وقتی تو هستی، این پروانه ها هستن تو دل آدم ؟ شرو می کنن پرواز کردن و چرخیدن و آهنگ زمزمه کردن.
من مصداق همون بیشعوریم که هم خدا رو می خواد هم خرما رو. هِی دختر ! چیکا می کنی ؟!
و تنها خداست که در میان دل ها الفت می افکَند و حالا هی خودتان را بکشید و هزار تا راه را بروید و برگردید و بدانید همانا که اگر همه ی آنچه بر روی زمین است را خرج کنی، نمی توانی میان دل هایشان الفت افکنی، پس زور بی خود نزن ای انسان. همانا او مقتدر ِ غالب، و دارای حکمت است.
[ از آیه ۶۳- سوره انفال]
+ چرا کشتیش ؟
- آقای قاضی، همش می گفت اینا انسانین، درس ندارن که.
به سراغ من اگر می آیی ، [ای مهربان !]
با ماشینت بیا،
با استایل خاصت.
آن طور که دست چپت را - با آن ساعت دلبرانه ات - صاف گذاشتی رو فرمان
لبخند می زنی و با دست راستت بوق می زنی که بیا دیگررر.
مثل اینکه یه شب زنده داری خفن داریم با این اوضاعی که من هنوز درس ۶ اَم.
یک موجی راه افتاده جدیدا، که نمی دانم باید به حرص ناشی از برنده نشدن تعبیرش کنم یا به بصیرت ! بالای سیاسی. اینطور که مخالفان روحانی شروع می کنند اتفاق ها و خبرهای کشور را نوشتن و تهش هم این جمله را اضافه می کنند مثلا که حالا اگه ما این کارو می کردیم می گفتند فلان، ما اینکارو می کردیم می شد ضد دموکراسی، ما این کارو می کردیم می شد بهمان.
خواستم متذکر شوم این یک جریان دوطرفه است. پس این طور با معصومیت توی دوربین نگاه نکنید و مثل بچه ها بغض نکنید که "اینا بدن، بد" و بعد خیلی نرم هی با کلامتان زهر بریزید و بریزید و بریزید.بله.
هنوز دارم در برابر ادبیات خوندن مقاومت می کنم.
فلن که اینجا همه چی نصفه نیمه س، چون خودت یه نصف ِ دیگه ی دنیای منی.و خب، نیستی.
[ردپای علوم انسانی : مرتبش کنیم، میتونیم یه قیاس شکل سوم ِ منتج درست کنیم. به عبارتی تو نصف دنیای منی، تو نیستی، پس نصف دنیام نیست.]
هِی !
25 خرداد ! عجله کن برای اومدن. می فهمی که چی میگم ؟
این دیده نیست لایق دیدار روی تو
بودنت، مبارک منُ دخترت :d نمیدونم کی ای، دلم خواست مثلا امشب تولدتُ تبریک بگم. هان ؟
دختری که ازدواج کرده، پسری که ازدواج کرده. دخترِ تو وبلاگش از پسره می نویسه. عشق اولش.
هنوز هستن آدمای عاشقی که تو وبلاگ با هم حرف می زنن. که بهم سجاده هدیه میدن. که از شدت عشق، نمیدونه کلماتشو چجوری بنویسه ! و این از طرز نوشتنش خیلی مشهوده.
ای فعالان عرصه ی سیاست !
بیایید حرص موفق نشدنتان در انتخابات را، با زهر کلامتان آنطور ابراز نکنید و احساس نکنید که صلاح و خوب، آن است که شما می گویید و مردم را از دین زده نکنید، و هی از بالا به طرف مقابلتان نگاه نکنید و سرتان را آنطور رقت انگیز به نشانه تاسف تکان ندهید و استقرای ناقص نکنید، و باشد که گندش را در نیاوریم.
خدایا، ب جان خودم، ب جان خودم، میفمم دارم چ می کنم و تو چجوری مهربون جواب میدی. ب جان خودم، قول میدم درست کنم همه چیو. البته من کی باشم، قدرت بهم بده درست کنم همه چیو، که بیشتر ازین، خطرناکه.
این روزها بیشتر از هر وقت دیگری دلم برایت تنگ می شود. من تا به حال این قدر خالصانه هیچ کس را دوست نداشته ام. هیچ کس را انقدر ساده دل تنگ نشدم. و این روز ها بار ها صورتم را در هم می کشم که کجایی، کجایی، کجایی !
دخترک مو مشکی اَم ! فندق مامان !
همین جا خداوند را شاهد می گیرم که روزی سه لیوان شیر را - شده به زور - بکنم توی حلقت، که نشوی مثل من از کمبود - بعضا شدید - کلسیم، اینطوری بغض کنی و دکتر آن طور نگران نگاهت کند. آه ِ کمی از ته دل.
ببین، احمق جان،
گیرم تو یادت بره، اون یادش بره، "عشق" که یادش می مونه. "عشق" یه شبم داستان شمارو مرور می کنه. تویی بود، اونی بود، ..