پیام مستقیم !
باور کنین با بیلبورد کردن جملات قصار
به نتیجه ی دلخواهتون نمی رسین. بیلیو می!
باور کنین با بیلبورد کردن جملات قصار
به نتیجه ی دلخواهتون نمی رسین. بیلیو می!
نمیشه منو بشونن یه جا، بهم یه هارد پر از فیلم بدن،
بگن عزیزم شغل شما اینه که همه رو ببینی به ما بگی کودوم قشنگ تره.
وقتی کسی داره با تمام وجود نصیحتت میکنه، مخاطبش تو اون لحظه تو نیستی. خودش در گذشتهشه.
[توییتر]
اگه نشد مهاجرت کنم،
میرم عضو ِ مسلم میشم یا عضو ِ خدمتگزاران.
البته یه برنامه ی ثابت هست که اونو همیشه دارمش. و خب بلند نمیشه که فریادش زد 🙈
بیلبورد زده :
"گاز به زاهدان رسید! وفای به عهد دولت تدبیر و امید!"
قشنگ معلومه انتخابات نزدیکه.
به نظرت وقتی مامان بیاد خونه وُ ازش بپرسم که چی شد؟
چی میگه؟ میگه حل شد همه چی یا میگه بازم دعا کن ؟
بستنی وانیلی ِ با شیر بطوری که درصد بستنی به شیر ۵ به ۲ باشه،
و همینطور شربت سکنجبین ِ خونگی با تیکه های خیار،
و همینطور پاستا جات یجوری که غذا خشک نباشه
و همینطور گیلاس ی که یکم مونده رسیده ی رسیده بشه،
و همینطور رنگ ِ کِرم.
سر ادبیات بچه ها میخوان به زورم که شده
ی آرایه از دل بیت بکشن بیرون، دیگه کم مونده به حرف اضافه ها و جناساشون گیر بدن.
ول کن بابا دیگه اَه.
داشتم حساب می کردم ۱۵ نفر هم که باشیم،
نفری چهار تا فیلم بیاریم بذاریم وسط میشه به عبارتی ۶۰ تا.
ینی هر کی صاحب ۵۶ تا فیلمِ دیگه میشه.
الان به یه وبلاگی برخوردم که به طور عجیبی
اونم مثه من، منشا حس و حالاشو از هورموناش میدونست.
دوران دبیرستان مزخرف. نظام مزخرف تر ِ آموزشی ایران.
صبح زود به زور پاشدنُ هرروز ی چیزُ حفظ کردنُ جواب دادنُ بعدم فراموششون کردن.
وقت کیو دارین تلف می کنین؟ خودتونو یا مارو؟
پی اس اینکه یِسری کارا ممکنه خیلی ارزشمند به نظر بیان ولی دقت کن که فقط در نظر میان. وقتی اجراشون می کنی می بینی که گندش دراومده.
عزیزترینم سلام،
میدانی..
حال این روزهایم شده یک چیزی شبیه اینکه
نه می خواهم تو را داشته باشم، نه نبودنت را تاب میاورم.
هم تصورت می کنم، هم نه.
هم بی احساس ترین آدم دنیا تصورت می کنم، هم با احساس ترینشان.
هم می خواهم ببینمت، هم سعی می کنم دیدنت را بیندازم یک موقع دیگر.
می بینی؟
تو برای من شده ای یک تناقض که هم دلم می خواهد ولم کنی، هم نمی توانم ولت کنم.
شده یک بار در این دو راهی های بی سر و ته و تینیجری گیر کنی؟
من هر روز نامه هایم را برایت الکی پست می کنم و پستچی هم همیشه آنها را برمی گرداند.
چون من هم آدرست را می دانم، هم نه.
هم آشنا ترینی برایم، هم غریبه ترین.
خودت خسته نیستی ازین تناقض لوس مسخره؟؟
همه گنده های مملکت توییترُ فیس بوک دارن
بعد هردو تای اینا فیلتره.
کم کم بی حسیم داره تبدیل به تنفر میشه.
خودمو خیلی بی پناه می بینم
مثه جوجه ای که تو سرما می لرزه و نشسته روی سیمای برق.
انقد تو ۱۴-۱۵ سالگی دست و پا زدیم که حواسمون نشد داریم ۱۸ سالو تموم می کنیمُ پر از ابهامیم
سر امتحان تاریخ ادبیات، نوشته بود رباعیات نیما چیه،
به جای "آب در خوابگه مورچگان" که یادم نمیومد،
نوشتم "آب در قفس پرنده آتشین" . نمیدونم از کجا درآوردمش.
اگه ی سال از چیزی استفاده نکنی
سال بعدم ازش اسفاده ای نمی شه!
بعضی کارا هستن
که فقط بخاطر بوجود اومدنشون، به آدم این حسو میدن که ارزشمنده که بزرگه، که خوبه!
وگرنه آخرشون خیلی اهمیت نداره.
من ازون توهم توطئه ایاش نیستم
ولی حتی به نظرم تیزرِ بقیه نامزدای اسکار در مقایسه با فروشنده بهتر بود.
تازه برسم خونه باید بشینم ببینم منطق چی میگه االان.
بعدم باید عربی بخونم. حالا عربیو شاید بشه انداخت زنگ جامعه ولی منطق نمیشه
من اصلا بخاطر اون قضیه ناراحت اینا نیستما
منتاها خب, فک نمی کردم اینطوری بشه. ینی من کلی برنامه داشتم ولی تو داری خیلی زود میری. و خب اینه که افسرده کننده س.
