عادما.
تو نمی فهمی نعمت داشتن این آدمارو.
فردا وفات حضرت خدیجه (علیها السلام) عه،
امروزم که سالگرد امام خمینی بود. و آخر شب فردا بیایم ببینیم گوشمون از کودوم مناسبت پُر تره !
توهم فقط اونجاش که یه پشه می بینی تو هوا دستتو مشت می کنی که گرفتیش، فشار میدی که بمیره و بعد باز می کنی و با هیچ لاشه ی له شده ای مواجه نمیشی.
این خیلی خطرناکه ولی من باهاش کنار میام. حتی با اینکه میدونم با این سرعتی که داری میری، تصادف می کنی و بعد دوتامون توی این انفجار می سوزیم.
وقتش شده مدیرای پیری که همیشه بند عینکشون از گردنشون آویزون بوده رو بذاریم کنار، وقتش شده دبیرایی که همیشه مانتو های مشکیِ اِپُل دار میپوشیدنُ بذاریم کنار، وقتش رسیده کتابای تالیف سال ۶۲ رو ندیم بچه های سال ۹۶ بخونن. وقتش رسیده مولفای متحجر و احمق کتابای درسیُ عوض کنیم. وقتش رسیده معماری مدرسه ها عوض شه، سرامیکای دیوار کلاسا، مثه حموم نباشه. وقتش رسیده احمق نباشیم. ما که سوختیم. وقتش رسیده این آتیش مزخرفُ که بوی سوخته هاش کل مملکتُ برداشته خاموش کنیم. وقتش رسیده کبک نباشیم. سرمونو از زیر برف بیاریم بیرون.
من اینجا تک تک ذره های قلبم را می ریزم توی قالب کلمات، برایت می نویسم،
و تو باید تک تک ذره های قلبت را بکنی چشم، تا بتوانی بخوانیشان.
مترجم باش هر چی ا فیلم بلد نبودمُ بهم بگو
عنکبوت شناس باش
چمیدونم
حال سرخوشانه این روزامُ بیشتر از همه، این وبلاگ می فهمه.
پی اس اینکه بعد از پست کردنِ این، بیان دو بار سرورش خطای نمیدونم چندُ نشون داد.اوه :|
نمیدونی وقتی عکستو می بینم که می خندی چجوری من لبخند میزنم. چقدم عمییییق.
میدونی چرا خوشحالم ؟ چون نذاشتم که آدمای جدید زندگیم بفهمن. اکانت قبلی اینستامُ دی اکتیو کردم کامنتای قدیمی این اکانت جدیدمُ پاک کردم همه آدمای قبلیُ بلاک کردم از پستای لاینم اسکرین شات گرفتمُ بعد دیلیت اکانت کردم. و مهم تر از همه :) جلوی این دهن کوفتیمو گرفتم.
یاد بگیریم بگیم "این قضیه به شما مربوط نیست" بعد لبخند بزنیمُ بحثُ عوض کنیم.گوشامونو آماده ی شنیدنش کنیم :)
پی اس اینکه از الان بگم پست ۶۶۶ رو، قراره پست بذارم بگم سه تا شیش داره. هااان؟
دیگه وقتی تو میدون ِ مین که از هر طرفش دارن تیرای آتیش پرت می کنن، میدواَم سمتت، به نظرت نهایت دوس داشتن چیز دیگه ایه ؟
این سیبو ببین !
اولا سیگار نکش
بعد اینکه نهاییا هیچ تاثیری نداره. در حد هیچ.
اینجا چشما که هرز میره. - هرچند از نظر دخالت تو کار دیگران.
مغزا هم هرز میره. - قضاوت، قضاوت، قضاوت.
لطفا مثه بچه ها پاتونو نکوبین زمین و بگین : عهههه ! چرا این مَردا می تونن خیانت کنن ما نمی تونیم :( چقد بَدن، بد !
آسیب شناسی می خواین بکنین، بکنین. دیگه این کولی بازیارو نداره.
تا وقتی وقت هست، برای آدمای مهم زندگیتون گل بگیرینُ بگین که اونا ستاره های زندگیتونن. چون، فرزندانم ! یو آر رانینگ اَوت آو تایم !
و نتایج کالبد شکافی بعد ها نشان خواهد داد مغز او متشکل از لب پیشانی، آهیانه ای، پس سری، تو و یک سری چرت و پرت های دیگر بود.
و به لطف تو،
منم معنی کلمه ی "sniper" رُ یاد گرفتم.
