973
بعد کنکور، تاریخ شناسیمو از وسط جررر وا جر می کنم. جغرافی پیشمو سلام نظامی میدم میذارم کنار.
بعد کنکور، تاریخ شناسیمو از وسط جررر وا جر می کنم. جغرافی پیشمو سلام نظامی میدم میذارم کنار.
آقاجونو بردن آی سی یو. پدر دیشب رسید خونه. خیلی دردناکه. ریه هاش عفونت کرده. هر وقت به جمعه فک می کنم اعصابم خط خطی میشه. زهرا نمی فهمید من چقد دوست داشتم برم سینما. واقعا نمیفهمید. امروز میگفت تو نمیری آخر سینما، گفتم میرم! گفت نمیری. و من دور شدنو حس می کنم. و این حقیقت که احساساتم باید به خواهر نداشته ابراز بشه، اذیتم می کنه. کولی بازی نیست، شاید یه جور تیپ شخصیتیه.
تا کی ادا در آوردن؟ اه. [ بخش سیاه ذهنم را خالی می کنم اینجا، من به این سیاهی که این وبلاگ است ، نیستم. ]
کانفشن : یک شب در درون خودم مثل مغول ها، مرز های حریم شخصی را له کردم.
نمی خواستم ساعت دوی نصفه شب پست بگذارم ولی کلمات به زور خودشان را می کوبند به کیبورد و بعد خفه شان می کنم. دلم می خواهد بنویسم، ولی.
ای کاش پرنده بودم تو فصل سرما، مهاجرت می کردم به یه جای گرم. پر آفتاب. خط استوا. اسماءم به منقارم می گرفتم می رفتم.
آه دختر جوان ! چرا فکر می کنی من ناز می کنم ؟ در احساسات من تنها چیزی که نیست، ناز کردن است. آن هم نسبت به تو. من ناراحت بودم ! [ مشتش را به دیوار نه - به بالش می کوبد. ] بیلیو می که من غم عمیقی را حس می کردم. البته غم عمیق نه حالت ناله ها، نه. منظورم ناراحتی کوچکی ست در اعماق وجود که اصلا معلوم نیست. مثل همان "دراکولای غمگین در من" . اما چه کسی جز توی تغییر کرده، اسم این ها را ناز کردن می گذارد ؟
[ تکمله بر وزن تفعله. وزن دیگه ی باب تفعیل. میرابی تاثیر خودشو گذاشته.]
به من می گوید تو ناز داری. و از این قربان صدقه ها. قرار شد سه شنبه بروم پیشش. ناراحت کننده است که دیشب هیات تمام شد و امشب جایی برای رفتن ندارم. جایی که دوستش داشته باشم. با صبا کلی فکر هایمان گذاشتیم روی هم و آخرش یک وویس بیست ثانیه ای فرستادم برایش و این روش جواب داد ! حالا ببینمش می گویم که دختر جوان ! تو هر چقدر هم که بروی و هی دور و دور و دورتر شوی، باز هم جای خالی دوستی که سایه ات را دنبال کند را حس می کنی. مگر من حس نکردم؟ من جای خالی تو را عمیقا حس کردم، جای خالی صبا را حتی در کم پیدا بودنش حس کرده ام، جای خالی زهرا را ! - اگر دور باشد.
گفتم که قرار است سه شنبه بروم پیشش دیگر؟ قرار است همه ی فیلم ها را آماده کند و کلی چیز برایم تعریف کند و من خرس گنده نتوانم خودم را جمع کنم و به قول صبا عر بزنم. و بعد به خودم بگویم کام آن به خودت بیا ! و بعد صبا بگوید به خودت نیا گریه کن ! این اتفاقی ست که خواهد افتاد. با شناخت 17 سالو پنج ماهو چهار روزه ای که از خودم دارم می گویم. الکی که نه.
بی قائده نوشتن ها را که می بینید ؟ از جمله ای به جمله ی دیگر پریدن. عاح وقت استراحتم گذشت. بروم سر درس و مشق و زندگیم. بقیه اش باشد بعدا.
تو این دو ماه - و مخصوصا این دو روز - یکی هست، و واقعا باید باور کنیم که روی همین کره ی زمین "هست" ، و عذابی که قلب و روح و وجودش می کشه بی انتهاست. و همون کسیه که به یمن وجودش همه ی اهل زمین روزی می خورن. شاید کوچک ترین کاری که میشه کرد این باشه که برای آرامش دلش هر کی یه آیت الکرسی بخونه. فقط برای آرامش دلش.
و چه قدر قشنگ اگه بتونیم به بقیه ام بگیم.
