1579: میدونی دلم چی می خواد، یه روزِ بی دغدغه، خیلی رله، بیای، بی نگرانی بخوابی بلن شی کاراتو بکنی یکم با گوشی ور بری، و بدونی - مهم ترین بخشش اینه - بدونی که این برنامه مال روزای دیگم هست و موقتی نیست :)
پست 1920: الان اینجایی :) و دیگه تموم شد.
چه حسی دارید وقتی می بینید "ای بابا این دختره چرا هر ثانیه ستاره ی زردش روشن میشه" ؟ :))
کی فکرشو می کرد بهادر یه روز از اموجی میمونی که دستشو گذاشته رو چشماش استفاده کنه؟
بیش از هر لحظه در این هیجده سال، از تو دور می شوم.
*پارادوکسی که تو باشی*
همیشه وسوسه می شدم که حرف بزنم، هنوزم میشم اما یه بار که بهش گوش کردم و حرف زدم، زدم همه چیو داغون کردم. سیریسلی واتس رانگ..؟
من همیشه میدونستم ادبیات یه جایی خِر منو میگیره ولی نمیدونستم اونجا کنکور خواهد بود :))) نه سنجش ها و نه گزینه دو ها و نه ۳۶ کنکور عمومی و نه ۱۲ کنکور انسانی، بلکه کنکور ۹۷ :))
از پیشرفت این روزا میتونم بگم که دیگه وقتی میرم مدرسه استرس ندارم.
کی فکرشو می کرد داوودی با اون سوالای امتحانیش، بتونه انقدر یه عدس پلو رو خوشمزه درست کنه؟
باید مواظبت باشم. خیلی ضعیفی. خیلی ساده. یه وقت - جز برای گردش خون - نتَپی.
*عزیزان گیر ندن. چهار تا جمله ی ساده ست. کسیم نیست.
آقا امروز سر کلاس که بودیم، وسط کلاس یه آقای مسنی با موهای تقریبا سفید اومد نشست سر کلاس، وسط برک تایمم رفت. :)) حالا خوبیش اینه یه هیفده ساله یه هیژده ساله - که منم عاقا من - و یه بیست و یک ساله داریم و حداقل پارتنر دارم برای چک کردن جوابا و فلان. معلم دوم دبستانم به طرز بسیار مهربانانه ای زنگ زد! البته اینکه بابا با همسرش همکارن هم بی تاثیر نیست. گفتم تصمیممو تقریبا گرفتم برای دانشگاه و رشته ؟ اونروز که مدرسه بودم زنگ زدم به رستمی و بهادر واسه ی کتابا و سوالا. و وای از این بهادر. آخه یه آدم چقدر می تونه باهوش و منصف باشه؟ هزار دفه برگشتم به پستای وبم ببینم اینارو نوشته بودم یا نه. انقد که می نویسم و پاک می کنم. تبریک میگم تا آخر این پست ِ"از هر دری سخنی" بلوط دووم آوردین.
می بیینم که خودت امتحانای بعدی زندگیتو حدس زدی بلوط خانوم. *هر وقت می نویسم بلوط، همش به این فکر می کنم چقد شبیه بلوط نیستم. شبیه اسم خودمم. عین عین اسم خودم.*
خب امروز رفتم کلاس. فک می کردم اذیت شم ولی نشدم. فقطم دو تا پسر تو کلاسمون بود. استادمونم همون بود که ازم تعیین سطح گرفته بود.