روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

راستی!

شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۷، ۰۴:۰۱ ب.ظ

(اینو دچار تو وبش تعریف کرد ولی بذارید منم بگم :))

دیروز عروسی زینب بود. و من و دچار خیلی اتفاقی خیلی خیلی اتفاقی دیدیم همو :) حالا این به کنار. دیدین خانوما میرن سوپرمارکت بعد یه چیزی یادشون میفته میگن راستی! زردچوبه م می خوام؟

بعد من داشتم به دچار می گفتم آره من از دوستای عروسم و عروس همکلاسیمه و اینا. بعد یهو یه خانومی که کنارمون وایساده بود گفت راستی! من از دوستای عروس دختر می خوام! منم واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم. بمونم نمونم :) و خیلی نرم واقعا نرم صحنه رو به سمت زهرا ترک کردم :) و بقیه شم که دچار گفت تو وبش :)

  • بلوط

2175

پنجشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۴۶ ب.ظ

چند ماهی است فاصله ام را از فضای مجازی - جز تلگرام - بیشتر و بیشتر شده است و احساس آرامش بیشتری از شیر نکردن لحظات خوب و بد زندگیم دارم. چرا که سکوتی که بر زندگیم حکم فرما شده را بر شلوغی کامنت و لایک و استوری و پست ترجیح می دم. اما برای لحظاتی آمده ام تا بخشی از این شلوغی باشم و این کپشن و عکسش را در فضای اینستا گرام اجتماعی کنم چرا که دوست داشتم دیگران ببیند و بخوانندش.

اولین سال کاریم را چند روزی می شود که به اتمام رسانده ام. حال که به عقب نگاه می کنم، خودم را پشت در پیش دانشگاهی می بینم روز اولی که قرار بود با دوره ۲۳ آشنا شوم، قلبم را در خال تپش، و ناشی از استرسی طبیعی. منتظر و مردد برای در پر سر و صدای پیش دانشگاهی را کوبیدن. ترس هایی که الان آن ها را منطقی و قابل فهم می دانم. تجربه هایی که کسب کردم مرا بزرگ و بزرگ تر کرده اند و حال می توانم دومین سال کاریم را بدون استرس و نگرانی شروع کنم در حالی که اشتباهات را در دوره ی ۲۳ جا می گذارم و با پختگی بیشتر دوره ۲۴ را انتظار می کشم. ذوق آنچنانی که تیرماه پارسال تجربه کرده ام را از دست داده ام و حالا این کار برایم یک روتین به حساب می آید. چک کردن برنامه هایشان، راه کار دادن، شنیدن، درک کردن، منظم بودن، سوتی ندادن و کنترل کردن، تعامل با والدین نگران که پنهانی پیام می دهند و از این قبیل کار ها.بیشتر کامنت های این پست را جواب نمی دهم چرا که عمیقا از کلیشه های مجازی ببزارم. محبتم در قالب اموجی نمیگنجد.

  • بلوط

2174

پنجشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۹:۰۶ ب.ظ

این سان غمین مپسندم که بی‌کس اَم..

  • بلوط

ممتد

سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۷، ۰۹:۳۲ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • بلوط

