خواهر عروس
وای ینی من الان باید بگم عروس رفته گل بچینه ؟ چون قراره قندو من بسابم ^____^
وای ینی من الان باید بگم عروس رفته گل بچینه ؟ چون قراره قندو من بسابم ^____^
صبح، در مست ترین حالت ممکن خواب آلودگی، شنیدم بابام داشت می گفت این سوسک کوچیکا بزرگ نمیشن دیگه. و من توی همون خلسه داد زدم نهه، اونا نمی تونن توی زمان متوقف شن. احساس می کنم فلسفه پیش یه بخشی از من شده.
به عبارت دیگه بودنت در ضعیف ترین مرتبه ش. کم رنگ. انقدر که هاله های محوِ گم شدنتو توی “نبودن” میبینم.
آی ام سم اضافه شد به لیست فیلمایی که حالمو بد می کنن. متین گذاشتش و من توی همون پنج دیقه اول می خواستم گریه کنم.
یه بحث عمیقی داشتیم با اسماء و فرزانه و فاطمه راجبه عشق و دوست داشتن و فرقشونو اینا. و اینکه عشق مثه آتیشه یهو گر میگیره یهو خاموش میشه. اما دوست داشتن یه شوفاژه که نمی سوزونه و همیشه گرمه. این جمله گهربارو من گفتم البته.
امروز با وجود یک ساعت وچهل پنج دیقه خوابیدن و به شدت خسته بودن،
با سیما حرف زدن، دیدن زهرا و بحث بعد از ظهرمون لبخند آور بود.
کجا میتونی باشی، زیر دریا، آپ این دی اِر، روی زمین، ...؟
راجبه علایقم که فک می کنم، به پشتیبان بودن، انگلیسی و آلمانی خوندن، ریاضی حل کردن، یه دستی میاد و همه شونو سفت فشار میده و میگه همه ی اینارو انجام دادی، خب که چی؟ و ذهنم نمیتونه هیچ جوابی بده. مطلقا هیچ جوابی. از خودم می پرسم که خوبی؟ جوابی نمیاد. بلندتر داد میزنم، بازم جوابی نمیاد. میگم زندگیت چطور میگذره؟ میگم خوشحالی؟ ناراحتی؟ عذاب وجدان داری؟ راضی ای؟ اما کسی جواب نمیده. شایدم البته از قصد نباشه، کسی نیست که بخواد جوابمو بده. و کم کم پایه های اصلی زندگیم میریزه، مثه اینسایداَوت، پایه هاش میریزه چون کسی نیست نگهش داره. کسی نیست کمک بخواد. حتی دیگه کمک نمیخوام، چون دیگه بلوطی نیست که بخوان نجاتش بدن. نمیتونم حتی توضیح بدم. این موضوع چیزی نیست که حالمو بد کنه، بیشتر یه شک عمیقه. یه گودال بزرگ.
*میخواستم عنوانو بذارم گمشده، اما هیچکی نیست که حتی گم شده باشه. بلوط نیست. فقط نیست.
آی جاست نوتیسد که 4 کیلو وزن کم کردم :| و قرار نیست که مامان بفهمه و سیل "از بس چیزی نمی خوری" ها شرو بشه :|
به او، که وقتی ابد چشم او را پیش از ازل می آفرید، من عاشق چشمش شدم.
دعوت از؟ صبا،زهرا و اسماء.
به دعوت ِ؟ یاسمین.
Fingers hovering the keyboard unsure what to write ‘bout you, or even write about you at all?
الان که می بینم خیلی دلم برای سرویسمون تنگ شده. در حکم غذایی که هنوز ازش سیر نشدی.
دلشاد میگفت ما شما رو داریم و راستم می گفت. دستمون مگه به کی بنده؟ مگه چیکار میتونیم بکنیم؟ ما شمارو داریم و محبتتونو و یه نیمچه باوری که همونو هم به بزرگی و مهربونیتون می بخشین. روی آدمایی که به شما پناه آوردنو زمین نمیندازین. میشه کمکمون کنین؟ میشه تک تک ما بیست و چهار نفرو، زهرارو ، اسماءرو، زینب، نل، یاسمین و من و کمک کنین؟
از نید فور اسپید تماس گرفتن، گفتن شما فرمونو ول کن. پایه های شرکت داره میلرزه.
در جسمی که هیچ نشانه ای از بلوط در آن نبود، تکه هایی از بلوط دیده می شود.