changes
عوض شدن آدمارو از بایگانی مطلباشون میشه فهمید
نه از حرفای پر ادعای خودشون.
عوض شدن آدمارو از بایگانی مطلباشون میشه فهمید
نه از حرفای پر ادعای خودشون.
اگه ی سری محدودیتارو نداشتم،
شاید می شدم مدرس آلمانی یا تورگآید چند تا توریست آلمانی یا می شدم یه کسی که باید فیلم ببینه واونا رو ثبت کنه یا می شدم یکی که توی ساحل نقاشی می کشید یا یه گل فروش. ولی خب اینا خیال پردازیای زیر بیس ساله. یا شایدم رویا. اهمیتی داره؟
چیه ؟
زبونتو موش خورده؟
عمه ی من بود روزی ۳۰ تا ۳۰ تا پُس میذاش؟ -____-
( چقد بد حرف میزنی تو :\ )
همه ی این سختگیریا تو مد و دانشگاه و سر کار، همه ی این اصرارای بیخودُ رقابتای بیخود تر !
انگار بعضیا خودشونم نمیدونن چرا دارن اینطوری می کنن. روتین شده همش.
میدونی مثه چیه؟
فرض کن آدما تو یه بیابون زندگی می کنن. یهو یه چشمه می جوشه و اونا صاحب آب میشن. ولی بعد چن وقت، از ذوق ریادشون خودشون سرشونو نگه میدارن تو آّب، تا بمیرن.
دیوونگی نیست؟
نمیدونم میتونم منظورو یا نه ...
هر چی هس ما یسری چیز فرعیو کردیم اصلی، و داریم خودمونو گول میزنیم. هر چی هست، ما زندگی نمی کنیم.
همه ی سگ دو زدنا برای کنکورُ ۱۰ نه ۱۲ ساعت درس خوندن توی روزُ ی عالم تست زدن،
فقط برای خود آدماس! اصلا آدمان که به وجودش آوردن! آدمان که کنترلش می کنن! همه ی اینا یه وسیله س برای رسیدن به بالاترش.
ولی انگار هدفشو پیدا نکرد کسی، خب اینطوری طبیعیه که وسیله بشه هدف!
نمیدونم میتونم درست برسونم منظورو یا نه!
همه ی این کارا، همه ی این قانونایی که گذاشتیم تو زندگی، همه ی این وظیفه ها و مسئولیتا، همه ی این درس خوندنا وُ کار کردنا،
برای اینه که زندگیمون بیفته رو روال. برای اینه که خوب زندگی کنیم.
ولی انگار یادمون رفته،
داریم زندگی کردنُ فدای همه ی اون چیزا می کنیم.
کنترلینگ مای سلف که غر نزنم!
البته ایده آلش به غر نزدنشو تحمل کردنشه. اصن اصلش اینه.
وای وای. واقعا دارم سعی می کنم که راجبش ننویسم!!
شاید بخاطره اینه که این همه شعر خوندی تو این یک سالو نیم.
مثه دانشجوآی ادبیات که بعد از یه مدت شعر نمی گن.
بهمن که سر ناسازگاری داشت،
تو چه گلی به سر ما میزنی اسفند ِجان ؟