2172

يكشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۷، ۱۲:۴۴ ق.ظ

براستی چند روز است که بی ایمانی اینطور از پا درمان آورده است؟

  • بلوط

چرت محض

سه شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۷، ۱۲:۳۳ ق.ظ

روزی از روز های اسفند ماه. من در جا می زنم و تو.. . من به ایده آل های گذشته ام که حالا روزمرگی شده اند نگاه می کنم و .. . برنامه می ریزم، می خندم، حرف می زنم، اما در اصل بنای ویرانی در حال حرکتم. آسیب شناسی ِ خودم و رسیدن به هدف هایم حالا رویا شده و دیگر سلولی در من تکانی نمی خورَد.. . بی جان روی تخت دراز کشیده ام و ستاره های اندک شبرنگ سقف اتاقم را نگاه می کنم. تو آرامشی دست یافتنی - ولی سخت - ــی که نمی توانم نگهت دارم. روز ها و ساعت ها دلم برایت تنگ شده است و فکر نمی کنم این اغراق باشد. بعد از اینکه دلتنگی را زیر زبانم مزه مزه می کنم، تلخی واقعیت مرا به دنیای سخت و خشن بیرون باز می گرداند. دیگر حتی نمی توانم دلتنگت باشم. نمی توانم دوستت بدارم یا ازت متنفر باشم. احساسات همچون ماهی لیزی از دستان قلبم سر می خورد. ماهی تازه از آب گرفته ی در حال جان دادن، از دستان قلبم رها شده و حالا در تهی سیاه بی انتهایی افتاده است. نجات، بسان سرابی در کویر خشک مغزم است و امید، بسان پرنده ای در حال جان دادن. (حیوانات در دنیای من براحتی جان می دهند!) از چشمه ها تقریبا چیزی نمانده. آفتاب سردی تابیده که همه را خشک کرده است. آفتابی که سردیش خاکستری را به دنیای ذهن و قلبم پاشیده. شاید زندگی بسیار بزرگتر از صحرای خشک دل من باشد اما برای من فرقی نمی کند. تکرار می کنم که نجات برایم مانند سرابی ست که تنها امیدی کاذب در درونم ایجاد می کند و بعد من اندکی می دَوم تا به سراب برسم اما وقتی می بینم آبی نیست، همانجا دراز می کشم، گه گاهی قطره ی اشکی را روی گونه ها احساس می کنم اما بیشتر اوقات نگاهم به سقف است.مطلقا خسته نیستم اما باید به اندازه یک سال دویدن خسته باشم و خود، این تناقضی ست که مسئله را برایم دشوار تر می کند. مدت هاست این طور کلمات را پشت سر هم نچیده ام اما حتی نمی دانم کدامین نیرو انرژی را برای تایپ، به دستانم می ریزد. روزی از روز های اسفند ماه است، من کماکان در جا می زنم و دور باطلی را می دَوم، حتی در نوشتن.

  • بلوط

ای رحمت مجسم خدا..

شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۵۷ ب.ظ

توی یکی از تاکشو هایی که برای نیمه داشتیم و البته اجرا نکردم، میگفتم: امام رحمةٌ للعالمین َن! نه رحمة للمومنین! رحمت برای عالمیان! فرقی نمی کنه شیعه سنی مسلمون مسیحی آتئیست یهودی بودایی.. سفید.. سیاه.. سیاه مثه من..

  • بلوط

2169

شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۴۹ ب.ظ

آخه تو چه می فهمی

  • بلوط

-0-

شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۴۸ ب.ظ

دلم میخواد از نوی نو شرو کنم. از صفر مطلق.

  • بلوط

#نفس_صبح

جمعه, ۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۵۸ ب.ظ

لبم که خواست شکایت کند، دلم نگذاشت.

  • بلوط

3.12.97

جمعه, ۳ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۵۸ ق.ظ
سال پیش دانشگاهی برای من خیلی بالا و پایین داشت. حالم خیلی متغیر بود حتی چند بارش واقعا حالم بد شد. خیلی بد. الان که دارم بچه ها رو می بینم، وقتی از حالشون برام میگن منم از خودم براشون تعریف می کنم و میگم که مثه اونا بودم و این حسارو تجربه کردم. بعضی وقتا فک می کنم اگه اون تجربه ها به دست نمی یومد من چیزی برای گفتن و کمک کردن نداشتم :) و حالا امروز، روزی بود که یکی از اون تجربه ها رقم خورد و من بعدا برای پشتیبانانِ آینده تعریف می کنم :) مثه محیا که دقیقا امروز برام از تجربه ی سال اولش تعریف کرد :)
  • بلوط

#نفس_صبح

پنجشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۷، ۰۱:۳۷ ق.ظ

تو که باشی من در جریانم..