میدونی چی فهمیدم؟ میدونی توی روز دوم از ماه ششم هجده ساله بودن چی فهمیدم ؟ اینکه چه اختلاف نظری وجود داره و چه فرقی هست بین ما و چه مشکلاتی میتونه به وجود بیاد و هنوز نیومده. برس به فریاد ما.
بزرگ میشی، تغییر می کنی، سیر عوض شدن بشریت و می بینی، آدما رو نجات میدی، نگران نباش.
پارسال با عاطفه رفتیم، امسال دارم با نرجس میرم. کی فکرشو می کرد؟ بعد میدونی چی یادم میاد؟ قاسمی رو وقتی میگه کارای خدا این طوریه. و یه وقتا فک می کنم اگه کارای خدا اینطوریه که نقطه ضعفای ادمو نشونه میره، بدون کمک ، من زمین می خورم. هر چند کمک هست. بزرگترین کمک دنیا هست. اونی که نیست، منم.
داشتم به نرجس می گفتم خودمو تنبیه می کنم نمیام. گفت اگه نیای ینی یکی دیگه تنبیهت کرده و توفیق اومدنو ازت گرفته. خدا مقیل العثراته. میرابی همیشه میگه. میگه لغزش ها رو جبران می کنه. اَقِلنی عَثرَتی.
ولی کسی که میتونه دل ببره، میتونه بکَنه ، میتونه ول کنه ، واقعا قابل تحسینه. قابل تحسین افتاده تو دهنم. چند وقته یادم میره افتاده تو "دهنم" درسته یا افتاده تو "زبونم" :|
من اگر حق داشته باشیم تو این دوستی، فقط دوازده صدم درصد گله کنم، کل دوازده صدمو گله می کنم. کلشو.
یادم نره.
تشییع جنازه. گرمایی که زهرا توش کلافه میشه. میزبان پایه ها. اون خانومه. بچه های پیشو ویژه دعا کنین. در کمال شعور گف هر کی می خواد بیاد تشییع جناره. بعد از ظهر. با ماشین توکلی. سکیوریتی ها. مامان حسانه. خواستگار حسانه. به مهشاد چی گف. نماز. بدووو بعد نماز. شعار معار. امنیتی. جالب. ادمای عجیب. خدا حفظتون کنه. موفق باشین. نشنیدم ولی میگن ادامش "راهتون یادتون نره" هم بوده. هماهنگی حاج خانوم :) .خونه همون حاج خانوم مذکور. شام. سبزی. دوغ. زینب و نرگسم بودن. میرابی. دختر میرابی. دختر ال رسول. ماشین ال نود. در واقع سمند. فرهان. کاکاعو. اسماء کاکاعویی. خوابیدن بچه. بیا قرارمون یادت نره. محمدی کیه. نگران نباشبن پیادتون نمی کنم. میرابی با استین کوتاه. خدا به داد بچه هات برسه. به من رفته. ما که باباشو ندیدیم. خونتون کودومه. میگمااا.
باید مرا ببخشی و صفحات قبلی را پاره کنی و به روی خودت نیاوری که 99 برگ از این دفتر صد برگ را سیاه کرده ام.
دارم فک می کنم اگه امروز سر زنگ میرابی می رفتم، یه مهر داغ می زد رو پیشونیم، کف دستامم با ترکه سیاهو کبود می کرد که آره، چهار شب که تستا تو نزدی، درس سه رم که هیچ کاریشو نکردی، خلاصه عربی یکم که ننوشتی، جزوتم که تکمیل نکردی. آخرم به عنوان سرگروه خطاکار، دارم می زد به ستون وسط کلاس که برای سرگروهای دیگه درس عبرت شه. آخرم اضافه می کرد "حالا هی بگید میرابی بد اخلاقه."
گاهی به این فکر می کنم که اگر کوتاهی هایی که من در مقابل او کردم، او در مقابل من انجام می داد، رهایش می کردم و می گفتم که دیگر به من هیچ تعلقی ندارد.
تولد آدمای هفته آخر شهریوری زندگیمو فراموش نکردم، و این قابل تحسینه.
نخست دیر زمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی باز گرفتم،
در پیرامون من همه چیزی به هیات او در آمده بود
آنگاه دانستم که مرا دیگر از او گریز نیست
[ و اگر ده دفعه این را پست کنم، دفعه یازدهم هم پست می کنم ]
اعتماد کردن. وصل بودن. تلاش کردن. بعد چن ساعت درس خوندن بیرون اومدن از اتاق برای سریال تی وی. کنار اومدن. صبا ی دانشجویم. زهرا ی مهربانم. حرفای تو سرویس. امیدوار بودن. دوباره کنار اومدن.