تکرار
" نمیشه با تو حرف زد."
نباید بذارم یه بلوط دیگه یه روز همینو پست کنه.
" نمیشه با تو حرف زد."
نباید بذارم یه بلوط دیگه یه روز همینو پست کنه.
اگر وقتی اون نقطه از شهری که تهران نیست رو دیدی، یاد من نیفتادی، بهت تبریک میگم. تو به زندگی عادی و قشنگت برگشتی. اما من، هنوز تو منجلابِ یادت افتادن گیر کردم.
این حسی که بهم منتقل می کنن : "آره باشه به همین خیال باش" در عملکرد من که تاثیری نداره. فقط تو ذهنم می مونه. این بی محلیا و دست کم گرفتنا یادم می مونه.*اونقدرام ربطی به کنکور نداره*
فردا با بهادر کلاس داریم و حدس بزنید من حوصله ی کیو اصلااا ندارم؟ آفرین. بهادر.
اسکار بهترین دیالوگ امروزو میدیم به "اتاق گریم نگو، بلا بگو" :)))
*البته ازیناس که باید تو موقعیت می بودید.
امروز خیلی برام جالب بود که زهرا گفت سلیقه ی لباسیِ تو و زهرا - زهرای پشتیبانا - خیلی شبیهه. من اومدم بگم نه و اینا که یادم افتاد یه مانتو داریم که عین همه. و منم تایید کردم.
زلفت به خواب بینم و
خواهم که هر شبی
تعبیر خواب های پریشان من شوی ..
انقد فکرم شلوغ پلوغُ قاطی پاطیه که سخت تر از بقیه ی روزا می خوابم. باید خودمُ بخوابونم. مخصوصا تو مدرسه تایم خوابم.
والعَصر؛ قسم به تک تک لحظه ها
زندگی
لحظه ای بی حضور شما، خسران است...
برادر نیکانی، وقتی تعطیل میشین و تو کوچه بلند بلند حرف میزنین،صداتون تو مدِ ما -مخصوصا ساختمون پیش دانشگاهی - می پیچه. داد نزن تو کوچه عه.
دیدن خیلی داره ناجور میشه، هر چی میخورن و هر چقد جُم میخورن پخش شده تو تلگرام، هیچی دیگه. فیلترش کردن.
ممنون که به فکرم بودی (با زهرا و اسماء) و مرسی که برام کیک خریدی با سویی شرت راه راه خوش رنگ. شاید نشون ندم ظاهرا اما قدرتونو میدونم.
یادم باشه با اولین حقوقم برای خانوادم یه چیز کوچیک حتی، بگیرم.
بچه ها من دارم ویدیوعای اسنپ چتو می بینم و هاار هاار میخندم. حالا اینا به کنار، گِس مامانم چی گف، گف تو خیلی بی احساسی و من گفتم به خودت رفتم مادرجان -_-
رفتیم جشن باران و خیلی خوب بود. خیلی. یه دختره رو هم دیدم فردا گزینه دو داشت مثه من و انسانی هم بود مثه من. دیگه اینکه خانوم لام عزیز من نیومده بود چون محدثه دوباره حالش بد شده بود. نرجسم رفته بود اونجایی که محرم میریم، ولی خواهرش بود. پرینازم دیدم. با خانوم الف و حانیه شون. و همینا دیگه. و اینکه سال بعد ان شاء الله خدا بخواد، جبرانِ امسالو می کنیم و مضاعف کار می کنیم اگه اجازشو بدن :)
گفتی چشماتونو ببندید و دلاتونو قفل کنید. اما خیلی سخته. از پس منِ ضعیف که بر نمیاد. خودت کمکمون کن.