[اگه کسی ا قضیه خبر داشت، مطمئنم می خندید و میگف هِی! دخترک. ولی گذر زمان عجیبه.]
اگه از اول می خواستم یه اسم برا وبم انتخاب کنم و اگه از این تیریپای "دختر ِ فلان" خوشم میومد،
می ذاشتم دختر پرتقال.
دلت که گرفت،
به من فک کن. باشد که از عشق من، بپاشی به در و دیوار.
خب،خوبه دو تا دست داری، منُ دخترت دعوامون می شد سر دستات :\ ولی جدا خوشبحالت، نگا از الان دارم عاشقانه میگم.
خدایا،
مرا به اندازه ی ثانیه های قبل از افطار گرسنه کن،
تا بتوانم بقیه سفره را نیز ببلعم.
وقتی یه دلیل ِ فرعی رو، میذارین جای دلیل اصلی، میشه اینطوری که میگن
آره روزه بگیرم که حال فقیرا رو بفهمم ؟ خب میرم بهشون می رسم، این طوری بیشتر به نفعشونه.
و خب منطقیه این ! نیست ؟ فقط مشکل اینجاس که نمی دونیم چرا روزه می گیریم، گوش مردمُ پر می کنیم از یسری توجیه های شعاری و یسری حرف و تفسیر چرت و پرت.
پی اس اینکه حدیثا رو نگاه کنیم، می بینیم جواب ِ تمام ِ کوبیدن ها و توپیدنا به روزه رو خودشون دادن.جداً.
ی جوری شدم که روی آستین کوتاهم یه ژاکت پوشیدم، لرز کردم، از گرسنگی خیلی نتونستم چیزی بخورم، و تقریبا فقط سه تا قاچ خربزه خوردم. و یادم اومد که با این اوضاع نباید می خوردم. و بدن کوفتمو نمی دونم باید چیکارش کنم که به خودش بیاد ! شاید با خواب درست شه.
دخترک ِ من با مو های دو طرف بافته ! فندق ِ مامان !
من از طرف پدرتم قول می دم که ما تمام تلاشمونو بکنیم که تا جایی که ممکنه نذاریم تو ، تو نظام آموزشی اینجا بمونی. له بشی. و نتونی بچگی کنی.
دیشب، به طور نادر و عجیبی از صدای خنده خودم در خواب بیدار شدم :|
سلام.
این نامه، چیزی جز مشتی خزعبلات نیست. پس می نویسم، و در یک فرصت مناسب احتمالا پاکش می کنم.
شرایط، تقدیر، سرنوشت، اراده - یا هر چیز دیگری که می خواهی اسمش را بگذاری، بگذار - نگذاشت که نقشی در زندگی هم داشته باشیم. اما همه ی این جریانات که توی ذهن من و چه بسا تو تبدیل به خیال بافی شده، یک جور محال عقلی ست. ولی ای کاش وویس های پیانویت را نگه می داشتم.البته الان بهتر ازین نمی شود که هیچ رد و نشانی از تو نیست،. البته تو نباید آن حرف ها را به عسل می گفتی، که او هم به من بگوید، البته من هم همه ی حرف هایم را به عسل بانویمان گفتم، حال و احوالاتش را جویا شدم و گفتم که بحث را تمام کند. به هر حال، من قدرت این را داشتم که بخواهم دوست خوبی برایت بشوم. ولی نمی شد. نمی توانستم. و تو نمی فهمی، تا وقتی "من" باشی.
با احترام ِ خیلی زیاد، به دوست فراموش شده، "ن"
صنما !
شنیده ام عزم سفر کرده ایُ هوای دلدار دگر کرده ایُ مهر مرا ز سر به در کرده ای.غلط های زیادی :/
افطار فقط اونجاش که هی می خوری، بعد دیگه سنگین میشی، می خوای بری یه جا فقط دراز بکشی1 بری تو نت، یادت میُفته دیگه این تو بمیری ازون تو بمیریا نیس و فردا امتحان فلسف منطق داری.
1. دوستان می فرمایند که بگو "لش کنی" حالا من که می نویسم دراز بکشی، شما هر کودومُ خواستین بخونین.
+ چرا این همه درد، رنج، سختی، چرا همه ی اینا باید سر تو بیاد !
- برای اینکه خودش گفته. گفته من به بعضی بنده هام همه چی میدم که دیگه صدام نزنن. گفته حالم بهم میخوره صدای اینارو میشنوم، عارم میاد. گویا صدای منو دوس داره. این شانسه.