فندق ِ مامان ! نور چشم من !
امروز از آن روزهایی بود که می توانم بنشینم برایت تعریف کنم و بعد تو حیرت کنی که عههههه ! جدن ! و من با لبخند بگویم که جدا :)
امروز با بچه های کلاس قرار گذاشته بودیم که برویم متروی شادمان، و گل پخش کنیم :) البته با ۷ نفرشان :) و در طی یک هماهنگی یک هفته ای، امروز گل ها و روزنامه ها رسید دست نرجس، و همگی رفتیم خانه شان و شروع کردیم به پاپیون زدن :) و ناهار را هم همان جا، مامان نرجس به خوردمان داد و ساعت ۴ و نیم هم رفتیم دمِ مترو. واکنش ها متفاوت بود. منفی داشتیم. مثبت هم. خیلی ها که فکر می کردند مثلا از طرف ستاد انتخاباتیِ کاندیدی چیزی هستیم :! ولی خب، خیلی خوب بود. خیلی.
. قطعا کلاس ِ مدرسه نه !
. فندق ِ مامان ِ آینده ! آینده ای دوور، دووور.
. برای نیمه شعبان.