به وقت سی مین روز.
بهمن فقط 30 روز داره، اونوخ تو 76 تا پست گذاشتی؟
باور کن از عصابه!
بهمن فقط 30 روز داره، اونوخ تو 76 تا پست گذاشتی؟
باور کن از عصابه!
حول حالنا الی احسن الحال.
لطفا.
( مگه عید و غیر عید داریم ما؟ )
یسری چیزارو اگه کامل بگی لوس میشه.
مثه استعاره مکنیه و تشبیه کامل.
خدایا میدونم تو پست قبلی خیلی توپیدم به اون چن نفر.
قولو قرارامونم یادم نرفته. ولی نتونستم دیگه مهربون باشم. مخصوصا با آدمایی که متوهمن. حالا نه که هر کی ناشناس کامنت میذاره متوهمه. سه تا کامنت بود. همین =)
حالا بلا نسبت بعضی جدا.
اونقدرام که نوشتم عصبی نیستم. مرسی اگه کامنت میذاره هرکی. همین.
یا کامنت نذارین
یا با کامنتتون تهمت نزنین
یا یجوری مبهم ننویسین که آدم نفهمه الان چی بود این
یا اگه آدمو دنبال می کنین، ناشناس کامنت نذارین.
البته بازهم هر جور میل شماس.
Do you have any idea what the hell R you doin' ?
No. Of course no .
خدایا به ما فهمُ شعوری بده
که وقتی ازدواج کردیم، از دوران کفش ساده و معقول پوشیدن، زرتی نرسیم به پاشنه های ده سانتی و آرایش رو صورت.
پ.ن : عنوانُ اگه شماره پست نمیذاشتم، حیف می شد.
دیگه حالا کاریزما داری
هی سوء استفاده نکن. البته میدونمااااا، تو اینطوری نیستی.
الان تازه یادم افتاد
منظور داوودی از امت. درس 6، تاریخ بیهقیه ؟؟؟؟
یا صاحب صبر.
فرض کن صدات می کنن. حالا نوبتِ توعه که بشینی رو صندلی و آستینتو بزنی بالا و منتظر پنبه ی خیس روی رگت بشی. و بعد یه سوزن کوچولو رو تو دستات حس کنی که داره خونتو میمکه و سرنگُ پر میکنه. اولش می سوخت. ولی الان دیگه بی حسه. باید صبر کنی تا کار اون دختر با رگای دستت تموم شه و تو یه پنبه ی دیگرو محکم فشار بدی رو جای سوزن تا خونش بند بیاد. الان چی ؟میسوزه؟
چون کم خونی داری بعدشم سرت گیج میره و یخ می کنی. می مونه جوابش. که خب, پنج شنبه آمادس. دعا کن برای خودت.
#فقط تراوشات ناگهانی ذهن بود. همین. فقط همین.
چرتُ پرتیات.
دیدی ی موقه ای خیلی یکیو دوس داری (رفیق طوری اصن)
بعد ازش بدت میاد ؟ یا بهتر بگم. شاید از خودت.
مگه نه اینکه ما هر کاری می کنیم، برای جلب توجه دیگرانه؟ حداقل ی بخشیش. ناخودآگاه.
وقتی از نگاه ِ یه فرد دیگه اینجارو میخونم احساس می کنم داره میگه اَاَاَاااَااَ این دختره چ مغرورُ مزخرفه چقد خودشو میگیره.
یجوری پست مشترک با کپشنای فلسفی ُ طولانی نذارین که گندش درآد.
هرچی صفحرو میکشی پایین هی تکراری.
نمیدونم تا حالا حس کردی یا نه
وقتی سرانگشتات میسوزن، یا سست میشن و مجبوری فشارشون بدی.
چیزی که تو ذهنمه، چیزای کوچیک با یادداشتای مهربونانه براشونه.
دارم سعی می کنم مهربون تر باشم با کسایی که دوسشون دارم. خدا میدونه امروز چن بار نامحسوس گفتم عزیزم! و چقد این کلمه لوسِ و در عین حال یجوری.
چه غرور ناخودآگاهی تو تک تک کلمه های وبلاگ هست ! یجوری انگار تو دهنی میزنن به آدما.
توی قسمت می شنوم. یا حتی خود اسمِ می شنوم! یا توی قسمت توضیحات
ولی حال کلنجار رفتن با اینکه چی بنویسم بجاشُ ندارم، تا اطلاع ثانوی عوض نمی کنم تا یه چیز بهتر.
خداوکیلی خودتون ازین گزارشای تکراریو پرشعار حالتون بهم نمیخوره؟
خیله خب. هیجانا و اینا تموم شد.
بیا برگردیم به روزمرگی. کیفتو بیار. کتابارو بیار بیرونو شرو کن به خوندن.
به نظر تو این دختره دیوونه نشده؟
چرا.
به زودی مثه احمقا هم ده تا پست امروزشو تموم می کنه.
قول میدم اوکی شم. قول. دیگه اَم این لوس بازیا رو در نمیارم.
انرژی منفی ساطع میشه ازینجا رسمن. ولی وبلاگ همینه دیگه.
دل و جانم به تو مشغولُ نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان، که تو منظور منی.
امروز یه کتاب داد بهم.
با اینکه نمیدونه که من چجوریمُ اینا، قول میدم بخونمش. محبت همیشه رو آدما جواب میده.
آخی طفلک بیچاره.
پوففففف ... پست کردن این حرفا اینجا ریسکه. ولی جز این نمیشه.
بذار بگم.
خیلی خوشحالم بودم. و خیلی دردناک بود. و خیلی حسرت آور. و عجیب. و خوب. و حال بهم زن ولی خنده دار و کلی نقیض. و اینکه دارم این همه شولوغش می کنم هیچ ربطی به سفرمون نداشت. خودمو میگم. نمیدونم میفهمی یا نه. ببین چی بود که موضوعُ زدم غیر قابل پیگیری.
اگر تورا جویم، مطمئن باش که حدیث دل گویم ! اصن منتظرم !
این دیوونه بازیا چیه بابا دختر.
یو هَو نو آیدیا ابوت
این چند روز.
انقدر تو دلم پست گذاشتم.
کاش میشد بیام از همه ی حِسام بنویسم.
نه. نمیدونستم اسم ایشونم آووکادوعه.
یکی از دوستامُ اینطوری صدا می کنیم.
دیوونه شدم. نمیدونم چی بنویسم. فقط میذارم انگشتام یسری کلمه رو تایپ کنن بریزن رو صفحه.
استرس دارم. نه شایدم ندارم. نمیدونم.دیوونه شدم. هنوزم معتقدم هورمونام قاطی کردن.
مرسی که دوستای خوب دادی.