پی اس اینکه ببخشید انقد مبهم طور و رو عصابه. جور دیگه ای نمیشد بگم.
وقتی کنکور دادم و رتبم اومد،
ی دسته گل میفرستم برای مدیر فاعزون. (همزه نداره کیبرد)
زدیم اخبار،
بعد داره میگه تو یکی از کشورای آفریقای جنوبی تمساحا ب دلیل اینگه گردشگرا بهشون استخون گاو میدن، می میرن. بقیشم یا داد بیداد مجلسیاس، یا بازدید رعیس جمهور. (همزه ندارم)
آخه لامصب الان تو روی شبکه رسمی مملکت، کانال اصلی، برنامه ی خبری، داری انقد چرند میگی؟! کیو الان داری خر می کنی؟
من فقط می خواهم در حالی که یک ظرف بزرگ سیب زمینی سرخ کرده با سس دستم است و دارم فیلم می بینم،
بشنوم که گوینده ی اخبار، خبر تعطیلی مدارس را برای فردا اعلام می کند.
البته خوشحال تر می شدم اگر می گفت برای همیشه.
از اکران ی فیلم، تا پخش شدن لینک دانلودش تو نت،
چقد طول می کشه؟
کامنتتان داشت داد می زد که : خواهش می کنم بیا جواب من را بده و یک تو دهنی محکم به صاحبم بزن و یک "به تو چه" محکم به او بگو بلکه انقدر پررو نباشد.
ولی خب.
باز هم قضاوت آزاد است. کاملا آزاد.
پاک کردن پست قبل را منصرف شدم، ولی
قضاوت کردن آزاد است و هر چقدر می خواهید دلسوزی، سرزنش، همدردی، چشم غره یا حتی بی توجهی کنید.
من چیز زیادی نمی خواهم ... فقط موسیقی زیر متن فایل آقای آوینی را برای بک گراند زندگیم می خواهم... فقط یک جفت چشم میخواهم که زل بزند در چشم هایم... من فقط یک فیلم می خواهم که تدوینگرش، کادر را روی چشم هایمان تنظیم کند و تمام سکانس ها را به جز سکانس چشم هایمان حذف کند،و بعد دستش را بگذارد زیر چانه اش و با رضایت لبخند بزند...
حوصله ی هیچ کس را - جز چند نفر - ندارم. حتی حوصله ی توضیح دادن. و دلم خواست که اینجا ثبتش کنم.
کاش آدم ها می توانستند وسایل خودشان را بدهند بهم دیگر.
مثلا من خیلی دوست دارم پنج تا کتاب جبران خلیل جبرانم را بدهم به نرجس.چون میدانم که دوستشان دارد.ولی خب.
چرت و پرتیات.
مامان می گفت فقط خدا میتونه این برنامه رو ردیف کنه
و من متعجب چون که فکر میکردم همه چی روبه راهه،
ب این فکر افتادم که غیر از این بود تعجب داشت. کسی اینجا ناز تو رو بخر نیس. مخصوصا با این گندایی ک زدی.
I know
Ur not gonna hear me N Ur not gonna answer me any way
But is there any chance?
Not only for me, for them.
- مهاجرت یا ماندن در ایران؟
قطع به یقین مهاجرت از ایران.
وای تا جلو در رفتم تو، اومدم کفشامو درآرم یادم اومد، اومدم تولد.
هیچی دیگه با کلی رشوه بخشید منو.
حالا نه مال خودشو بردم نه مال خواهرشو فردا ام تولد ریحانس. کادو ندارم براش. ول کنین اینارو بابا.
حالا شاید پناهگاه ِ بقیه، پناهگاه ِ من نباشه
ولی کاملا قابل احترامه.
من ی تشکر بدهکارم ب اونی که وقتی حواسم نیست و کامنتا بازه، میاد ناشناس سی ام میذاره که کامنتا بازه.
نه یارای خیزم
نه نیروی شرم
نه پای گریزم
پی اس اینکه دارم تاریخ ادب میخونمو حوصله ی اینکه فردا تو مد تند تند بخونمو ندارمو این تیکه از کسمایی ب نظرم خوب اومد و اینا.
مامان داشت شعر می خوند و من و پدر گوش می کردیم.
بعد آخرش پدر گفت که این شعر بود یا چرت و پرت ؟ البته که همه خندیدیم ولی من فهمیدم به کی رفتم.
بعدشم پدر گفت بزن اخبارو ببینیم. منم گفتم که حالتون بد نمیشه اخبار صدا و سیما رو می بینین؟ گفت که راست میگی و همگی بیخیال شدیم.
یه بار تو قسمت توضیحات وبلاگ نوشته بودم :
که لطفا آدم ها را در حریم شخصیشان ، و با عقاید خودشان تنها بگذارید. حتی غلط. اینجا حریم شخصی من است.
بعد پاکش کردم گفتم ولش کن. ولی ولش نکنید.
پی اس این که با آشناها نیستم =)
این چن روزه زدم تو خط فیلمو اینا.
هر روز، یکی. امروز ی فیلمی بود که با اینکه از اونا بود که آی ام بی دیش زیر 7 بود، شاید شیش و خورده ای، ولی حس خوب آخرشو ده میدم. شاید ازون دسته حسایی که میدونی همه چی آخرش خوب تموم بشه. حداقل من ترجیح میدم.