  • بلوط

خانوم پشتیبان

سه شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۷، ۰۱:۵۱ ب.ظ

و من دارای ۷ زیرگروه شدم.

  • بلوط

اساتید روان شناسی :)

شنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۷، ۰۱:۱۰ ب.ظ

«روان شناسی کلش S-R عه! محرک و پاسخ! انسان همیشه در معرض محرک ها و پاسخ هاست. تنها زمانی به انسان محرکی وارد نمیشه و جوابی نمیده که فوت کنه. سوال های من سر کلاس نوعی محرکه و من مطمئنم شما فوت نکردید. این محرکو پاسخ بدید!»

  • بلوط

سیاست :)))

پنجشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۳۱ ب.ظ

امروز داشتم از ورودی مترو انقلاب می رفتم تو، یه آقایی وایساده بود برای ولنتاین گل می فروخت و بلند برای گلاش بازاریابی می کرد. منو که دید، بلند گفت: بیا گل ببر،خدا هیچ کسیو جلوی دوست پسرش، دوست دخترش ضایه نکنه! من بی اعتنا رد شدم. دید که چادریم مثلا و اهل این چیزا نیستم، همون لحظه سریع گفت: خدا هیچ کسیو امشب جلوی حاجاقا ضایه نکنه بیا گل ببر :)))

  • بلوط

مرحله

چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۳۳ ب.ظ

+

زندگی بلوط بعد کنکور خیلی عوض شد. احساساتش به مراتب «عوض تر».

  • بلوط

اینو برای هزارمین بار پست می کنم

چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۲۹ ب.ظ
زمزمه کنان که تو کجایی؟ در گستره ی بی مرز این جهان تو کجایی؟
  • بلوط

2159

دوشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۳۹ ب.ظ

آه کشید، چنان آهی که پرده های آسمان را درید، رسول الله پله های آسمان را تا در خانه ی فاطمه طی کرد و رفت تا او را در آغوش بکشد، دخترم چه کسی بالت را شکسته ..

  • بلوط

اندراحوالات پشتیبان

يكشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۰۳ ق.ظ

۳/۸۷ از ۴. لطف خدا که فکر می کردم نظرسنجی اولین سال کاریم زیر ۲ باشه.

  • بلوط

2157

يكشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۲۰ ق.ظ

دارم بچه ها رو اغفال می کنم فردا به جای راهپیمایی رفتن درس بخونن :)

  • بلوط

مسلم

شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۷، ۰۱:۰۵ ب.ظ

یکی دو سالی میشد میخواستم برم مسلم ولی بخاطر کنکور، یا دوری مسیر یا هر چی نمی شد. امسال الحمدلله قسمتم شد برم. و اگر نمی رفتم بدون شک پشیمون می شدم. به نظر من فوق العاده بود. دلم نیومد راجبش ننویسم.

  • بلوط

چه زندگی ای بعد تو؟

شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۷، ۰۱:۲۱ ق.ظ

لا خیر بعدک فی الحیاة و اِنّما

أبکی مخافة أن تطولَ حیاتی..

  • بلوط

مسلَّمات

پنجشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۳۴ ب.ظ

امروز فاطمه رو بعد مدت ها دیدم. از وقتی لنز میذارم منو ندیده بود. گفت چقد عوض شدی بدون عینک، به قیافت عادت ندارم! منم خندیدم گفتم عادت میکنی. گفت خودت عادت کردی ؟ :)))

خودم به خودم عادت کنم آخه بشر ؟ :))

  • بلوط

تو میدونی سنگ و شیشه ی زندگیارو ..

دوشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۷، ۰۶:۰۶ ب.ظ

گر نگهدار من آن ست که من میدانم،

شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد..

  • بلوط

شانزدهمین نامه

شنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۷، ۰۱:۵۹ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • بلوط

Save

جمعه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۲۹ ب.ظ
برایم یک سوپر هیرو نمی فرستی که مرا نجات دهد؟
  • بلوط

و ناامید مشرک است

جمعه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۷، ۱۲:۵۵ ق.ظ

گفتی «لا تقنطوا من رحمة الله» و مرا تنها گذاشتی تا در ناامیدی دست و پا بزنم، مبادا که غرق شوم ..

  • بلوط

و کفی به؟

پنجشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۵ ق.ظ
کاش ذره ای از اعتمادی که به حرف های باد هوای انسان ها دارم را به تو داشتم تا حوِّل حالی الیٰ احسَنِ الحال می شد..
  • بلوط

دلتنگِ دلتنگی برایتان..

چهارشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۷، ۱۲:۱۸ ق.ظ

«تو اون شرایط بد, من یاد شما افتادمو آروم گرفتم. شمایی که منو تو اوج گناه کمک کردین و گرفتین تو آغوشتون. من هر روز این بارون رحمت خدارو که به یمن وجود شماست می بینم و از درختا تشکر می کنم که شکوفه دادن.از برگا تشکر می کنم که منو از اون فصل سرد آوردن بیرون. تشکر می کنم که انقد سبزن. من هر روز چند بار براتون "دوست دارم" می فرستم.من دلتنگم.»

  • بلوط

2147

چهارشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۷، ۱۲:۰۶ ق.ظ

می جویمت چنان که شب خسته «خواب» را

  • بلوط

2146

يكشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۲۷ ق.ظ

نمی فهمم چرا ده صبح یه بزرگراه انقد باید شلوغ باشه. ده صب یا باید سر کار باشید، یا مدرسه، یا خواب تو خونه در حال گذروندن تعطیلات بین دو ترم.

  • بلوط

درس های زندگی

جمعه, ۵ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۱۸ ب.ظ

حد و حدود روابط با آدم ها رو مشخص کردن، چیز بسیاااار مهمیه. این «بسیاااار» شو تازه فهمیدم.

  • بلوط

2144

پنجشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۷، ۰۱:۰۰ ب.ظ

برنامه ی ترم بعد دانشگاه، و مدرسه و دو تا کلاسم خیلی قاطی شده و نمیدونم چی کار کنم و هعچ ندارم بگویم.

  • بلوط

غرغرهای دانشجوی از آموزش برگشته

سه شنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۷، ۰۵:۲۷ ب.ظ
وقتی دانشجوها موقع انتخاب واحد و برنامه ریزی درسی و ارائه ی واحد ها انقدر به مشکل بر میخورن و یه دانشکده از پس برنامه ریزی درست آموزشی بر نمیاد، چطور انتظار دارید یک مملکت درست اداره بشه. دقت کنید عرض کردم دانشکده و نه حتی پردیس مرکزی.
  • بلوط

2142

سه شنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۷، ۰۴:۵۶ ب.ظ

استاد با سطح پایین هوشی و عقده های حل نشده و تحصیلات متوسط که میذارید برای دانشجو، نتیجه ش همین امتحان میشه.

  • بلوط

استاد فارسی عمومی

سه شنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۲۹ ق.ظ

دهانت سرویس بادا.

  • بلوط

سراسر به او باز گردد بلوط :)

دوشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۷:۳۶ ب.ظ

یک دانشجو به آغوش وبلاگش برمیگرده. تا حدی محافظه کارانه البته.

  • بلوط

ما هیچ، ما نگاه

دوشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۷:۳۱ ب.ظ

ما رسما سر فیزیولوژی غدد جون دادیم و یه دختره که (اصلا ورودی ما نیست ولی این ترم فیزیو داره) دیشب ساعت 1:26 دیقه شب تو گروه پرسیده که دوستان اگه کسی تموم کرده بگه خوندن سری اسلایدا چقد طول می کشه و از کجاها میاد :)

  • بلوط

2138

يكشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۰۸ ب.ظ

کیستی ای لیلیوتِ آشنا

  • بلوط

فندقِ مامان!

سه شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۷، ۱۲:۵۳ ق.ظ

[نوشته شده در ۲۵ تیر ۱۳۹۶ - تگِ «فندق مامان» ]

راستی فندقک، داشتم فک میکردم باز یه مامان روان شناس بیشتر به دردت میخوره تا جامعه شناس. لااقل به دردی دوا می کنه ازت. نه که دوسش داشته باشم روان شناسیو ، ولی خب.

بعد داشتم فک میکردم من راجبه تو که می نویسم، موضوعُ می زنم «بقیه». ولی باید بزنم «من» . بابد بزنم «او» . تو وجود من نیستی ؟ تو وجود او نیستی ؟


* دیدی نور دو چشمم، دیدی حالا مادرت روان شناس می شود ..

  • بلوط

و کفی به

چهارشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۷، ۰۲:۲۵ ق.ظ
اعتماد را به قلبم برگردان، ای صاحب هر چه اعتماد.
  • بلوط

همیشه در خاطر من؟

چهارشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۷، ۰۲:۲۴ ق.ظ

بی شک.

  • بلوط

fav.

چهارشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۷، ۰۲:۲۳ ق.ظ
کاش استرینجرتینگز و بروکلینُ ندیده بودم تا الان می دیدمشون.
  • بلوط

فندق مامان

پنجشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۰۴ ب.ظ

زیبای جهانم، نور دو چشم، فندق من سلام

حرف آخر را اول می زنم.. برایم دعا کن. طلب دعا از یک نطفه ی هنوز بسته نشده کار بیهوده ای باشد شاید. نمی دانم شاید بلند می گویم « برایم دعا کن » تا هر کسی که می شنود به خودش بگیرد. بلند داد میزنم بلکه به گوش خدا - که تو پیش اویی - برسد. به هم ریخته ام. تکه هایم را به جای اصلیشان برگردان.

  • بلوط

شرح حالی ننوشتیم و شد ایامی چند

سه شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

هر چند که می دانم دلیل کم نوشتن هایم خیلی در این فضای مجازی بزرگ اهمیتی ندارد، می خواهم شرح دهم که چرا دست هایم روی کیبورد قفل شده اند. دلیل ننوشتن های این چند وقت، این است که شاید با بروز ندادن و ننوشتن احساس آرامش و امنیت بیشتری می کنم. ربطی به اینکه آدم های زندگی ام این وبلاگ را می خوانند، ندارد. اگر بحث سر اعتماد و محبت باشد، زهرای عزیزم را بیش تر از همه دوست دارم. اما مسئله این نیست. روزمرگی های بسیاری برای مکتوب کردن آمدند و رفتند و من آن ها را به هیپوکامپ مغزم حواله کردم بدون اینکه آن ها را در قالب کلمات بریزم. این وبلاگ سه سال است که جایی در مغز مرا اشغال کرده است و من این مشغول بودن را دوست دارم. بلوط هر روز به اینجا می آید و می خواند و حتی یک پست از فالویینگ هایش رااز دست نداده است. بدون کامنت، بدون اظهار وجود. و از این وضع راضیم و آرامش بسیار بیشتری نسبت به قبل دارم. گاهی هم نوشتن آدم ها را بی قرار می کند و این چیزی ست که بعد از سه سالِ مداوم نوشتن آن را یافته ام.

  • بلوط

2131

جمعه, ۷ دی ۱۳۹۷، ۰۴:۰۴ ب.ظ

« لا حول و لا قوة الّا بالله »

  • بلوط

خدمت فندق زیبایم عارضم که

يكشنبه, ۲ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۳۵ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • بلوط

دور مران از در و ..

سه شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۷، ۱۱:۲۷ ب.ظ

فردا دارم میروم مشهد.

  • بلوط

عادت درد بدی ست

پنجشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۷، ۰۱:۲۷ ب.ظ

روز ها و شب هایی که نمی بینمت از شمارش خارج شده اند

  • بلوط

ای صاحب زمین و زمان و هر چه که هست

جمعه, ۹ آذر ۱۳۹۷، ۰۹:۰۸ ب.ظ
محبت ولیّ تو، تنها محبت باقی ست و هر چیز جز آن فانی.
  • بلوط